۱۳۸۰ دی ۳, دوشنبه

منم كه شهره ي شهرم به عشق ورزيدن

منم كه ديــــــــــــده نيالوده ام به بد ديدن

........حافظ



پاي صحبت يك دوست

” اونهايي كه ما رو ساختن...« پردگياني كه جهان داشتند... راز تو در پرده نگاه داشتند»....منظور از پرده اين نيس كه راز تو را پشت پرده قايم كردن. منظور اينه كه اونهايي كه تو رو ساختن، راز تو را در يك پرده ي موسيقي قرار دادن. يعني كوكت كردن روي تمهاي خاص. روي تم خوبي. روي تم زيبايي....« از ره اين پرده فزون آمدي......لاجرم از پرده برون آمدي»....به معني اينكه اون كوك رو نگه نداشتي و با زشتيها و فاقد زيبايي ها بسر بردي و نازيبا ساختي و عمل كردي و از كوك افتادي و از پرده ي موسيقايي درونت دور شدي. تمام مشكلاتت هم از اينه كه از ره اين پرده برون آمدي. بايد خودت رو دوباره به زيبايي تسليم كني و به اصطلاح «توبه» كني. وقتي شما سلامتتان به خطر مي افتد دكتر براي شما چكار ميكند؟ دكتر شما رو توبه ميده. يعني ميگه از اين قرصها بخور تا فلان ماده ي غذايي بدنت زياد بشه و از اين غذا و چربي و ... نخور، چون در مصرف آنها افراط كرده اي و بدنت از كوك خارج شده است. اونهايي كه باشگاه بدنسازي ميرن هم ميرن كه بدن خودشون رو كوك و هارمونيك كنن و بيماري يعني همون از پرده برون آمدن.

هر روز يك تيكه موسيقي خوب بشنويد. موسيقي خوب هم اونيه كه آدم خوب مينوازه. هر روز يه تيكه شعر خوب هم بخونيد و بنويسيد، بزنيد به ديوار اتاقتتون. هر روز بعد از بيدار شدن فورا بگيد: « خدايا، امروز من چه كاري بكنم كه بدرد انسانهاي دنيا بخوره؟ » ببينين ديگه اون روز ميتونين دروغ بگين؟ يا اون روز رو تلف كنين؟ يا كاري بيهوده انجام بدين؟ البته آدمي كه دروغ ميگه سر خودش رو كلاه ميذاره، گوهر انسانيت خودش را به چند دلاري ميفروشه. نمايشنامه ي دكتر فاوست رو بخونين تا بدونين كسي كه انسانيت رو ميفروشه چه ضرر بزرگي ميكنه.

يه كتاب خوب بردارين و تو جيبتون بذارين، چون بالاخره تا توي ترافيكي چيزي گير كردين، بجاي شنيدن حرفاي بي سر و ته ديگران، از اين فرصتهاي طلايي استفاده كنين و به خودتون و زيبائيهاي درونتون برسين. چون شما مقصد دارين. هر جايي نميتونين سرك بكشين. مقصدتون كاملا معلومه. مقصدتون رو مشخص كنين. بگين خدايا، من ميخوام برم ببينم اين چشم رو تو چه جوري ساختي و دكتر چشم بشين. برين دنبال زياد شدن. بگيد: چرا اون زياده و من كمم؟ من هم برم مثل فلاني زياد بشم. هميشه بدونين دارين چيكار مي كنين. همه ي كتابهاي عالم رو هم نميخواد بخونين. ميخوايد من هزاران جلد كتاب رو بهتون معرفي كنم كه اگه وقت بذارين و بخونينشون، هيچ سوادي پيدا نميكني. بعضيها ميگن : ‹آقا هر كتابي ارزش يك بار خوندن رو داره!›. مگه هر موسيقي اي ارزش شنيدن رو داره؟ مگه ميخواين عمر نوح بكنين كه هر كتابي رو ميخواين يه بار بخونين! بله، اگه عمرتون نامحدود بود اونوقت آره، مي نشستين با خيال راحت، همه چيز رو ميخوندين. اما شما مدت محدودي دارين كه از امكانات اين دنيا استفاده كنين. اين همه امكانات تو اين دنيا هست فقط براي استفاده ي شما كه خودتون رو تا جايي كه ميتونين و نفس دارين تعالي بدين. بقول اون شاعر آمريكايي: «اينجا در كاروانسرايي هستم و خوب ميدانم كه اين ميانه ي راه من است.... و دنيا وسيع و زمان من كوتاه... » چرا از بهترينها استفاده نكنيم؟ چرا تن به هر چيز پستي بديم؟! حساب بكنين كه اگه شكسپير دوباره زنده ميشد و با اين حجم وسيع كتابها در اين عصر مواجه ميشد، آيا تن ميداد كه هر كتابي رو بخونه؟ هرگز. باز هم بهترينها رو انتخاب ميكرد و ميخواند.

