۱۳۸۱ مرداد ۸, سه‌شنبه

دكتر وين داير





دكتر وين و. داير Dr. Wayne W. Dyer يكي از معروفترين روانشناسان امروز غرب است كه همچون عارفي بزرگ هر جمله اش يك بغل اميد و خرد را ميهمان مغز خوانندگانش مي كند. ايشان اينك در شصت و سومين سال تولدشان زندگي مي كنند و تا كنون هزاران نفر از انسانهايي شكست خورده را به اعلا درجه ي آرامش، موفقيت و ثروت رسانده اند.

تحول روحي ايشان قصه ي شيريني دارد كه در كتاب: ”باور كنيد تا ببينيد“ نوشته اند. ايشان مي گويند كه سالها از ظلم و بي مسؤوليتي پدرش به خانواده سرشار از خشم و نفرت بوده است. تا اينكه يك روز از پشت ميز اتاقش در دانشگاه تصميم مي گيرد كه بدنبال پدر مست و لاابالي خود بگردد و از او انتقام روحي بگيرد. جستجوي يك مست دائم الخمر در سراسر آمريكا كار بسيار سختي بنظر ميرسد. اما او از هر امكاني استفاده مي كند تا اينكه بالاخره در مي يابد كه پدرش چند هفته پيش در شهري دورافتاده بر اثر ناراحتي كبد ناشي از نوشيدن الكل فوت كرده است. با هزاران پرس و جو بالاخره قبر پدر را مي يابد. در حالي كه سرشار از نفرت و انتقام بوده، بالاي قبر مي ايستد. مدتي به قبر نگاه مي كند... پس از چند دقيقه كه به آن خاك مي نگرد، ناگهان عاطفه اي پنهان از پشت سالها نفرت زبانه كشيده و به گريه مي افتد. او در آن سيل اشك، پدرش را با وجود تمام زخمهاي روحيش مي بخشد. او مي گويد: ”پدرم را بخشيدم و با اين احساس بخشش عجيب و آني احساس كردم تمام سدهاي روحي كه مانع شكوفايي احساس خوشبختي ام بودند، در برابر قدرت عاطفي اين بخشش نابود شدند. دود شدند و گويي در زندگيم صبح شده باشد. از آن روز به بعد به قدرت بخشش پي بردم و فهميدم انساني كه مي بخشد، خود امكان پيشرفت بيشتر بسوي آرزوهايش را مي يابد. مي بخشي و خودت آزاد مي شوي. اين آزادي بسيار نزديك بماست. اگر زرنگ باشيم و خوب ببينيم.“

از آنروز تا امروز، در اين سي سال، ايشان كمر خدمت به خلق بسته اند و در غالب نوارها و كتابهاي علمي و عرفاني بسياري از خوانندگانشان را در سراسر دنيا مجذوب خويش كرده اند. او تمام كتابهاي خود را در فضايي مملو از عرفان شرقي، اشعار مولانا، جملات حكيمانه ي قرآن و انجيل در غالب علم روانشناسي جديد مي نويسد و شنيدن صداي محكم او آرامش بخش است. تا كنون دو كتاب از مجموعه ي كتابهاي ايشان مقام پرفروشترين كتاب سال آمريكا را يافته اند. بسياري از كتابهاي ايشان به فارسي ترجمه شده اند.







و اينك چند جمله از اين عارف بزرگ:



هر كس به ديگري زياني برساند و يا ضربه اي به كسي بزند، بيشترين زيان را خود از آن خواهد ديد، چرا كه هركس در دادگاه عدل الهي در برابر اعمال نارواي خودش مسؤول است.

دكتر وين داير



به هر كاري كه دست زديد، نياز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشيد، زيرا اين شيوه ي زندگي معجزه آفرينان است.

دكتر وين داير



تنها راه تغيير عادتها، تكرار رفتارهاي تازه است.

دكتر وين داير



درستكارترين مردم جهان، بيشترين احترام را بسوي خود جلب شده مي بينند، حتا اگر آماج بيشترين بدرفتاريها و بي حرمتيها قرار گيرند.

دكتر وين داير



براي آغاز هر تحول در خود، ابتدا منبع توليد ترس و نفرت را در وجود خود شناسايي و ريشه كن كنيد.

