۱۳۸۰ دی ۲۱, جمعه

برف گرم است

امروز آسموني كه هميشه رو سرمون بود...

....براي يه امر خير مامور شد. بايد رازهايي رو به گوش تهرانيها برسونه. ما خاكيم و برف مثل دونه و ابرها مانند كشاورزهايي كه روي ما دونه مي پاشن و ميگن:

دونه دونه دونه، دونه دونه ... پر كنيم از شادي همه خونه هارو

دونه دونه دونه، دونه دونه ... پاك كنيم از كينه همه سينه ها رو

برفها ”كلمات زمستان“ هستند. اونوقت بعضيها ميگن : زمستون فصله خوابه!! اگه خوابت مياد برو لالا كن اما زمستون نميتونه از اين واضحتر باهامون حال كنه. برف فقط براي ماها مياد. دونه هاي برف، حروف الفبايي هستن كه ”مامان طبيعت“ با اونا با ما حرف ميزنه. فرقي هم نمي كنه كه ما كي باشيم. برف حتا براي تبهكارترين آدمها هم ميباره با همه يكسان حرف ميزنه. مساوي. فكرشو بكن! برف براي پولدار سالم و پولدار ناسالم يكسان ميباره و هيچ كسي نميتونه بيش از ديگري برفها رو از آنه خودش بكنه. برف زياده و براي همه هست. براي همه. سهم ما از اين كلمات آسموني به اندازه ي تعداد دونه هاييه كه رو كاپشنهامون ميشينه و دونه هايي كه چشممون از اطراف ميبينه.... خوب گوش كنيم.... برف يه مسافره. از يه جاي بالا مياد. از يه جاي دور و براي ما اسراري مياره. خوب گوش كنيم... چي داره ميگه؟ بياين يه جور ديگه با برف حال كنيم. فقط سًر نخوريم و هي گلوله پرت كنيم. كمي هم بريم به صداي شخص اول گيتي تو سكوت برفهاي جاري گوش كنيم. هر كدوم از دونه هاي برف ما رو لايق گفتن رازهايي ديدن كه هي دارن ميان دم گوشمون. راز....راز...فكرشو بكن....من لايق رازهايي هستم...واي خدايا چقدر هيجان انگيزه...

چند وقت پيش تو دانشگاه كتابي رو شروع به خوندن كردم كه هرگز نتونستم به پايان ببرم. كتابي كه دوهزار و نهصد صفحه داشت بنام «چكيده اي درباره ي برف» (چكيده !!). نوشته ي شيمي فيزيكداني بنام ديويد رونتر. كتاب محشريه! بازم ميخونمش. برف رو از هر نظر بررسي كرده. تحت آزمايشهاي مختلف. ميتونم بگم اين كتاب، رازهاييه كه برفها به آقاي رونتر در زمان برف بازي زدن. تو اين كتاب نمودارهاي بسيار عجيبي رو مي بينيد كه از همين دونه هاي برف بدست اومده. شاعران بسياري هم درباره ي برف شعرهاي ناب گفتن. جالبه، دونه هاي برف همگي شش ضلعي هستن اما هيچ دو تا دونه ي برفي مثل هم نيستن. وقتي رو برف راه ميرم، حس ميكنم ثروتمندترين انسان روي زمينم. وقتي يه دونه برف روي پوست آدم ميشينه اولش آدم يك كمي بدش مياد ولي بعد كلي حال ميكنه و به آب شدن اين شش گوش كوچولو دقت ميكنه.

هر دونه ي برف يه معجزه است. « آيتي بهتر اين ميخواهيد؟...»



مادر فداكار

امشب ...

.... شبكه ي تهران يه گزارش از مادري پخش كرد كه منو به زندگي كلي اميدوارتر كرد. ماجرا اين بوده كه يه زن و شوهر و دو بچشون داشتن ميرفتن شمال. يه جا يي كنار يه دره شوهر و زن از ماشين پياده ميشن كه برن يه شامي چيزي بگيرن كه يهو ماشين با دو بچه ي كوچولوي توش راه ميفته بسمت دره. همين جا بگم كه همه ي اعضاي اين خانواده الان شكر خدا زنده هستن. زنه كه ميبينه ماشين با بچه هاش داره ميره تو دره ميره خودشو پرت ميكنه جلوي تاير ماشين! ماشين اونو مسافت زيادي ميكشه و... دست آخر وا مي ايسته. (خدا رو شكر). بچه هاي دسته گلش از ماشين پياده ميشن و شوهر هم ميرسه و نميدونسته بايد چيكار بكنه. خلاصه زن رو با كمك ماشين راهنمايي رانندگي ميبرن بيمارستان. الان چند ماه از اين ماجرا ميگذره و زن مشكل نخاعي پيدا كرده و از كمر فعلا فلجه. شوهره، كه بنظر من يه مرد حسابيه، يه لباس شاد ( برنگ سبر فسفري) تنه زنه كرده بود و او رو شاد نگه داشته بود. زنه دائم ميگفت : شكر خدا كه بچه هام سالمن. بچه ها دعا ميكردن كه مامان جونيشون خوب بشه. شوهره هم گريه ميكرد و ميگفت: ” بخدا اگه چند برابر معمول خدا بهم عمر بده كه خدمت به اين بانوي شجاع بكنم، بازم نميتونم انگشت كوچيكه ي او در فداكاري بشم.“ زن گوشه اي احساس افسردگي نداشت و ميگفت: ” خدايا شكرت كه منه ناچيز رو لايق كمك به اين بچه هاي معصوم قرار دادي.“ دوستان من، عشق چه چيز قوي و ارامش بخشيه... خدايا قدرت عشق را همراه با بدني سالم به ما بده... اين مادر يك مادرنمونه نيست. او فقط گوشه اي از مقام بلند مادر رو با نخاعش بنمايش گذاشت... مهم عشقه توي اين بيماري موقته و من مطمئنم كه اين بانو خوب ميشه...بيايد براي خودمون دعا كنيم... خدايا عشق، عشق، عشق...



كادوي امروز

امروز يكي از دوستاي قديمي و خوبم بهمراه خانواده ي كوچيكش اومدن خونه ي ما تا ديداري بعد از سالها تازه كرده باشيم. واي كه چقدر از ديدنش احساس خوبي بهم دست داد. اما برام كادوي جالبي آورده بود. سه بيت شعر از سه شاعر بزرگ دنيا. مولانا، حافظ و گوته. برام تزئينش هم كرده بود. اونقدر اين هديه بدردم خورد كه اگه سه كاميون شيريني و بستني و گل و پارچه و ... برام مياورد اينجوري عالي نبود. آخ كه چه حالي كردم با اين روح تر و تميز و شنگول. هنوز هم شوخه و پر از جوك. واي كه چقدر خنديديم. دو ساعت پيشم بود ولي بهم يه تانكر روحيه داد و من هم دو تانكر به او چايي. تا حالا اينجوري لذت نبرده بودم. انشالله اين هديه رو بزودي روي اينترنت ميذارم تا همه از اين سه بيت شعر كلي روحيه بگيرن. خوبيه اين شاعرا اينه كه به آدم شادي ميدن. هي غر نمي زنن كه اينجا كمبوده، اونجا غلطه و ...



دوستتون دارم.................محمد