بعضي از بزرگترين حكماي دنيا بعد از خوندن دوسه تا كتاب به معرفتهاي زيادي رسيدن. اروپاييها ميگن كتابهاي خوب ادبيات صد جلده و همه رو يكجا در غالب يك سري كتاب چاپ كردن. برنامه بذارين و اين صد تا از فرهنگ اونها و حدود شصت تا از فرهنگ خودمون رو در طول عمرتون بخونين. هركدوم اينها رو اگه بخونين به معرفتهاي جديدي ميرسين. عمرتون رو سر كتابهاي الكي و برنامه هاي بي محتوا تلف نكنين. من تعجب ميكنم از بعضي آدمها كه وقتي ميخوان هزار تومن براي خريدن چيزي پول بدن، دو ساعت زير و روش ميكنن تا خراب نباشه و زدگي اي چيزي نداشته باشه، ولي همين آدم، اين عمر عزيز رو كه ديگه بر نميگرده و اگه تموم بشه ديگه نميتونه از هيچ جا لنگشو بخره رو پاي برنامه هاي بي محتواي تلويزيوني تلف ميكنه! اونوقت آقا يا خانم، ساعت طلا بسته به دستش كه يعني ما ساعت داريم. بابا جون، وقتت بايد طلا باشه نه ساعتت! در هر نوع ساعتي هم كه داشته باشي، وقت طلاست. فرقي نميكنه. عمرتون رو پاي تلويزيون تلف نكنين. بريد تو دنيا و كشورهاي مختلف و معرفت و دانش و زيبايي خدا رو با چشم خودتون ببينيد.

شما ممكنه عاليترين مقام علمي رو داشته باشين، اما اين رو بدونين كه علم، فرهنگ بشما نميده. آدم عالم، لزوما با فرهنگ نيست. ادبياته كه براي شما فرهنگ سازه. كتابهاي ناب ادبي و قصه هاي ناب غربي و شرقي از نويسندگان بزرگ بخونين. در كنار كارهاي ديگه تون شبي ده دقيقه هم كه شده نگاهي به صفحه بعدي كتاب ادبي محبوبتون بندازين. ادبيات و فرهنگ هم مال كشور خاصي نيست. بشرهايي روي زمين كارهايي بجا گذاشته اند كه هر انساني را بزرگ ميكند.

من بارها به دانشجوها ميگم كه اروپاييها كه اينقدر مستشرق و شزقشناس دارن چرا ما يه مستغرب نداريم؟ چرا يكي نميره از فرهنگ اونها دُر و گوهربياره بين ملت خودش تقسيم كنه؟ ميگن تهاجم فرهنگها داره ميشه، اما ايني كه به سوي جوانهاي شرق هجوم آورده ابدا فرهنگ غرب نيست. استفراغهاي غربه. اي كاش فرهنگ غرب هجوم مي آورد. اي كاش ما هم كتابهاي شكسپير و ارسطو و... ميخونديم. اي كاش از اميلي برونته تو مهمونيها ميخونديم. اميلي برونته كه مثل دختر مولاناست. اي كاش از بزرگان غرب، فرهنگ غرب ياد مي گرفتيم. متاسفانه كيفيت مهمونيها بشدت افت كرده. همه اش شده يكسري كار تكراري. بجاي اينجور مهماني ها سعي كنيد هر هفته يا هر دو هفته يكبار منزل يكي جمع بشين و كنار هم صحبت كنيد و درسهاي زندگي بهم كادو بدين.

