۱۳۸۰ دی ۱۰, دوشنبه

دو نفر در يك عشق

نوريست ز بالا كه بمن ميرسد،

چيز عجيبي ست،

و حس من با آن غريب است،

فكر ميكنم ”عشقي“ مرا در بر گرفته باشد؛

رقصان و دست افشان كوچه ها شده ام،

و همچون ديوانگان، هر كه را مي بينم از ته دل لبخندي مي زنم،

شبها خواب من مي تركد، چشم من ديگر نمي بندد،

چون ”عشق“ مرا در بر گرفته است؛

چه دلشكستگي ها، چه اشكها و گريه ها،

چه زمزمه هايي نا كام و چه كورسوهايي همه خالي...



و من سرانجام ”عشقي“ را يافتم كه مرا هي بالاتر مي برد،

هر روز و هر شب؛



عشق من رقصيست در قلب، با ضربآهنگي متفاوت،



هي نگو: نرقص، من نمي توانم پايكوبي نكنم،

و من در ارتفاعات هيجان هستم،

چون ”عشق“ مرا در بر گرفته، ما را ”عشق“ در بر گرفته......

......

Chris De Burgh




ترجمه: محمد



زهي عشق، زهي عشق كه ما راست خدايا!

چه نغز است و چه خوب است و چه زيباست خدايا!

چه گرميم، چه گرميم، از اين عشق چو خورشيد

چه پنهان، چه پنهان و چه پيداست خدايا!



فتاديم، فتاديم بدان سان كه نخيزيم

ندانيم، ندانيم چه غوغاست، خدايا!

نه دامي ست، نه زنجير، همه بسته چراييم؟

چه بند است، چه زنجير كه بر پاست، خدايا!



چه نقشي ست، چه نقشي ست،در اين تابه ي دلها!

غريب است، غريب است و ز بالاست، خدايا!



.....................مولانا



عشق بي شرط و شروط بر شما باد..........محمد