۱۳۸۰ دی ۹, یکشنبه

Love If...

« اگر غذات رو نخوري، ديگه دوستت ندارم.» اين جمله اي آشناست كه در بچگي بارها موقع غذا نخوردن(!)، آنرا شنيده ايم. « اون روز كه ازت خواهش كردم كه باهام بياي شهر بازي و تو مثل جلادها نيومدي، ديگه شناختمت و فهميدم چه موجود خطرناكي ميتوني باشي(!)»

ما هر جمله اي را كه تكرار كنيم، كم كم باورش مي كنيم و اينگونه جملات را، كه بارها شنيده ايم، متاسفانه باورشان كرده ايم. مامان وقتي دوستمون داره كه مطابق ميل او عمل كنيم. عليرضا تنها در صورتي دوستم داره كه باهاش برم سينما. مهتاب فقط در صورتي دوستم داره كه جواب اي-ميلشو بدم. وقتي رئيس اخراجمون نميكنه كه مطابق دستوراتش مو به مو عمل كنيم. استاد وقتي بهمون نمره ميده كه سر ساعت بيايم سر كلاس و ...

عمري براي ديگران، خورديم، رفتيم، جواب داديم، عمل كرديم، فكر كرديم و ... . حالا هم عادت كرديم كه هيچ كاري براي خودمون نكنيم. اصلا خودمون به درك، فلاني ازمون خوشش بياد. فلاني دوستمون داشته باشه. رئيس تشويقمون كنه. استاد بگه: به به چه شاگرد خوب و ساكتي.

حالا مي خوايم تنبلي رو از خودمون دور كنيم، نميتونيم. حالا مي خوايم براي زندگي خودمون تصميم بگيريم نميتونيم. حالا مي خوايم مدل موي مورد علاقه مون رو روي سرمون داشته باشيم، نميتونيم. مي خوايم براي خوشگذراني بريم مسافرت، نميتونيم. چون كسي نيست كه بما بگويد: چه بكن و چه نكن. هنوز هم دنبال دستي دخالت جو در سرنوشت خود مي گرديم. يكي بهمون بگه اين كار رو بكن و ما تا آخر اون كار رو بخوبي انجام بديم. طوري كه خارجيها خوششون بياد. طوري كه ايرونيها خوششون بياد. طوري كه اول بشيم. طوري كه لنگه نداشته باشه و ....

بعضي مواقع شديدا از جانب ديگران تنبيه مي شويم. مثلا دوستي از ما ميخواد باهاش سينما بريم و ما كار داريم و نمي توانيم. معمولا به خاطر اينكه اين دوست خوب از ما نرنجه بهش جواب مثبت ميديم. بعضي وقتها هم كه به او صادقانه مي گوييم كه كار داريم و نمي توانيم، با عكس العمل او مواجه مي شويم. ديگه تحويلمون نميگيره. نامه نميده. زنگ نميزنه. باهامون گرم نميگيره. چرا؟ ميخواد ما رو بشدت تنبيه كنه تا دفعه ي ديگه نتونيم خواسته اش را رد كنيم! مدتي بهمون محل نميذاره. بي محلي ميكنه و حسابي تنبيه مون ميكنه و آفتاب انعامش را از ما بر ميگيره، تا اينكه روزي از روزها اراده كنن كه با ما تماسي بگيرند. يا جوابمون رو بدن! و ما كه حسابي تنبيه شديم و مثل جوجه در ايام تنبيه بارها به خودمون فحش داده ايم، اگه سرمون زير تنمون مونده باشه جرات رد كردن پيشنهادشو نداريم. اينه معني بسياري از عشقها! خودمون هم بسياري از دوستهامون رو به همين شيوه تنبيه ميكنيم تا بهمون علاقه ي بيشتري پيدا كنن.... زهي خيال باطل!!

ما كه از اين دام رستيم. شما رو نميدونم. من هر كس كه بخواد منو تنبيه كنه براحتي آزاد ميكنم. بخاطر همين هم هست كه همه رو دوست دارم. اگه دام « اگه بحرفم عمل نكني، قهر مي كنم » رو ببينم، راهم رو كج ميكنم. جرأت مخالف دوست عزيزم نظر دادن در كمال ادب رو دارم و اگه تركم كنه، از حق انتخاب خودش استفاده كرده.

اما از دعوا متنفرم. من نه كسي رو تنبيه ميكنم و نه ميگذارم كسي بمن فشار روحي بياره و با احساساتم بازي كنه. در خودم بزرگترين قدرت جهان ( به قول وين داير) يعني « بخشش همه» را دارم. اين بخشش را براي اين انجام ميدم كه مريض نشم! نه اينكه از دستم راضي باشن. آخه آدمي كه تو دلش كينه نفوذ ميكنه، دچار انواع سنگهاي كيسه ي صفرا و كليه و مثانه و ... و يا ناراحتي هاي معده ميشود. من تازه از شر يكي از بزرگترين كينه هاي عمرم راحت شدم!!

اگر من تيم ملي را دوست دارم بخاطر اين نيست كه بازيهايش را ببرد. من فقط تيم ملي را دوست دارم، چه ببرد، چه ببازد. دوستانم را دوست دارم، چه مرا دوست داشته باشند، چه دوستم نداشته باشن. تصميم گيري راجع به احساسم با خودم است. ميدانم كه نبايد زور زد تا همه رو از خود راضي نگه داشت.

روزي نصرالدين و پسرش، خرشون رو بردن تا در بازار بفروشن. سر راه عده اي بهشون گفتن: احمقا، سوار شين. اين خره داره چه حالي ميكنه! اونا سوار شدن. به عده اي رسيدن كه داد ميزدن: بي انصافا، اين خره بدبخت مُرد. يكي تون سوار بشه. نصرالدين اومد پايين. مسافتي رفتن و به عده اي پيرمرد زير آفتاب رسيدن. اونا با ديدن منظره ي اينها، فرياد زدن: ديدين كفتيم. ديگه كوچيكترها به بزرگترها احترام نميذارن. پيرمرد بدبخت داره پياده ميره و پسر گردن كلفت رو خر نشسته. ملا پسر رو آورد پايين و خودش رفت بالاي خر. بعد از مسافتي عده اي زن و بچه ديدن كه داد ميزدن: هي مرتيكه ي گردن كلفت. اين بچه ي نازك رو داري تو اين آفتاب راه ميبري؟ معمولا موقع آب خوردن تو قديما از بچه ها شروع ميكردن. بچه ها مقدم بودن. هي چه روزگاري بود. نصرالدين پسرش رو گذاشت رو تركش. اما هنوز مقداري نرفته بودن كه به عده ي ديگه اي رسيدن كه داد ميزدن. هي، شماها انصاف ندارين. اين خر بدبخت ساعتها شما رو حمل كرده. حداقل دو ديقه كه از اين پل كه ميخواين رد شين يه حالي به اين خره بدين و كولش كنين. اونا خره رو كول كردن اما خر رو پل جفتكي از ترس انداخت و به آب رودخانه افتاد. نصرالدين به پسرش گفت: همه رو نميشه راضي نگه داشت! ما بايد به عقل خودمون عمل ميكرديم.

( برگرفته از دكتر عليرضا آزمنديان )



دوستتون دارم (بدون هيچ شرط و شروطي!!).............محمد

به قول دكتر وين داير: Unconditional Love to you