دكتر وين داير



از مهم ترين كارهايي كه به عنوان يك آدم بزرگ مي توانيد انجام دهيد اينست كه گهگاه به شادماني دوران كودكي برگرديد.

دكتر وين داير



دنيا مانند پژواك اعمال و خواستهاي ماست. اگر به جهان بگويي: ”سهم منو بده...“ دنيا مانند پژواكي كه از كوه برمي گردد، به تو خواهد گفت: ”سهم منو بده....“ و تو در كشمكش با دنيا دچار جنگ اعصاب مي شوي. اما اگر به دنيا بگويي: ”چه خدمتي برايتان انجام دهم؟...“ دنيا هم بتو خواهد گفت: ”چه خدمتي برايتان انجام دهم؟...“!!

دكتر وين داير



درون تو مشتي گوشت قرمز است كه ديدنش تو را با خودت مواجه نمي كند. تو لابلاي آن گوشتهاي قرمز درونت نيستي. آنجا را نگرد. خودت را در آرزوهايت خواهي يافت.

دكتر وين داير



اگر مختاريد كه بين حق به جانب بودن و مهرباني يكي را انتخاب كنيد، مهرباني را انتخاب كنيد.

دكتر وين داير



دروغ انفجاريست در اعتماد به نفس تو.

دكتر وين داير





۱۳۸۱ مرداد ۶, یکشنبه

۱۳۸۱ مرداد ۴, جمعه

يادداشتهاي محمد. صفحه ي هفتم. اسفند 77

پريشب لوبيا كوچولوم از تو خاك در اومد. عالي شد. همه چي درسته. وقتي اين لوبيا توي ليوان آب جوونه زد، من اونو تو خاك گلدون گذاشتم و روش يه كم خاك ريختم. بعد يك سنگ بزرگ و صاف گذاشتم روش و بعد دوباره روي سنگ رو خاك ريختم. تا اينكه پريشب، بالاخره لوبيا كوچولو، بعد از يك هفته، از خيلي دورتر از جايي كه ريشه زده بود در اومد. خاكشو كنار زدم و سنگ رو برداشتم. چيزي كه ديدم حيرت انگيز بود. لوبيا اونقدر به موازات سنگ توي خاك حركت كرده بود كه تونسته بود سنگ رو دور بزنه و از اونجا بيرون بياد. حدود سي سانت زير سنگ دنبال راه نفوذي به بالا گشته بود. اين درس بزرگي بهم داد. حتا يك لوبياي كوچولو هم مي دونه كه بايد توي راه رشد، مشكلات رو دور زد. وقتي مشكلات دور زده بشن، ديگه از ابهت مي افتن. هر مشكلي بالاخره از جايي دور زده ميشه.

پس ميشه بجاي اينكه مشكلات رو از سر راه برداريم، اونها رو دور بزنيم!!

پايان. محمد“

۱۳۸۱ تیر ۲۷, پنجشنبه



عكس جديدي از يك سحابي توسط تلسكوپ هابل - برگرفته از كلاس فيزيك



يادداشتهاي محمد: صفحه ي ششم. 11 اسفند 77

” « دو راه براي زندگي وجود دارد. يكي اينكه فكر كني هيچ معجزه اي براي تو رخ نمي دهد. ديگر اينكه فكر كني كه همه چيز در زندگي تو معجزه است. »

آيا مي توان انشتين را در حال ناله از دست صاحب خانه تصور كرد؟! آيا مي توان مثلا علي شريعتي را سر سفره اي پر از انواع غذاهاي چرب و چيلي در حال خوردن از همه ي غذاها و قورت دادنشان به ياري نوشابه و دوغ و ... تصور كرد؟! يا مثلا دكتر قمشه اي را مي توان بخاطر متلك يكي از عابران خيابان به او، در حال دعوا در پياده رو ديد؟! حتا تصور اينكه ماري كوري برود جلوي ميز آرايش و هفت قلم آرايش رنگ و وارنگ بكند، ممكن نيست. من هرگز نمي توانم تصور كنم كه ابوعلي سينا حتا براي يك روز كتابهايش را بسته باشد!

