به نام او كه زيباست
بي اشک هم مي توان پرواز کرد تا سرزمين نقره اي باور يک عشق
بي صدا هم مي توان فريادي به بلنداي دوستت دارم ها سر داد
....بدون نگاه هم مي شود از راز دروني قلب سخن گفت
...اما بدون تو نمي شود. . . نه پرواز كرد نه فرياد زد و نه سخن گفت
مي توان يک شعر بلند بود که خواننده از خواندنت هميشه خسته شود يا مي توان يک جمله بود که تا هميشه در ذهن ديگري نقش بندد
مي توان فرياد بود که بلند است اما زجر اور و خسته کننده و يا مي توان ارامش بود که تمام فرياد ها را در خود پنهان مي کند
مي توان از يک کلمه جمله اي گفت و با ان دلي را شاد کرد و يا مي شود با همان کلمه کينه اي ابدي را در قلبها ؛شعله ور ساخت
براي انسان بودن و به انسانيت رسيدن؛راه هاي ممکن و ناممکن زيادي را بايد طي کرد اما از چه گفتن و به کجا رفتن، با كه بودن و از كه گفتن مهم است نه به هدفي نامعلوم رسيدن
بي شک زندگي همين رفتن هاست و انچه مي ماند خاطره ما انسانها ست که زندگي قرن ها را به هم پيوند مي زند
بي شک اين همان غربت دروني ست که از وجود زمان بر وجود ادميت خود نمايي مي کند
اينها همه بانگ بر خورد مرز افکار ما انسانهاست که هنوز هم مي شود انرا در هياهوي زمان احساس کرد
من هميشه براي گفتن اينجا نيستم گاهي هم براي شنيدن مي ايم
مي خواهم بدانم هنوز ؛تا پايان (من شدن) چقدر راه باقيست و هنوز چقدر مي توان بر نگاه عابرين پياده خيره شد و هيچ نگفت
هنوز ما به باور حقيقتها دوريم....به همين خاطر ؛اسان بر چهره واقعي ريا لبخند مي زنيم و صداقت را کتمان مي کنيم.بايد بياموزيم
که اگر لبخندي مي زنيم از سخاوت باشد نه از ريا!آري
بايد همه بياموزيم که تا آدميت چقدر فاصله است
مجيد
0 نظر:
ارسال یک نظر