۱۳۸۱ آذر ۷, پنجشنبه

ليست كتابهاي شفا به روز شد. حدود 90 كتاب جديد به آن اضافه شد و كتابهايي هم حذف شد. مي توانيد اين ليست را ضبط كنيد و با حوصله بخوانيد. كتابهاي خوبي براي خود در آن مي يابيد. اميدوارم از مطالعه ي آنها لذت ببريد.

محمد

۱۳۸۱ آذر ۶, چهارشنبه

۱۳۸۱ آذر ۴, دوشنبه

همينه !




اين دو كوچولوي خوشگل يعني پت و مت Pat & Mat توي 4 فيلم بازي كردن. سال 1976 تو فيلم: ”عاقلان The Thinkers“. چند سال بعد توي مجموعه ي ”همينه! and that's it“ كه از تلويزيون خودمون پخش شده. تو ”همينه“ بود كه براي اولين بار پت و مت كلاه به سر گذاشتن. يكي كلاه گردالي beret و اون يكي بامبولدار bubble. سال 1989 سري ”پت و مت“ ساخته شد. توي اين سري به مت اجازه داده شد تيشرت قرمز بپوشه. ايندو كوچولوي خوشگل از 89 تا سال 95 ببازي گرفته نشدن و در اينسال دوباره در مجموعه ي ”پت و مت بر مي گردند“ ظاهر شدن.



قصه هاي اصلي پت و مت درسته براساس ناداني و براي كيف كردن و خنديدن ساخته شده، اما يه نكته ي قوي روانشناسي و مثبت توشه كه همه مون اونو فهميديم، به همين دليلم هست كه دوسشون داريم. درسته كه بنظر ميرسه كه همه چي رو خراب مي كنن و گند ميزنن به خونه شون، اما هيچوقت براي اصلاح كردن اشتباهاتشون نا اميد نمي شن و هميشه از منبعي نزديك اميد دريافت مي كنن. اين چيزيست كه مجموعه ي ”همينه“ رو بسيار متفاوت كرده، طوري كه همه دوسش دارن.



سازنده ي پت و مت آقاي بنيس Lubomír Beneš (متولد 1935 - وفات 1995) بود. چه خوبه بعد از مرگ همه از آدم راضي باشن و اين ميسر نميشه مگر با كمر خدمت به مردم بستن. آقاي بنيس بعد از خدمت سربازي عروسكي سازي رو ياد گرفت. (توجه كنيد كه براي موفقيت نياز نيست حتما آدم قبل از سربازي تو المپيادي چيزي قبول شده باشه، يا رتبه ي كنكورش بالا باشه. مهم اينه كه عشق و آرزوهامون رو بحساب بياريم، اطلاعاتمون رو بيشتر كنيم و كار كنيم.) سال 1967 فيلم ”انسان نما the homo“ رو ساخت و بعد در سال 1974 مجموعه ي ”پوزشـت را نمي خواهم I back your pardon“ رو ساخت. بعد ايده ي پت و مت به ذهنش رسيد و تا آخرين دقايق عمرش به فكر پر مغزتر كردن اين مجموعه بود. او در سن 60 سالگي اين سياره رو ترك كرد.

برگرفته از سايت رسمي ”همينه!“ http://www.patmat.cz



----------------



خبر بعد اينكه آقاي كريس دي برگ (خواننده اي معتقد و خوش صدا) هم وب نويس داره. اسم وب نويسش هم بر گرفته از يكي از ترانه هاشه بنام: Man on the line. البته چون بعد از آلبوم تازه اش (كه به اسم شبهاي لبنان معروف شده ظاهراً) داره روي يه آلبوم ديگه كار ميكنه كه قراره تا فوريه بيرون بياد، تا مدتي نمي نويسه. او ميگه آلبوم تازه انتشار يافتش فقط يه تفنن بوده و آلبوم بعديش مثل Quiet Revolution جدي خواهد بود. چقدر اشعارش تو اون آلبوم به حافظ نزديكه! مخصوصا In the last moment of the dawn. خودش ميگه الهام بخشش شعراي شرق بوده. كريس دي برگ خواننده اي متعهد و سالم و بسيار خوش صداس كه اينك در دهه ي ششم زندگيشه.