كسي كه خويي فروتن داشته باشد، وقتي به يك مساله برخورد كند، بجاي اينكه برآشوبد، آنقدر راههاي جديد را امتحان مي كند تا يكي از آنها به جواب برسد. همين روحيه ي فروتنانه است كه خدا را بيش از پيش عاشق مي كند طوري كه هميشه براي يك انسان عاشق معجزه رخ مي دهد.

بقول انشتين: ”دو راه براي زندگي وجود دارد. يكي اينكه فكر كني هيچ معجزه اي براي تو رخ نمي دهد. ديگر اينكه فكر كني كه همه چيز در زندگي تو معجزه است.“

پايان - محمد“

- صالح

۱۳۸۱ تیر ۲۱, جمعه

”صفحه ي پنجم، تاريخ: 8 دي 77



چيزي خطرناكتر از اين نيست كه به خودمان اجازه ي اينگونه فكر كردن را بدهيم كه: ”كارهايمان بي اهميت اند“. هيچكدام از كارهاي ما بي اهميت نيستند. اصلا خدا هيچ كار بي اهميتي را نساخته است. كارهاي ما يا چيزي را مي سازند و يا خراب مي كنند.

بي ارزشترين اعمال (مثلا روزي نيم دقيقه منفي فكر كردن!) اگر تكرار شوند، مي توانند نتايج بزرگي داشته باشند. براي اينكه دگرگوني كنيم، لازم نيست صبر كنيم تا برنامه اي ناب بريزيم. بيشتر قدرت ما در پشت تكرار ريزترين عاداتمان نهفته است. پايان - محمد“

۱۳۸۱ تیر ۱۸, سه‌شنبه

”صفحه ي چهارم- آبان 77

از انسانهايي كه پولشان عشق است و دائم با هر شيوه اي اعم از: دزدي عشق، قمار بازي عشقي، رشوه گيري عشقي و ... در فكر جمع آوري عشق از ديگران هستند دوري مي كنم. يك بانك بيشتر در دنيا نيست و حسابش بس محكم است. من عشق را در آن پس انداز مي كنم و از آن بانك دريافت مي كنم و خرج مي كنم.

هر انساني مانند گل مي ماند. گلبرگهاي مختلف دارد. لايه به لايه. بعضي از گلبرگها نزديكتر و بعضي دورتر و هر گلبرگي مانند يك دوست براي من است. گلبرگهاي نرمتر و لطيفتر به مركز گل نزديكترند و گلبرگهاي درشت تر و ضخيمتر دورترند.

عشق يك ترازوست. تعادل مي خواهد. يكي كه سبك باشد و ديگري سنگين تعادل از اين ترازو خارج مي شود. دو عاشق سنگين مي توانند با هم براحتي زندگي كنند. دو عاشق سبك هم مي توانند براحتي با هم زندگي كنند.

پايان - محمد”

۱۳۸۱ تیر ۱۳, پنجشنبه

امروز يه جشن ديدم، درست بالاي سرم. آره. آره درسته. آذين بندي تو همون آسمون تاريكي كه خيال مي كنيم سياهه. از وقتي محمد، كلاس فيزيك رو راه انداخته من هميشه به عكساي هابل و سايت ماهواره اي آخرين زمينلرزه هاي دنيا نگاه مي كنم. دست اين جوان كوشا درد نكنه. عكسي كه در زير مي بينيم، آخرين عكس تلسكوپ فضايي هابله. واقعا با شكوهه. دنيا چقدر شاده و چقدر فرصت ما كمه براي ديدن اين همه شادي. چقدر همه چيز نابه ... چقدر باشكوهه ....



از لحاظ علمي نمي دونم دقيقا چيه اما توصيه مي كنم هميشه يه سري به عكسهاي هابل بزنين. حتي اگه نفهمين چيه، ديدنه چيزايي كه خدا ميسازه هميشه جالبه و هميشه از غمهاي پوچ ما رو جدا مي كنه.

ـــــــــــــــــــــــ

يادداشتهاي محمد: ”صفحه ي سوم . تاريخ: مهر 1376

اگه دويست سال هم بخوابي، دنيا هيچ قدمي برات برنمي داره. حتا دريغ از يك قدم. بايد خود آدم اولين قدم رو بذاره. محكم و شل بودنش مهم نيست چون حتا اگه قدم اول رو شل برداري بمرور سفت ميشي. اما بايد بدوني چكار مي خواي بكني و اولين قدم رو برداري. اينجاست كه طبيعت تو رو لايق مي دونه و از آسمان و زمين برات نيرو ميفرسته.

