۱۳۸۴ اسفند ۲۸, یکشنبه

نسیم باد نوروزی

بعضی اوقات آدمها کارایی میکنن که هیچ دلیلی براش ندارن حتما خودتون هم تجربه کردید . گفتن داستانی که میخواد نزدیکیه شیطان به کسایی که فقط ادعای خوب بودن رو دارند و اینکه چقدر پاکی اونها عین پلیدیه رو
بیان کنه خیلی زیباست بهتون پیشنهاد میکنم حتما داستان ((شیطان )) جبران خلیل جبران رو بخونید اما دیگه دوست ندارم بقیه داستان رو اینجا بنویسم .
عید داره میاد شاید تنها نقطه اشتراک توی زندگی همه ماها همین باشه تنها وقتی که کارها و رفتارها و عادتهای همدیگر رو قبول میکنیم .
بهار داره میاد ولی امسال یه حال دیگه دارم یه چیزی درونم داره جوونه میزنه مثله همین سبزه ای که امسال برای اولین بار درستش کردم . یه حس غریب نه یه حس آشنا واقعا آشنا که هم میتونه آدم رو به اوج ببره وهم دیوونه اش کنه از اون احوالات عرفانی و اینجور چیزها نمیگم منو چه به این حرفا . از اون حسی حرف میزنم که یدفعه دل آدم رو میلرزونه و بهش میگه تو اینی که الان هستی – نیستی تو چیزی خیلی برتر و بهتری .
نمیدونم حس / حال اسمش رو هرچی میخواید بگذارید چیزی که خویشاوندیه هزاران ساله ام رو با جوونه ها
شکوفه ها ابرهای در حال حرکت و آسمان بهم نشون داد .
حسی که منو از خودم رها ساخته تا اونی باشم که هستم واقعیتم وجودحقیقیم .
از صمیم قلب برای همه کسانی که دلشون با دیدن یه شکوفه تازه متولد شده یه گنجشک شیطون
و یه طلوع با آسمونی بیکران بیقرار میشه یا بعدها خواهدشد آرزوی موفقیت و شادی و شادی و شادی میکنم .

مهزاد