او در مطلب آخرش در وب نويسش بشدت از ايرانيها بخاطر دعوتهاشون تشكر كرده و آرزو كرده كه اجراي خوبي بتونه در ايران داشته باشه. نشاني وبلاگش رو ميتونيد از توي ستون ”وب نويسها“ بگيريد. (همين بالا)

---------------

مرتضي

۱۳۸۱ آذر ۲, شنبه

اميد از ديد بزرگان






به آنچه اميدى بدان ندارى، اميدوارتر باش تا بدانچه بدان مطمئني. همانا برادرم موسى به‏سوى آتش رفت، اما خداوند با او سخن گفت.

(پيامبر اكرم - كنزالعمال)



خوشا بحال شما كه اينك گرسنه ايد، زيرا كه سير خواهيد شد.

خوشا به حال شما كه اينك گريانيد، چرا كه خواهيد خنديد. (انجيل لوقا)



همه ي شما برنده بدنيا مي آييد، چراكه شما محصول پيوند آن اسپرم شجاعي هستيد كه ميلياردها رقيب را كنار زد و خود به تنهايي به معشوقش رسيد. (دكتر وين و. داير)



اى بسا كارها كه اول صعب گشت

بعد از آن بگشاده شد، سختى گذشت



بعد نوميدى بسى اميدهاست

از پس ِ ظلمت بسى خورشيدهاست



هيچ ما را با قبولى كار نيست

كار ما تسليم و فرمان كردنى است (مولوى)



اى پيامبر، به بندگانم بگو: اى بندگانى كه بخود ستم مي كنيد، از رحمت خدا نوميد نباشيد. او همه اشتباهاتتان را مى‏بخشد و بسيار آمرزنده و مهربان است. (زمر53)



على (ع) يكى را ديد نوميد، گفت: « نوميد مباش كه رحمت خدا از تصورات تو عظيم‏تر است».



بيخودى مى‏گفت در پيش خداى،

«كاى خدا آخر درى بر من گشاى!»

رابعه آن‏جا مگر بنشسته بود،

گفت: «اى غافل، كى اين در بسته بود؟!» (عطار)



اميد مانندِ رحمت خدا براى امت من است. اگر اميد نبود، مادرى فرزند خويش را شير نمى‏داد و كسى درختى نمى‏كاشت.

پيامبر اكرم. نهج‏الفصاحة



سايه حق بر سر هر بنده بود

عاقبت، جوينده يابنده بود



گفت پيغمبر كه چون كوبى درى

عاقبت، زان در برون آيد سرى



چون بنشينى سر كوى كسى

عاقبت، بينى تو هم روىِ كسى



چون زچاهى مى‏كـَنى هر روز خاك

عاقبت، اندر رسى در آب پاك (مولانا)



در نوميدى بسى اميد است

پايان شب سيه سپيد است (نظامى)







خطاكاري كه به رحمت خدا اميد دارد، به خدا نزديك‏تر است از عبادت كننده نااميد.

پيامبر اكرم



داناي بزرگ عالم، بهنگام سحر كمي اميد را در پيمانه ي سحرخيزان مي ريزد.

(ويليام شكسپير)



اميدواري تو بين تك تك سلولهايت پخش مي شود. آنهنگام است كه دفاع بدنت بشدت بالا مي رود. از اينروست كه انسانهاي اميدوار كمتر مريض مي شوند. (دكتر الكسيس كارل - برنده ي جايزه ي نوبل پزشكي)





به هنگام سختى مشو نااميد

كه ابر سيه بارد آبي سپيد

(نظامى)



هر وقت به مانعى بر خوردي، بجاي اينكه يأس را براي خودت برگزيني

درس گرفتن و كمي بيشتر عاشق شدن را در دستور كارت قرار بده.

ساموئل اسمايلز





به گردابي چو مي افتادم از غم

به تدبيرش اميدِ ساحلي بود

(حافظ)



عاملى كه اين‏گونه زندگى را بر ما غم‏انگيز ساخته، پيرى و پايان لذّت‏ها نيست، بلكه قطع اميد است.

(ويليام شكسپير)



چون عرصه ي تـنگت ندهد رخصت پرواز

رو آرزوى نعمت بى‏بال و پرى كن

(سعدى)



بعد از هر تنگنا، گشودگيست.



