۱۳۸۵ شهریور ۱۸, شنبه

کتاب گفتگوهای تنهايی

اثر دکتر شريعتی


هر کسی گمشده ای دارد و خدا گمشده ای داشت.

هر کسی به اندازه ای که احساسش کنند هست. و خدا کسی را نداشت که احساسش کند.

عظمت ها همواره در جستجوی چشمانی هستند که ديده شوند. و زيبايی همواره تشنه ی دلی است که به او عشق ورزد. و قدرت نيازمند کسانی است که در برابرش رام گردند. و خدا کسی را نداشت.

در آغاز هيچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود.

و خدا بود و جز خدا هيچ نبود. و خدا بود و عدم بود. و عدم گوشی برای شنيدن نداشت.

حرف هايی هست برای گفتن. و حرف هايی برای نگفتن. حرف هايی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند. حرف هايی بزرگ اما بدون مخاطب. سرمايه ی هر کسی به اندازه حرف هايی است که برای نگفتن دارد. حرف های بی قراری و ستوه. همچون زبانه های بيتاب آتش. که هر کلمه اش آبستن انفجاری است. و اين کلمات بدنبال مخاطب خويشند. اگر يافتند آرام می گيرند. اگر نيافتند روح را از درون به آتش می کشند و هر لحظه حريقی جانگداز می افروزند.

و خدا برای نگفتن حرفهای بسيار داشت. درونش از آنها سرشار بود. و عدم چگونه ميتوانست مخاطب او باشد؟

و خدا بود و عدم. جز خدا هيچ نبود و در نبودن نتوانستن است! و خدا تنها بود...

[این بود که بشر را آفرید. البته ]

خدا همچنان تنهاست!!

... محمد