۱۳۸۴ اسفند ۱۳, شنبه

شاهدخت سرزمين ابديت





شاهدخت سرزمين ابديت
رمان جالب و خوبي بود كه منو تكان داد و باعث شد كمي به درون خودم برگردم و چيزهايي را كه فراموش كردم به ياد بيارم. پسري به اسم پوريا به دنبال دختري راهي سرزمين ابديت مي شود و در راه با مشكلات زيادي روبرو مي شود همسفري در راه پيدا مي كند كه دختري سياه پوش و نقابه بر چهره دارد كه پوريا هيچگاه نخواست صورتش را ببيند چونكه قول داده بود تا وقتي كه به آناهيتا نرسيده چشمش به چشم هيچ زن ديگري نيفتد. دختر همسفر تمام راه را به پوريا نشان مي دهد در تمام جنگها همراه اوست حتي جانش را به خاطر پوريا چندين بار به خطر مي اندازد سرانجام به سرزمين ابديت مي رسند و از هم جدا مي شوند . پوريا وقتي آناهيتا را مي بيند ابتدا مجذوب زيبايي او مي شود اما سپس مي فهمد كه او عاشق دختر نقاب بر چهره و همسفرش شده و زيبايي آناهيتا برايش هيچ است سرانجام بعد از جستجوي بسيار دختر را مي يابد و مي فهمد كه آناهيتا همان دختر همسفرش است سالها بعد پوريا مي خواهد با دنياي فاني برگردد و علي رغم اصرار همسرش مي خواهد اين كار را بكند و هر كسي كه از سرزمين ابديت خارج مي شود مانند يك نوزاد در اين دنيا فاني ظاهر مي شود و تمام خاطرات و زيبائيهاي دنياي ابديت را فراموش خواهد كرد پوريا چون اصلش از دنيا بود از ابديت خارج شد و شاهدخت آناهيتا نمي تواند دور از او بماند و او هم به اين دنيا به صورت نوزادي بر ميگردد تا شايد روزي پورياي محبوبش را بيابد.فكرش را كه مي كنم مي بينم كه شايد هر كدام از ما پوريا و آناهيتايي هستيم كه دنبال نيمه گمشده خويش هستيم و فقط كسي مي تواند نيمه خويش را پيدا كند و با آن به تماميت برسد كه بر نفس خود غلبه كند و راه پيروزي بر ظلمت درون ، دردهاي مختلف كه باعث آزار جسم و روح مي شود و قبل از همه صبر و انتظار راه بداند و از هر كدام تك تك لذت ببرد و نهايتا به ابديت درون خويش برسد داستان خوبي بود كه سه تا ماجرا داشت كه همگي به هم رابط داشتند و جالبترينش همان پوريا و آناهيتا بود كه بطور بسيار خلاصه اشاره كردم در طي اين مسير سه تا معما مطرح شده بود كه بايد پوريا و دختر همسفرش به آن جواب مي دادند و وارد سرزمين ابديت مي شوند اين سه معما را براي شما ميگم اگر تونستيد جواب بديد البته ،جواب معماها را نوشتم.


معماي يك
آكنده از اويي در آن غوته ور
مام تو بودست و تو او را پدر
گرد جهان گشتي و او در تو بود
حاصل رنج تو چه بود از سفر

معماي دو
بشكفي از او ، بشكافد تو را
زايي ازو تا بخورد او تو را
بال وي از يال تو بس ريزتر
خيز وي اما ز تو بس تيزتر


معماي سه
انتظار ، انتظار
و سوختن در آتش
و خارها در زير پاي
و تاريكي در ظلمت
و داغ زخم اژدها بر تن
آرزوها – روياها
و بزرگترين داغ در پيش است
مرگ است ، حيات است
وهم است ، وجود است
راستي است ، دروغ است


نمي دانم تونستيد جوابها را بديد يا نه . اما جواب معماي اول ابديت است . ابديت در درون توست . ابديت در تو شناور است و تو در ابديت . جستجوي ابديت را از دورن خود آغاز كن .جواب معماي دوم مرگ است . جواب معماي سوم عشق است.

:و جائي از كتاب نوشته شده بود
مگر مي شود آدم فقط يكبار عاشق بشود ؟ عشق ابدي فقط حرف است . پيش مي آيد كه آدم خيلي خاطر كسي را بخواهد . اما هميشه وقتي آدم فكر مي كند كه دلش سخت پيش يكي گرفتار است . يك دفعه ، يك جايي مي بيند كه دلش ، ته دلش ، براي يكي ديگر هم مي لرزد . اگر باوفا باشد ، دلش را خفه مي كند و تا آخر عمر حسرت آن دلرزه برايش مي ماند . اگر بي وفا باشد مي لغزد و همه عمرش عذاب گناه بر دلش مي ماند . هيچ كس حكمتش را نمي داند ...... حالا با خود آدم است كه حسرت را بخواهد يا عذاب گناه را . يكي را بايد انتخاب كند ، فرار ندارداي كاش كه همگي به ابديت دروني مان برسيم و اميدوارم كه هر چه زودتر به عشق واقعي برسيد و دوست داشته باشيد و دوستتان داشته باشند . آنهم از نوع اعلاء و پاكش.
.براي تمام دوستاني که کنکور کارشناسي ارشد شرکت کردند آرزوي موفقيت دارم
از دوست خوبم آيدا به خاطر ارسال اين داستان تشکر مي کنم.
مجيد