(قرآن)

سهل گير كارها به خود، كز روي طبع

سخت مي گردد جهان بر مردمان سختگير

(حافظ)



خوش آن رمزى كه عشقى را نويد است

خوش آن دل كاندر آن نور اميد است

(پروين اعتصامى)



كسى به بهشت مى‏رود كه اميد آن را دارد.

(پيامبر اكرم)



۱۳۸۱ آبان ۲۶, یکشنبه

سه نيايش








بخشي از دعاهاي امام سجاد هنگام سحر:

خدايا، از دنياي زيباييهايت زيباترينشان را مي خواستم، اما هر چه فكر كردم ديدم تو هر چه زيبايي داري زيباست، پس خدايا همه ي زيبائيهايت را مي خواهم.

خدايا، از بخشندگي و رحمتت زيادترينش را مي خواستم، اما هر چه فكر كردم ديدم هيچكدام از رحمتهاي تو كم نيست، پس خدايا، من تمام بخششها و رحمتهايت را مي خواهم.

خدايا، از روشناييهايت روشنترينشان را مي خواستم، اما هر چه فكر كردم ديدم هر كدام از نورهايت اگر بر مسيري بيفتد آنرا واقعا نوراني و روشن مي كند، پس خدايا هرچه از روشنايي داري را مي خواهم.

خدايا، از مشيتت و كمكهايي كه مي كني بانفوذترينشان را مي خواستم، ولي نتوانستم كمكي كم نفوذ از جانب تو بيابم، پس خدايا همه كمكهايت را مي خواهم.



بخشي از دعاهاي سنت فرانسيس قديس Saint Fracis of Assisi بهنگام طلوع خورشيد:

خدايا، با تمام توانت كمكم كن تا وسيله ي ايجاد آرامش و صلح روي زمين تو باشم.

خدايا، جايي كه نفرت هست، بگذار بذر عشق برويانم،

جايي كه شك هست، جوانه ي يقين باشم،

جايي كه نااميدي هست، اميد باشم،

جايي كه تاريكي هست، از جنس نور باشم،

جايي كه غم هست، از جنس شادي باشم،





بخشي از دعاهاي مولانا:

بيا ساقي! مي ِ ما را بگردان،

بدان مي، اين قضاها را بگردان!



قضا، خواهي كه از بالا بگردد؟!

شراب ِ پاك ِ بالا را بگردان!



زميني، خود، كه باشد با غبارش؟!

زمين و چرخ و دريا را بگردان!!



ـــــــــــ

ما كنار چه گنجهايي زندگي مي كنيم؟!

خوش بحالمون...

۱۳۸۱ آبان ۱۸, شنبه

خبر جالبي در خبرگزاري iPN خواندم. راجع به رشد ناخن روي بافت زنده. خيلي جالب بود. راستي چطوري ميشه ناخن سفت رو كه عضوي كاملا غيرزنده است روي بافتي زنده رشد كنه؟ خيلي جالبه. جالبتر از اون اينه كه وقتي فيزيكدانان چند روز پيش موفق شدن كه ماده ي سفت و مرده اي رو روي ماده اي زنده اي رشد بدن با كمال تعجب ديدن كه خود بخود اون بلور غير زنده از يك سمت به بافت زنده چسبيد و از طرف ديگه در حال خم شدنه! عين ناخن پاي پرنده ها. در اينكه ماده اي مرده رشد كنه تعجب نكنين. خيلي بلورهاي غير زنده هستن كه رشد مي كنن. مثل نبات كه اگه يه ذره شو بذاري توي آب قند شروع به رشد مي كنه. يا مثل بلور نمكي كه توي آب شور باشه.

اما ايناولين باره بافت زنده و در حال رشد به يه بافت غير زنده مي چسبه و هر دو با هم رشد مي كنن. البته اولين بار تو ازمايشگاه. چون روي دست همه ي ماها داره اين كار دائم انجام ميشه و ما بهش توجهي نداريم. اما وقتي تو آزمايشگاه اين كار بصورت كنترل شده اي انجام ميشه، ببينين چه سر و صدايي داره! دلم براي خدا ميسوزه كه تا حالا كسي بهش جايزه ي نوبل نداده! حتا يه مقاله هم ازش چاپ نشده. دانشمندا عين خبرنگار ميرن تو بحر طبيعت و خبر ميارن بيرون. اونوقت ما خبرساز رو كنار ميذاريم و خبرنگار رو بزرگ مي كنيم. البته كار خبرنگار خيلي بزرگه، اما خودتون بگين: خبرساز مهم تره يا خبرنگار؟







ما قول داديم. يادتونه؟



براي كسانيكه به جست و جوي تجربه هاي تازه در زندگي مشغول نمي شن، ”ترس از شكست“ به ”ترس از موفقيت“ بدل مي شه.