بسه ديگه اين خمودگي. چقدر بايد آقاي غم رو از خودت راضي نگه داري، برده ي حلقه بگوش غم و افسردگي! فكري كه نتونه شادم كنه به چه دردي ميخوره؟ ديروز يكي ديگه از فيلماي چارلي چاپلين رو ديدم. خيلي حال كردم. لج كرده بود. هر چه مي زدنش تا بيفته دوباره بلند ميشد. خيلي جالبه. آدم ميتونه فقير باشه ولي از اعماق فقر براي مردم نور و شادي و خنده بياره. اينو ميشه مقايسه كرد با فقيرايي كه هميشه از غم ميگن. اي كاش يكي اين همه جسارت در اين انسان بزرگ رو ببينه. آره ، شاد بودن جسارت ميخواد وگرنه هر خري ميتونه زانوي غم به بغل بگيره. كاري نداره. يه مشت آينده رو با يه مشت گذشته و كمي هيجان و احساسات رو روي شعله ي مغزت بار مي ذاري تا خوب دم بكشه تا افسرده بشي. كاري نداره كه. اين كاريه كه همين الان ميلياردها نفر دارن ميكنن. اما تك و توك آدم پيدا ميشه كه وايسه و بگه: نه نه نه ... نه نه نه ...

ديروز تو اتوبوس بودم. يكي پهلوم نشسته بود كه هي آه ميكشيد. محل بهش نذاشتم. بازم كشيد. بازم نگاش نكردم. بعد شروع كرد به درد دل. درد دلش رو كه شنيدم ديدم هيچ چي توش نيست جز مشتي نتيجه گيري از گذشته براي قانونمند كردن آينده به بدترين شكل. آخرش هم گفت: ”آقا وقتي آخرش مرگه ديگه چرا بايد كار كرد.“ اينجا بود كه قاطي كردم. پاشدم و رفتم رو بوفه نشستم. اما قبلش بهش گفتم: ” آره. من مي ميرم. تو هم مي ميري. ولي فرق من با تو اينه كه همين حالا كه حس دارم، همين حالا كه از درد بدم مياد، همين حالا كه شادي بهم حس خوب ميده، همين حالا سعي مي كنم اميدوار زندگي كنم و به تك تك آرزوهام برسم. حالا تو اگه دوست داري ميتوني بري يه قبر بخري و بخوابي توش.“ - پايان - محمد ”

ـــــــــــ سيد صالح

۱۳۸۱ تیر ۱۱, سه‌شنبه

دعاهاي پانزده گانه صبحگاهي. (هر روز قبل از خارج شدن از رختخواب مرور شود.)

۱۳۸۱ تیر ۱۰, دوشنبه

” صفحه ي دوم - 23/3/75

متن ريچارد سوم شكسپير را دو بار خواندم. او به توصيف خصوصيات اخلاقي ”يك شيطان“ پرداخته كه متاسفانه اين خصوصيات در من هم بوده است. چه چيزي گلاسستر Gloucester را شيطان كرده است؟ آنچه در جواب به اين سؤال در پرده ي اول خواندم بزرگترين درس اخلاقي بشريت است. گلاسستر در پرده ي اول مي گويد:

”من بگونه اي خشونت آميز دستخوش احساسات گشته ام و شكوه و عظمت عشق را طلب مي كنم. ..“

اين احساس بطور يقين (!) شك توليد ميكند. شك به هرچيزي كه قبلا يقين بوده اند. اين بازگشت به خود مي تواند انسان از شك به شك ببرد و در انتهاي اين تونلهاي پيچ در پيچ شك، آنچه انسان انجام مي دهد بسيار مهم است. شك معمولا ترس توليد مي كند. پس انسان تا جايي مي تواند شك كند كه توانايي ترسيدن را داشته باشد. از آن حد به بعد يا مانند فاؤست روحش را به شيطان مي فروشد و يا مانند ابراهيم پدر ايمان مي شود و روحش را تسليم زيبايي مي كند.

پايان - محمد



ـــــــــــــــــ سيد صالح