« سائل العلماء و خالط الحكما و جالس الكبرا»- محمد پيامبر ميگه:

سؤالاتتان را از دانشمندان بپرسيد و با حكيمان و دانايان عالم همقطار شويد و با بزرگان همنشين باشيد. پس كو اجراي اين تعاليم اونوقت هي ادعا ميكنيم كه مسلمانيم.

مسلمانان مسلمانان، مسلماني زسر گيريد

كه كفر از شرم يار من مسلمانوار مي آيد....(مولانا)“

(به نقل از سخنراني دكتر الهي قمشه اي از شبكه 4 - پنجشنبه ها ساعت 22 و تكرار جمعه ها ساعت 14.)



سهراب سپهري فقط نگفته : « دل خوش سيري چند؟». اگه همون شعر رو تا ته بخونين ميبينين كه در انتهاي سير عرفاني سهراب در اين شعر (صداي پاي آب)، به اين نتيجه ميرسه كه:

............روشني را بچشيم

.......بد نگوييم به مهتاب، اگر تب داريم

آنتوني رابينز ميگويد:

« روزي زني به دفتر من آمد و گفت كه بسيار افسرده است. من خنده اي كردم و بلند شدم و به او با حالتي حيران گفتم: « راز موفقيتت چيست؟ بمن ميگويي؟» با حالتي غريب نگاهم كرد و گفت: « موفقيت؟ كدام موفقيت؟ دارم ميگم من آدم بشدت افسرده اي هستم!» جواب دادم : « تو موفقي! موفقيت در اينكه بالاخره تونستي خودت را افسرده كني!!» ميدانيد، بشر بسيار به سختي افسرده ميشود و براي رسيدن به حالت، سالها بايد زحمت بكشد تا بتواند خود را متقاعد كند كه افسرده است. اين در حاليست كه امواج شادي دروني در يك انسان افسرده ي كامل، هنوز نمرده و بالاخره گفتن لطيفه اي خاص ميتواند موج وحشتناك خنده و شادي او را براي دقايقي آزاد كند. من در طول سالهاي سال تحقيق، به اين نتيجه رسيدم كه ما موجودات شادي هستيم و شادي ما منبعي عجيب و نا شناخته در درون ما دارد كه هرگز قادر به از بين بردن آن نيستيم. شما اگر از زندگي خود لذت كافي نمي بريد تنها به اين دليل است كه از كوك افتاده ايد. بايد دوباره تصميم بگيريد و طي يك روزه ي ده روزه، بخود دستور بدهيد كه فقط زيبائيها و افكار اميدبخش به خود تزريق كنيد. حتا اگر در روز ششم براي يك لحظه نا اميد شديد، اين روزه را بايد از اول تكرار كنيد تا اينكه ده روز تمام مثبت باشيد. در تمام اين ايام كم بخوريد و بيشتر روي لذتهاي غير خوراكي و غير جنسي تمركز كنيد. راههاي بسيار لذت بخشي خواهيد يافت. پس از اينچنين روزه ي اي بود كه خودم را يافتم و فهميدم آنقدرها هم كه فكر ميكردم، تنها نبوده ام.

قدرت تخيلات شما از نيروي اراده و پشتكار ده برابر قدرتمندتر است. بندش را باز كنيد تا براي شما يه جورحس قاطعيت و تجسم پرقدرت و جذاب فراهم كند و تمام محدوديتهاي فكري گذشته ي خود را به كناري افكنيد.

آندره آغاسي اخيرا بمن گفت كه در ده سالگي، هزاران بار در تورنمنت تنيس ويمبلدون شركت كرده و برنده ي جام شده...البته در عالم خيال! تجسم واضح و مدام پيروزي، اعتماد به نفس او را زياد كرد، تا سرانجام در تابستان 1992 توانست به رؤياي خود جامه ي عمل بپوشاند.

با استفاده ي مدام از نيروي خيال، چه رؤياهايي را ميتوانيد عملي كنيد؟ هان؟

(آنتوني رابينز- ترجمه: محمد)



دوستتون دارم......................محمد