شما ايني نيستين كه از سر ناچاري داريد با عاداتهاش توي اين محيط گوشتي زندگي مي كنين. لحظه اي چشم روي هم بگذارين و به خودتون فكر كنين. فكر كنين كه هيچ مشكلي در دنيا نيس و خدا استثنا قائل شده. حالا با خيال راحت اجازه بديد نيروي ذهنتون پاشو رو گاز بذاره و جلو بره. به سمت كجا حركت مي كنين. دوس دارين چي باشين؟ ناخودآگاه به سمت عميقترين آرزو حركت مي كنين. به اطراف توجه نكنين و با چيزايي كه مي بينيد درگير نشيد. فكر نكنين كه اگه فلان شد، فلان كار رو مي كنيد. به پشت سرزميني بدون خار برسيد و كفشهاتون رو درارين و بريد تو. بهشتي بدون سختي. خودتون رو از دور ببينين كه چه جوري در اون بهشت زندگي مي كنين. نترسين. به خودتون نزديك شين.





شايد چند بار بترسيد و چشمتون رو باز كنين. آخه اگه ادامه بديد يه چيزايي يادتون مياد كه سالها بوده از يادتون رفته. حتا به اين هم فكر نكنين. يعني اگه چيزي آشنا نديدين، به خودتون فشار نياريد و فكرتون و تجسمتون رو هدايت نكنيد. ولش كنين ببينين كجا ميره. نترسين. گم نميشه. بذاريد تجسمتون كه سالها سركوب شده و بدترين تهمتها رو ازتون شنيده « زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند». آزاد باشه. بشما قول مي دم كه هنوز بدنتون سر جاي سابقش و قلبتون ميزنه.







ما به خدا، قبل از بدنيا اومدن قولي داديم و عهدي باهاش بستيم. اون عهد چيه؟ اون عهد همون بذريه كه خدا در ما كاشته و ما در قبال «هست شدن» قول داديم كه اون روح برتر رو بزرگش كنيم. حالا ازش دور افتاديم. از دوستمون نه. از خودمون. از آرزوهاي عميقمون. تا كي كار داريد. تا كي وقت نداريد؟ كي به خودتون مي رسيد؟ اون قولي كه به خدا داديم در همين ساعت داره تو بهشت زندگي مي كنه. بهشتي نه در بالاي سر. بهشتي واقعي كه روح دنياي ما اونجاس. جايي كه ژنراتوري هست كه گل زنده مي كنه. آدم زنده مي كنه. جايي كه «زنده شدن» و «زندگي» اونجا توليد ميشه. جايي كه بهش قديميها ميگفتن: «جانستان» يعني محل توليد جان. جايي كه جانِ بابابزرگ به اونجا برگشته. هيچ فكر كردين بابابزرگ كوش؟ اون خنده ها و اميدهاش كو؟ حرفاش كو؟ هيچ به ذهنتون رسيده كه همين نزديكيها ميتونه باشه. با همون خنده هاي قشنگش. هيچ خوابشو ديدين. ازون خوابايي كه وقتي بيدار ميشين بخواين تلفن رو بردارين و شماره تلفن بابابزرگ رو بگيرين و باهاش حرف بزنين. بعد يادتون بياد كه بابايي سه ساله مرده. آيا واقعا باور ميكنين ز بين رفته باشه؟ مگه به وضوح به خوابتون برنگشته بود؟ بذر شما توي همون سرزمينه. همونجاس. ببينيدش. جرأت روبرو شدن با خود برترتون رو داشته باشيد. جرأت روبرو شدن با هدف زندگيتون رو داشته باشين. شما اونيد. نه ايني كه الان براي خودتون دست و پا كردين. اين شخصيت كنوني بيشتر يه سمبل كاريه. مثل دستگرمي مي مونه!





ذهن انسان به قول دكتر وين و. داير ميتونه زودتر از مرگ به بهشت وارد بشه و اونجا رو ببينه و از اونجا خبر بياره. گياه خودتون رو ببينيد. همزادتون. خودتون. خود برترتون. اينكار رو براي خوشگذراني و دور شدن از واقعيت نمي كنين. بذر شما در جانستان واقعي تر از خودتونه. دليلش هم اينه كه بابابزرگ باوجوديكه دفن شده، هنوز مي خنده و زندس. آزاد و خوش. انگار نه انگار كه مرده باشه. فرقي نمي كنه، اين در مورد همه ي بستگاني كه تجربه ي عميق مرگ رو دارن وجود داره. ذهن شما بعضي وقتا تصميم مي گيره از بهشت «خبري» براي شما بياره. «خبري مهم».





شما براي رسيدن به واقعيت اين تجسم رو آغاز مي كنين. نمي خواد ذهنتون رو هدايت كنين. همينكه ولش ميكنين بعد از كمي بازيگوشي كم كم سعي مي كنه خودشو به «خودتون» در بهشت برسونه. فقط بخودتون قول بدين كه به مانع فكر نكنين. بقول خانم لوئيز هي: «در ذهن خداوندي، مانع وجود ندارد.»





ببينيد دوست داريد در اعماق قلبتون چه رفتار و شخصيتي داشته باشين. چه مدل مويي. چه بويي. چه آرايشي. در چه مكاني هستيد. داريد چه مي كنيد. مشغول تحقيقيد. مشغول نوشتن كتابيد. در حال كار پشت كامپيوتريد. چه كاره ايد. توجه كنيد كه در سختي چه جوري دوست داريد واكنش نشون بدين. برخورد با مادر، با پدر. اين دو نعمت بزرگ زندگي. به طرز حرف زدن «خود واقعيتون» دقت كنين. متوجه مي شيد كه اين موجود در اعماق فكر شما دارد سالهاست كه داره زندگي مي كنه و شما اگه رنجوريد به دليل دور بودنتون از اين موجوده.



يادمون نره: «ذهن را به بهشت راه مي دهند»



از لطف ِ تو، چون جان شدم، از خويشتن پنهان شدم

اي هست ِ تو پنهان شده در هستي ِ پنهان ِ من

- مولانا



محمد

۱۳۸۱ آبان ۱۷, جمعه

خبر





قبل از هر چيز، ماه مبارك رمضان به همه مبارك. ماهي كه درش خلاف كمتر ميشه يقينا يه نعمته!



بالاخره صفحه ي خبرگزاري فيزيك iPN راه افتاد. خدا رو شكر كه بالاخره يك صفحه براي خواندن خبرهاي داغ فيزيك به زبان فارسي راه افتاد. iPN هم يعني: Iran Physics News



پيشنهاد مي كنم يكي يه وبلاگ درست كنه بنام اخبار زيبايي و خبرهاي روزانه يا هفتگي رو بزبان بسيار شيرين توش بنويسه تا همه از شر اين خبرگزاريهاي بدبين و منفي باف دنيا راحت شيم. مثل كاري كه سايت نبوي مي كنه، اما با اين تفاوت كه خودش خبر ساز هم باشه. يعني فقط تحليل نكنه بلكه خبرهاي خوب و زيبا جمع كنه.



آخه اين دنيا علاوه بر سقوط هواپيما و بحران در فلانجا و حادثه ي فلان روز و انتخابات فلانجا و تهديدهاي فلاني و ... خبرهاي بسيار بهتري هم داره. عمر ما مهمتر از اين حرفاس كه صرف دانستن اين بكنيم كه كي رفت كجا!



دلم مي خواد يكي يه وبنويس فارسي مثل اين سايت آمريكايي درست كنه. سايت positivepress را چند دانشجو راه انداختند و تصميم دارند اخبار بسيار مثبت دنيا را به مردم ارائه كنند. اينو زير تيترشون هم نوشتن. «good news everyday». اينم نمونه اي از خبرهاي بين الملليش. البته ميشه بهتر از اين خبرها رو هم پيدا كرد. در كنارش هم ميشه اخبار به ظاهر سياه رو هم به شيوه اي اميدواركننده گفت.



اين وبنويس كه شما ميتونين راه بندازين، مي تونه اساسش زيبايي باشه. يعني آنچه زيباست و روح را تطهير مي كنه رو بنويسين. طبق گفته ي يكي از مسؤولين سايت پوزيتيو پرس اولش كمي غير ممكن بنظر مياد، اما بعدش به حدي خبرهاي خوب بدستتون ميرسه كه هم زندگي خودتون رو عوض ميكنه و هم نميدونين چه جوري بنويسين!



من كه خسته شدم از بس خبر مزخرف از رسانه هاي سراسر دنيا شنيدم. خارجي و ايراني هم نداره. رنگ و لعابشون فرق داره. آيا اين دنيا براي اين برپا شده كه فلان نخست وزير بره فلانجا و هي از اونجا تاكيد كنه!



جدا خبر واقعي چيه و خبرنگار واقعي كيه؟ به نظر من خبرنگاران واقعي اين دنيا پيامبرها هستن. يعني كساني كه مثل يه خبرنگار واقعي رفتن در اعماق طبيعت و به اون شراب ناب اميدواري و نشاط رسيدن و خبرش رو آوردن. همراه با نمونه هايي از اون شراب ناب كه بهش ميگيم: معجزه. بقول دكتر وين داير: معجزه محصول اميدواريه، نه نااميدي. اونا به همه گفتن كه دنيا صاحب داره. نگران نباشين. هر كس بدي بكنه به حسابش رسيدگي ميشه. دنيا هدف داره و همه چيز برنامه ريزي شدس.



خبر واقعي اينه كه خدا زيباست و زيبايي رو دوست داره. خبر واقعي اينه كه انسان اشرف مخلوقاته. اين خبره كه خيلي مهمه و آدمو از گيجي در مياره. دل آدم رو شاد ميكنه. اينكه خدا با انسان حرف ميزنه. اينكه خدا از رگ گردن به انسان نزديكتره. آدم با شنيدن اين ديگه غصه نمي خوره كه چرا تنهام. ديگه آدم فكر نمي كنه كه دنيا بر اثر يه انفجار بوجود اومد و بعدش هم ميره تو سياهچاله و تموم ميشه ميره پي كارش! ديگه مي دوني اين همه ي قصه نيس. اين بخشي از يه خبر بسيار بزرگتره.



كي باشد آن زماني، گويد مرا فلاني

كاي بيخبر فنا شو، كاي باخبر به رقص آ

... مولانا



محمد



۱۳۸۱ آبان ۱۱, شنبه

پنچـــرگيري فكر !






ماهها بود كه مي خواستم فايلهاي مهمم رو از درايو سي C بريزم توي جاي امنتر تا مبادا پاك بشه. اما هر روز به اميد فردا shut down مي كردم! اين فرداي افسانه اي، يكسال منو پشت دربهاي بسته ي خودش نگهداشته بود و نمي آمد. البته فكر كنم دليل اصلي پشت گوش انداختنهام ”احساس امنيت“ بود، يعني اونقدر از گارد كامپيوتر مطمئن بودم كه يقين داشتم انتقال فايلهام به ديسكت هاي نو پول دور ريختنه! (”احساس امنيت“ !! :)



دو هفته ي پيش بالاخره چند تا ديسكت خريدم و آوردم كه فايلهاي مهمم رو بريزم روشون. قبلش تصميم گرفتم اي ميله رو چك كنم. درست موقع دريافت اي ميل هام، بوسيله ي يه اي ميل ويروسي شدم و اين ويروس همه چي رو به طرفة العيني قفل كرد. وقتي خاموش روشن كردم، ديدم نمي تونم به ويندوز وارد شم. نهايتاً عمل سي پي آر هم افاقه نكرد و دوستم كه براي كمك اومده بود پيشم، مجبور شد كامپيوتر رو فرمت format كنه و اين كار يعني پاك شدن فايلهاي درايو سي c.... وقتي جريان رو فهميدم يخ كردم. بيحال شدم. آخه 117 برنامه ي كاريم رو از دست دادم. تقريبا نود درصد برنامه هاي مهمم.



قبلا عادت داشتم كه موقعي كه سختي بهم وارد ميشه، دنبال ريشه بگردم و هي غصه بخورم كه اگه قبل از فلان كار، فلان كار رو مي كردم اينجور نميشد. اما چون اون راه خسته ام كرده بود و راهي بي نتيجه بود، اينبار سعي كردم ريسك كنم و چيزي رو كه تازه ياد گرفتم رو محك بزنم. اخيرا ياد گرفتم كه موقع سختي بايد دنبال ”درس“ بود. درس رو كه ياد بگيري، سختي خودبخود خودش حذف ميشه.



آب خنكي نوشيدم و سعي كردم مغزم رو براي مدتي كاملا از كار بندازم. منظورم قسمت فكر كردن و هوشياري شه. همون قسمتي كه هي مي گفت: بدبخت شدي و زحمت يكساله ات پريد و ول كن نبود. كسي كه فرياد وامصيبتا از درونم سر مي داد، كسي غير از خودم نبود.



در اون حال روي صندلي نشستم و سعي كردم به هيچ چي فكر نكنم. كم كم اشك اومد تو چشمم. تصميم داشتم ناظر واكنشهاي خودم باشم و دخالتي در فرايندهاي طبيعي بدنم نكنم. پس اشك ريختم. دائم مغزم تلاش مي كرد كه فكري جلوش بذاره و منو به غصه خوردن تشويق كنه. هر چي مغزم سعي مي كرد بهم بقبولونه كه اگه قبل از چك كردن اي ميلها برنامه ها رو توي ديسك مي رختم الان اينجوري نميشد، زير بار نمي رفتم و مي گفتم: اين اتفاق بايد مي افتاد و من بايد درسي رو بياموزم. بدون بياد داشتن اين درس، زندگيم مي لنگه.



بعد از بدست آوردن سكوت نسبي در فكر، رفتم كه توي محيط باز راه برم. موقع برگشتن يه گنجشك رو ديدم كه افتاده بود تو باغچه و داشت تقلا مي كرد. يعني راستش اونقدر توي برگاي دور برش تكون مي خورد كه از شدت سر و صداي برگا متوجهش شدم. بلندش كردم. هنوز يك دقيقه نبود كه تو دستم بود كه احساس كردم قلبش از تپش افتاد. قلبي كه تا دو ثانيه ي قبل محيط داخل دستم رو با تپش خودش مي لرزوند، يوهو و بدون هيچ دليلي وايساد.



بعد از دفن گنجشك كوچولو فكري به سرم رسيد. خواهرم گفت: ”اين فكر، فكريست كه اون گنجشك مي خواسته بهت بگه.“

بلافاصله بعد از مرگ اون گنجشك من احساس كردم مي تونم به زنده بودن خودم ببالم. پس از روح اون گنجشك عزيز كه جهان ما رو ترك كرد و از درب خونه ي ما مستقيماً به بهشت رفت، تشكر كردم. بله، من زنده ام و هنوز خدا صاحب تمام قدرتهاست و من چيزي از دست ندادم. من برنامه هام رو از دست نداده بودم. بلكه همه ي اون برنامه ها تصميم گرفته بودن به من درسهاي مهمي بدن. اون برنامه هاي شده بودن به شكل انگيزه. مثل تخم مرغ خامي كه ميشه نيمرو و تغيير شكل ميده. !



تصميم گرفتم از زنده بودنم نهايت استفاده رو بكنم و برنامه ها رو دوباره بنويسم. از دو هفته پيش تا حالا كه اينو مي نويسم دقيقا 112 تا از مجموع 117 تا رو نوشتم. اونم با چه ابتكارات جديدي! مغزم دوست داشت اسم اين كار رو بذاره: دوباره كاري، اما روح اون گنجشك كوچولو و عجيب اين اسم رو از درونم فرياد مي زنه: ”يك درس ِ بدرد بخور“





سه درس جديدم:



1- «خداوند قبل از اينكه ما را دچار سختي كند، بارها بما فرصت مي دهد.»



2- «توي سختي و فشاره كه نقاط ضعف آدم ميزنه بيرون»



اونجاهايي از فكر كه سوراخه و داره انرژيمونو هدر ميده، بند بياريم. به عبارت ديگه: ”پنچري فكرمون رو بگيرم!“ يه جمله در اين رابطه خيلي بدردم مي خوره:

«فكرهايي هست كه انرژي مغز را مي مكند.»

به قول مولانا:

ز عقل انديشه ها زايد، كه مردم را بفرسايد

................... گرت آسودگي بايد، برو مجنون شو اي عاقل!



3- «بعد از اينكه بطور جدي متوجه نقص در طريقه ي زندگيمون شديم، نيازي به ماندن سختي وجود نخواهد بود و خدا سختي را آسان مي كند. (بعد از هر سختي، آسانيست)»



محمد