۱۳۸۴ فروردین ۱۲, جمعه

روی ماه خداوند را ببوس

مهرداد آنقدر با pen friend اش نامه نگاري گرد تا پاک عاشق‌اش شد.
بچه هاي کلاس خيال مي کردند او خيلي ها را زير سر دارد اما من مي دانستم که مهرداد حتي جرات نگاه کردن به يک دختر را هم ندارد، چه برسد با عاشق شدنش. اما اين که در جوليا –دوست دختر آمريکايي‌اش- چه ديده بود که عاشق‌اش شد، خودم هم درست نمي دانم. با خودم مي گويم: «خداوندي هست؟»
----
مهرداد يقه کاپشن چرمي ‌اش را دور گردن‌اش حلقه مي زند و مي گويد: «تو هنوز ازدواج کرده‌اي؟»
به پيشخدمت که حالا براي دختر و پسر جوان دِسر مي برد نگاه مي کنم و مي گويم: «نه. هنوز نه. فعلا گرفتار اين تز لعنتي‌ام.»
پسر جوان انگار دارد براي دختر مقابل‌اش داستان هيجان انگيزي را تعريف مي کند. دستهايش را در هوا تکان مي دهد و شکلک در مي‌آورد. دختر ريسه مي رود.
----
پرويز است. از آن جانورهاي خوشگل و پولدار و حقه باز. دختري که عينک آفتابي زده کنارش نشسته. شيشه ماشين را که پايين مي آورد، صداي موزيک راک اند رول از لاي پنجره مي زند بيرون. بوي تند ادکلن از توي ماشين اش زير دماغ ام مي پيچد. پرويز لب هايش را غنچه مي کند و با شيطنت به دختري که بغل دستش نشسته است اشاره مي کند و مي گويد:
بوي بنفشه بشنو و زلف نگار گير بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن
بعد مي زند زير خنده. دختر بغل دستي اش هم شروع مي کند به خنديدن.
----
روسري اش را بر مي دارد و موهايش روي شانه هايش مي ريزد و بعد مي گويد: «هرچي باشه شوهر آيندي من هستي. عزيز ميگه مردها هر قدر هم که بزرگ بشن و باسواد بشن و پولدار بشن، اما باز هم مثل بچه ها هستند. زود قهر مي کنند، زود پشيمان مي شن و زود هم آشتي مي کنند. ممکنه جلو زن ها چيزي نگن اما تنها که شدند شروع مي کنند به بغض کردن. مي گه به همين خاطره که کسي گريه مردها رو نمي بينه. عزيز مي گه زن ها هر قدر هم که کوچيک باشند اما مادرند. پناه مردها هستند. حتي دختر کوچولوها پناه باباهاشون هستند. عزيز گفت که بر مي گردي.»
----
به عکس سايه که زير شيشه ميزم گذاشته ام نگاه مي کنم و از او مي خواهم تا انگشتهاش را روي گوشي بگذارد. وقتي اين کار را مي کند دهاني گوشي را مي بوسم. مي گويم: «مرسي. خوب بود. خيلي خوب بود.»
-«رمانتيک شده اي؟»
-«دوست‌ت دارم سايه. خيلي دوست‌ت دارم.»
-«يونس تو اگه خداوند رو از بين ما کنار بذاري هر دو ما رو کنار گذاشتي. من يا بايد خداوند رو به خاطر تو قرباني کنم و يا به خاطر او از عشق تو بگذرم. من راه دوم را انتخاب مي کنم يونس. اين سخت ترين کاريه که کسي مي تونه در تمام زندگي اش انجام بده»
----
روي ماه خداوند را ببوس
مصطفي مستور
چاپ اول: 79
چاپ هشتم: آبان 83
2500 نسخه
نشر مرکز
برگزيده جشنواره قلم زرين 1381
----
source
mohammad