۱۳۹۵ فروردین ۲۹, یکشنبه

بی دوام



کج خوابم برده بود روی زمین وسط ِهال. خواب دیدم که بابام رو بردم پیش دکتر. دکتر می گفت جراحی. منم توضیح میدادم که پلاتین گرفته ، اینطور شده و اونطور. دکتر هم میگفت اوه اوه و ... کمی گذشت صدای خودم رو می شنیدم که داشتم میگفتم این اتفاقات افتاده ، دردهای بابا رو مرور می کردم. یادم داشت می اومد چه دردهایی داشت ، الان دیگه نداره. این دنیا برام مسخرخ شده. فقرش و ثروتش. دردش و بی دردیش. همه چیش کوتاه مبهم و بی دوامه. حتا مفهوم بابا هم اونقدر کش دار نیست. من هم الان  بابا هستم.

... محمد


Excerpt: ...On the mortalisty of the world

لطفا اگر از مطلبی خوشتون اومد با دوستانتون در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید..