۱۳۸۰ بهمن ۱۱, پنجشنبه

ديدم خدا مي خنده



به آينده يه جوري نگاه مي كردم انگار همه چي دست بدست هم داده تا من يكي تحت فشار روحي بمانم. فكرهام، يكي بعد از ديگري فشار مي آوردند. فكر مي كردم روحم حسابي خوني شده. دنبال دستمال مي گشتم تا جلوي خونريزيش رو بگيرم.

رفتم تا با خدا گپي بزنم. روحم رو به سايت طبيعت وصل كردم. سريع وصل شدم و شروع به چت كردم.

كمي ماوس رو جابجا كردم و نوشتم

- سلام

بلافاصله يه جواب رنگي اومد. نوشت: سلام

گفتم: شما خدايي؟

گفت: بله.

گفتم: خالي نبند. خدا رو پيامبر با هزار مكافات ديد حالا منه گناهكار چه جوري به تو دسترسي داشته باشم.

حدس ميزدم كه يه هكري چيزي اون پشت منو گذاشته سرِ كار!

گفت: من دارم مي بينمت. رنگ شلوارت الان آبيه. تو سوراخ چپ بينيت يه كلينيكس فرو كردي تا اضافه ي اون رو كه جلوي دهانت آويزونه رو فوت كني. كمي هم روحت نگرانه آيندته. تو هاردت هم ويژوال بيسيك اخيرا ريختي. تو كشوي بالايي ميزت هم چهارده تا سي دي داري. يه دوست خيلي ناز هم داري كه خيلي خيلي دوستش داري و اخيرا باهاش كلي درد دل كردي و راحت شدي. بهش سلام منو برسون و بگو قبولش مي كنم. نگران نباشه. خيلي دوسش دارم.

همه چي رو درست گفته بود. كلينيكس تو دماغم رو بيرون كشيدم و تايپ كردم:

گفتم: ببين خدا جون، من آرزوهاي زيادي دارم كه بهشون نرسيدم. يه كاري ميكني كه به آرزوهام برسم يا اينكه منو تو كف ميذاري؟

گفت: من عقده اي نيستم.

گفتم: من چيكار كنم كه كار درستي باشه؟

گفت: از نشانه ها پيروي كن.

گفتم: ببين، من مي ترسم برم دنبال آرزوهام. خيلي بزرگن. من نميتونم بهشون برسم. يعني راستش ميترسم بهشون نرسم و ضد حال بخورم. بشدت مي ترسم كه شكست بخورم.

گفت: عادت كردي به ترسيدن.

گفتم: شك دارم كه بتونم به آرزوهام برسم.

گفت: حالا موقعه شكِ تو هست. وقتي شروع كني يواش يواش يقين رو بهت ميدم.

گفتم: ببين، يه راه عملي بهم بگو. مثلا بگو اين كارو بكن، اون كارو نكن...

(خوبيه خدا اين بود كه اصلا تو حرف آدم نمي زد و حسابي گوش ميداد. با علاقه. خيلي با ادب بود.)

گفت: دقيقا يه راه عملي قبلا به همه دادم. همه ي شما ميدونين چيكار كنين ولي بدي ِ شما اينه كه به خودتون اعتماد ندارين. به آرزوهات فكر كن. ببين بايد چكار كني و با يقين اونكارو بكن.

گفتم: آخه نميشه. موقعيتم مناسب نيست. آرزوي من يه چيزه ديگه است. اما به غير از اون من به ازدواج نياز دارم. به يه همراه. اما تو اين شرايط چه جوري؟

گفت: من احساس جنسي تو رو خودم حس مي كنم. آخه تو توي من داري زندگي مي كني. يه چيزي هستي مثل اعضاي من. تو وقتي معدت درد ميگيره فورا مي فهمي و علاجش مي كني. من هم وقتي يكي از شماها درد ميگيره، فورا مي فهمم و علاجش مي كنم. بسوي آرزوهات برو. همسر دلخواهت را درست بين راهي كه به آرزوهات ميرسه قرار دادم. به غير از اون راه، تو او را جايي ديگه نخواهي ديد.

گفتم: آخه مي ترسم برم سراغ آرزوهام. ميترسم نشه.

گفت: تو رو ترسوندن.

گفتم: آخه موقعيت الان من امن تر از اينه كه برم دنبال آرزوهام. اگه راه بيفتم دنبال آرزوهام بايد از خونه ي گرم و نرم بگذرم. از پدر و مادر خوبم بگذرم. از همه چي بگذرم. برم تويه جاي معلق آويزون بشم. جايي كه همه اش درگيري و احترام زوري به ديگرانه. براي اينكه صدمه نبينم باد دائم چشمام و حواسم كار كنه. اما حالا راحت ترم. حالا تو خونه ي گرمي هستم. غذايي دارم. راديويي. تلويزيوني. كتابهايي و خلاصه بهتر از اينه كه برم تو يه جاي غريب بين زمين و آسمون آويزون باشم. من امنيت رو بيشتر دوست دارم. امنيت كجاست؟

گفت: امنيتِ تو مثل امنيتِ قايقرانيست كه روي دريايي آرام جلو ميرود. اين دريا باورهاي توست. تو قايقران روي درياي باورهايت هستي. اگر باورهاي آرام و محكمي داشته يباشي در اماني. اگر به قدرت من در ياري به سرنوشتت شك كني، فقط اين دريا را بدست خودت طوفاني كرده اي. « امنيت واقعي در ذهن توست.»

خداييش خيلي حال كردم از جواباش. آرومَم كرد و مطمئن.

بهش گفتم: دوسِت دارم خداي خوشگلم.

گفت: ياد خدا دلها را آرام ميكند.

گفتم: چه جوري ميشه ماچت كرد؟

گفت: يه گل رو بو كني، يه تيكه آشغال رو از سر راه مردم برداري، اگه اتاقِت رو به نظم در بياري، اگه دلت بمن محكم باشه و دعا كني مثل مثل اين ميمونه كه بوسم كردي. اگه به بيماران كمك كني من بيشتر دوست دارم. خلاصه بگم. هر چي بيشتر دلِ منو ببري، بيشتر دوسِت دارم، خوشگل من.

گفتم: خدا جون، هميشه تو محيط چت هستي؟

گفت: هميشه هستم. كافيه بهم با روحت وصل بشي و ازم بپرسي.

گفتم: دوست دارم و يه ماچ گنده براش نوشتم.

او هم برام يه ماچ رنگي نوشت. و يه لبخند برام فرستاد. من با چشماي خودم ديدم كه خدا داره مي خنده.

و من قطع شدم.

چه قدر با حاله اين خدا. وقتي كنارش بودم احساس امنيت شديدي داشتم. احساس هاچ زنبور عسل در كنار مامانش. مثل اين حالت رو تو استخر شنا هم داشتم. وقتي تو اب ميرم احساس مي كنم كه اب منو دوست داره و دورم جمع شده تا منو سبك كنه. انگار كه من جزيي از او هستم. آب با من كاملا آشناست. هر چيزي را در خود مي پذيرد. فقط بايد ياد بگيري كه روي اين آب بتوني معلق بماني. شناور و آرام. اونوقت يواش يواش پارو بزني و جلو بري. زندگي آب تني كردن در حوضچه ي اكنون است.

” امنيت واقعي در ذهن ماست.“



دوستدارخنده هاي خدا .............. محمد

۱۳۸۰ بهمن ۱۰, چهارشنبه

نامه هايي به يك نرگس (3)





فرستنده: امين نصيري

خواهر عزيزم، نرگس سلام!

اميدوارم هميشه شاد باشي و با اميد. از اينكه فهميدم يكي از خواهرانم بيمار است بسيار ناراخت شدم ولي وقتي متوجه شدم كه شما نا اميد شدين ناراحتيم بيشتر شد. و وقتي فهميدم كه احتمالا با آقاي دكتر ملاقات مي كنيد گفتم كه ديگر نيازي به گفته هاي من نيست.

اما اين را وظيفه ي خود ميدانم كه بگويم از نزديكان بنده كه خود نيز يك پزشك بودند دچار اين بيماري بودند. و من حتا يادم هست كه نه تنها قيافه ي ايشان، بلكه از لحاظ جسماني هم شديدا ضعيف شده بودند و هيچ اميدي به زنده ماندن ايشان نبود، اما نه تنها زنده ماندند بلكه هم از لحاظ جسماني و هم از لحاظ قيافه مثل روز اول شدند. و حتا ايشان در تبريز مشغول طبابت هستند.

آيا مي دانيد رمز موفقيت ايشان چه بود؟ اول آنكه نميخواست به اين زوديها ترك دنيا كند. و با اميد فراوان به درمان خود پرداخت و مهمتر از آن اينكه آنچنان به خداوند ايمان داشت كه همه را به تعجب وادار كرده بود. آري خواهر عزيزم، فقط از اوست كه ميتواني حيات بگيري. پس نا اميد نباش كه نا اميد بودن از او معصيت است.

من هم مانند همه، تو را دعا خواهم كرد و از او ميخواهم كه خواهش اين بنده ي نا فرمان را قبول كند كه منتي است بر من.

خواهرم، مي دانم كه زندگي شيرين است، اما بايد ديد كه ما براي چه آفريده شده ايم و براي چه از خداوند حيات مي خواهيم. اميدوارم بعد از گرفتن حيات از خداوند، چنان تغييري در زندگي داشته باشيد كه به روزهاي گذشته بخنديد و بقيه ي زندگي را به پربارترين شكل بگذرانيد.

اگر برايت مقدور است، ما را از حال خودت با خبر كن چون واقعا نگران تو هستيم.

برادر شما- امين



فرستنده: رؤيا غلامي



I really dont know how to appreciate your fantastic opinions and perspectives of life in your unique weblog. your weblog is one of the

few ones which gives me a very good feeling.

I am studying in a country in which I can rarely find a "hamdard" but reading your nice words is the only way to feel that still there are some people with great minds to appreciate.

today when I read the letters to Narges It reminds of my own story. my mum has such a painful life

(cancer) but she has been struggling for life since she trusts in god. we all need to trust in god and that's it, everything will be ok.

anyways let me know if I can be of any help.

regards

Roya



ترجمه:

نميدانم از ديد و نگاه زيباي شما به زندگي در وب نويس يگانه ي شما چگونه تشكر كنم. وب نويس شما از معدود جاهاييست كه احساس خوبي از زندگي بمن مي دهد. من در كشوري زندگي مي كنم كه همدرد در آن تك و توك يافت ميشود و كلام زيباي شما تنها راهيست براي احساس اينكه هنوز انسانهاي خوش نيتي هستند كه بايد قدرداني شوند. وقتي امروز نامه ي نرگس را خواندم، داستان مادرم برايم تداعي شد. مادر من زندگي پر دردي از سرطان داشت اما به خدا اعتماد كرد براي زنده ماندن تلاش كرد. همه ي ما نياز داريم كه به خداوند اعتماد كنيم و فقط با همين كار همه چيز عالي خواهد بود.

بهرحال اگر كاري بود لطفا به من بگوييد.

با احترام

رؤيا



فرستنده: عباس همدرد

همانطور كه مي دانيد نرگس به روحيه بيش از دوا نياز دارد. من براي او دعا مي كنم. اما هر موقع كه بتوانم. متاسفانه در ساعت 11 شب نمي توانم. ولي بعد از آن و قبلش حتما دعا مي كنم.

اردتمند

عباس



فرستنده: ركسانا

سلام نرگسي، اطلسي. دوسِت دارم.



×××

من نمي توانم در مقابل اين درياي احساس چيزي بگويم پس از مولانا كمك مي گيرم:

گر جان عاشق دم زند، آتش در اين عالم زند

وين عالمِ بي اصل را چون ذره ها بر هم زند

عالم همه دريا شود، دريا ز هيبت ”لا“ شود (نيست شود)

آدم نماند و آدمي، گر خويش با آدم زند

دودي برآيد از فلك، ني خلق ماند ني مََلك

زآن دود ناگه آتشي بر گنبدِ اعظم زند

بشكافد آن دم آسمان، ني كون ماند ني مكان

شوري در افتد در جهان، وين سور بر ماتم زنَد

گه آب را آتش بَرَد، گه آب آتش را خورَد

گه موجِ درياي عدم بر اَشهَب و اَدهَم زند (اَشهَب= سفيدي خالدار، اَدهَم= سياهي خالدار سفيد)

خورشيد افتد در كمي، از نورِ جانِ آدمي

كم پُرس از نامحرمان، آنجا كه مَحرَم كم زنَد



ني قوس مانَد ني قزح، ني باده مانَد ني قدح

ني عيش مانَد ني فرَح، ني زخم بر مرهم زند

ني درد مانَد ني دوا، ني خصم مانَد ني گُوا

ني باغ خوشباشي كُند، ني ابرِ نيسان نَم زنَد (نيسان= فروردين)



حق آتشي افروخته، تا هرچه نا حق سوخته

آتش بسوزد قلب را، بر قلبِ آن عالَم زَنَد



دوستتون دارم................محمد

۱۳۸۰ بهمن ۹, سه‌شنبه

زيبايي يعني استحكام



گُل زيباست ولي زيباترين گُلها آنهاييست كه در بيابان و شرايط سخت مي رويند. يه بار با يكي از دوستام رفتم تو بيابونهاي اطراف اصفهان. گلهايي اونجا پيدا كرديم كه گل سرخ جلو پاش لُنگ ميندازه. جالب هم اين بود كه اين گلها خود رو بودند. به حدي مقاوم و خاردار بود كه آدم ابداً نميتونست اونها رو بچينه. من دستكش پوشيدم و يكيشون رو كشيدم تا بكنه. باور نمي كردم. به حدي مقاوم بود كه دستم درد گرفت و اخرش هم نكند. ميخواست از ريشه در بياد ولي كنده نمي شد. با چاقو به سختي سرش رو بريدم و بالاخره چيدمش. احساس پيروزي ميكردم. شايد باور نكنيد. تا سه هفته تازه موند بعد يواش يواش چروك شد. آدم عشق ميكنه وقتي مقاومت اين گلها رو ميبينه. زيبايي بيشتر در استحكام بيشتره. اگه حرفاي گاندي زيباست بخاطر سوسول بودنش نيست. بخاطر استحكام فكريشه. خودش ميگه: ”بهترين معلم من قرآن است.“ اگه پيام محمد بسيار شيرينه بخاطر مقاوم بودنشه. اگه تولستوي زيبا مي نويسه بخاطر چنگ زدن فكرش به نهادش بوده. اگه حرفهاي دكتر الهي قمشه اي زيباست، بخاطر استحكام باورهاش و بوي يقينشه. اگر هم چيزي زيبا نيست، بدليل محكم نبودنشه.



دوستدار باورهاي محكمتر.............محمد



كمي هم فلسفه:

فلسفه آسونترين درس زمينه. پيچيدش كردن ولي اصولش همين مكالمات مردم تو اتوبوس و تاكسيه.

در عالم همه جا ”وجود“ هست. مثل هوا همه جا رو گرفته انكارش هم نميشه كرد. هر چيزي وجود داره. اگه وجود نداشته باشه، يه چيز ديگه جاش وجود داره. حتا در خلاء هم « عدم حضور هوا» ”وجود داره“.

حالا اگه دور اين وجود در يه جايي خطي بكشن كه مرز پيدا بكنه ميشه ”ماهيت“. مثلا بدن من يك ”ماهيته“ زيرا با يك مرز از بدنهاي مردم جداست. از ميز جداست. (و وقتي من بميرم اين مرز برداشته ميشه. و من هم تو ميشم، هم گلدون ميشم. هم ستاره ميشم. زيرا كه جزئي از ”وجود“ ميشم. ما از خداييم و بسوي او باز مي گرديم)

حالا بحث فلسفه اينجوريه كه كل بحثهاي عالم يا پيرامون ” هست“ است و يا پيرامون ”چيست“.

اقسام ”هست“: 1- وجود 2- ماهيت

اقسام ”چيست“:

1- چيستيِ وابسته به ذات. مثل حركت كه بايد ذاتي باشد تا حركتي باشد. يا حرارت كه بايد منبعي داشته باشد. به اين چيستي وابسته به ديگري ميگن: ”عَرَض“

2- چيستي قائم بذات. مثل عقل يا جسم. يا ماده كه به خودش تكيه دارد و صفت نيست (هر چند كه من خودم فكر ميكنم جسم صفت يك چيز ديگريست. اما بايد طبقه بندي معمول را گفت.) به اين چيستي قائم به ذات مي گويند: ”جوهر“.

”جوهر“ به 3 قسمت تقسيم ميشود:

1- عقل (كه متخصص همه چي هست و به چيزي وابسته نيست)

2- نفس ( كه نيازي به ماده ندارد و در ذات است ولي ارتباط با ماده دارد. مثل: احساس شهوت. احساس پختگي. احساس زيبا شدن. احساس تحت حمايت قرار گرفتن. و اصل نفس يعني خواستن. اگه نفس رو از آدم بگيرن هيچي نميمونه. چون خواستن رو از او گرفتن و بدون خواستن انسان چيزي نيست.

3- جسم كه به دو دسته تقسيم ميشود: 1- هيولا (يعني شيمي داخل جسم. مثلا مواد شيميايي اي كه يك هلو از آن تشكيل شده و جسم بدون ظاهر هم به آن ميگن. هيولا معمولا به كياني ميگن كه صورت ظاهر ندارن.) ......2- صورت ظاهر جسم.

اقسام عَرَض هم 9 تاست: 1- كميت 2- كيفيت 3- وضعيت 4- عينيت 5- متاع (سبب) 6- جَدَه (توانايي و تازگي) 7- فعل و انفعال 8- مِلك 9- اضافه

همين بود. به همين سادگي. بقيش ديگه جزئياته.

هر چيز كه هست آنچنان مي بايد.....ابروي تو گر راست بُدي، كج بودي



۱۳۸۰ بهمن ۸, دوشنبه

(اين تنها آهنگيه كه از فرامرز تا حالا دوست داشتم)

***

اگه يه روز بري سفر

بري ز پيشم بي خبر

اسير رؤياها ميشم

دوباره باز تنها ميشم

به شب ميگم پيشم بمونه

به باد ميگم تا صبح بخونه

بخونه از ديارِ ياري

چرا مي ري تنهام ميذاري...

***

اگه فراموشم كني

ترك آغوشم كني

پرنده ي دريا ميشم

تو چنگ موج رها ميشم

به دل ميگم خاموش بمونه

ميرم كه هر كسي بدونه

ميرم بسوي اون دياري

كه توش منو تنهام نذاري...

***

اگه يه روزي نام تو

تو گوش من صدا كنه

دوباره باز غمت بياد

كه منو مبتلا كنه

به دل ميگم كاريش نباشه

بذاره دردِ تو دوا شه

بره توي تموم جونم

كه باز برات آواز بخونم...

***

اگه بازم دلت ميخواد

يار يكديگر باشيم

مثال ايام قديم

بشينيم و سحر پاشيم

بايد دلت رنگي بگيره

دوباره آهنگي بگيره

بگيره رنگ اون دياري

كه توش منو تنها نذاري...

***

اگه ميخواي پيشم بموني

بيا، تا باقيه جووني

بيا، تا پوست به استخونه

نذار دلم تنها بمونه

بذار شبم رنگي بگيره

دوباره آهنگي بگيره

بگيره رنگ اون دياري

كه توش منو تنها نذاري

***

اگه يه روزي نام تو

تو گوش من صدا كنه

دوباره باز غمت بياد

كه منو مبتلا كنه

به دل ميگم كاريش نباشه

بذاره دردِ تو دوا شه

بره توي تموم جونم

كه باز برات آواز بخونم...

كه باز برات آواز بخونم...

***

اگه يه روزي نام تو باز

تو گوش من صدا كنه

دوباره باز غمت بياد

كه منو مبتلا كنه

به دل ميگم كاريش نباشه

بذاره دردِ تو دوا شه

بره توي تموم جونم

كه باز برات آواز بخونم...

كه باز برات آواز بخونم...





حرفهايي با خودم



انسانهايي كه ميگن ”واقع بين باش“ انسانهايي ترسو هستن. كدوم يك از دانشمندان، هنرمندان، پيامبران و عاشقان عالم واقع بين بودند؟ اتفاقا خيلي هم آرزوبين و خيالپرور بودند. انيشتين ميگه: ” تصور از دانش برتر است“ و ميكل آنژ ميگه: ” من فرشته هايي در سنگهاي بيشكل تصور مي كنم و آنها را بيرون ميكشم.“ در قرآن هم اومده: ”هركس در راه ما تلاش كند ما راهها را به او مي نمايانيم.“ خلاصه بگم: تمام بزرگان دنيا تجسماتشون رو نظم دادن و بهشون رسيدن. پيامبر ما اونقدر از خدا خواست تا پيامبرش باشد و سالها براي فكر كردن و عبادت به غار تنهاييش رفت تا اينكه بالاخره خدا او را انتخاب كرد. مهم اينه كه وقتي ما مثلا عسل از خدا مي خوايم خدا بهمون باغ گل ميده تا صاحب تمام گلهاي شيرين باشيم و كندو را داشته باشيم. اين بخشش رو هم بخاطر تعارف و رودروايسش با ما انجام نميده. او ميخواد ببينه با اين باغ گل چه مي كنيم. اگه با ديگران زيباييهاش رو به اشتراك بذاريم، اونوقت اعتماد بيشتري ميكنه و بيشتر ميده.

توي اين بدني كه هر چند سال يكبار عوض ميشه فقط آرزوها ماندگاره. آرزوهاي ما ميدونين مثل چي ميمونه؟ وقتي كه كامپيوتر ميخري بايد يه سيستم عامل نرم افزار هم روش نصب كني تا سخت افزارها رو بشناسه. بدن ما ”سخت افزاره“ و آرزوهامون و اعتقاداتمون ”نرم افزار“. اگه ايندوتا رو درست با هم هماهنگ كنيم اونوقت تمام بدنمون و روحمون تعريف ميشه. اگه ميگي هدف از دست چيه؟ اگه ميگي چرا من پا دارم؟ اگه ميگي من چرا زنده ام و ... و فكر ميكني اين سوالات بيجواب هستن اينرو بدوني بد نيس كه نرم افزارت رو راه ننداختي كه اين سوالات بهت هجوم آورده. تا وقتي كه ”نرم افزار زندگي“ رو نصب نكني نميفهمي كه زندگي يعني چي. وقتي امكانات بدنمون برامون تعريف ميشه كه آرزوهامون رو (كه بصورت يك سي دي نصب نشده در روح ما هستش) روي هاردمون، يعني همون مغز، نصب كنيم! بعدش ميبينيم كه همه چي معني داره. همه چي هدف داره و تو كسي هستي براي انجام رسالتي روي زمين. مي بيني كه زندگي اونقدر سخت نيس كه فكر ميكردي. بقول انشتين: ” من خودم را براي يك كار خيلي بزرگ آماده كرده بودم اما بعد از اينكه مسايل رو ديدم فهميدم كه كار بزرگي نمي خواد انجام بدم. فقط بايد اين قايق را روي آب انداخت و كمي پارو زد. همين“

حالا اينكه چه جوري ميشه آرزوها رو نصب كرد. بنظر من خيلي راحته. نصبش براحتي انجام ميشه. بايد در شرايط خوب و بد يه انسان كاملتر از خودت رو نو سرت تجسم كني كه عين تو ميمونه و به اون آرزو رسيده و يا در مراحل پاياني اون آرزوست. او راهنمايي ذهني تمام مشكلات رو ميدونه و خوب هدايتت ميكنه. از نفس كشيدنهاي آرام و عميقش تقليد كن. از خودت كه تو سرت زندگي ميكنه پيروي كن. او جليقه ي نجات توست. آنتوني رابينز ميگه: ” وقتي به آنتوني رابينزي كه توي سرم بود و راهها رو ميدونست اعتماد كردم، ميلياردرم كرد. چون او منو دوست داره و بخلي با من نداره. پس روي تجسماتم خيلي كار كردم. بجاي تجسم بدن جنس مخالف كه مرا به سرگرداني بيشتر هدايت ميكرد، با همون شدت از قوه ي جنسي ام كمك گرفتم تا آرزوهاي ذهني ام را خيلي باز تصور كنم. به اين نكته توجه كردم كه وقتي با قدرت تمام يك تصوير در ذهنم تصور كنم مي توانم به شدت داراي شهوت شوم. پس مي توان از تصاوير ديگري براي داشتن اجساسهاي بهتر استفاده كنم. مثلا تجسم روشني از يك هويج توانست مرا از گوشت متنفر كند. تصوري از يك اتاق بسيار شيك و مردي باوقار و شاد در ان بنام انتوني رابينز توانست پسر فقيري را كه مستخدم يك اپارتمان بود را رئيس شركتهاي كنوني ام كند. من رازي بسيار قوي اي در قواي جنسي آموختم. قواي جنسي براي تعليم چگونگي آرزو كردن بما داده شده است.“

ما شكوهمندترين هدف طبيعتيم. نه يه موجود مثل درخت. تمام دنيا براي بوجود آمدن من و تو دست بدست هم دادند. پس زندگي من بسيار بسيار با شكوه است. همچنين زندگي هر انسان ديگري. حتا زندگي معلولان انساني. ما پيام آوران صلحيم روي اين كره ي كوچولو.



دوستدار صلح با خود.................محمد

۱۳۸۰ بهمن ۷, یکشنبه

زين شمعهاي سرنگون، زين پرده هاي نيلگون

خلقي عجب آيد برون، تا غيبها گردد عيان

اي دل

سوي دلدار شو، اي يار، سوي يار شو

اي پاسبان!

بيدار شو،

خفته نشايد پاسبان!

هر سوي شمع و مشعله (= مشعل)

هر سوي بانگ و مشغله (= مشغوليت)

كه امشب جهان حامله زايد جهان جاودان

تو گِل بُدي و دِل شدي

جاهل بُدي عاقل شدي

آن كو كشيدت اينچنين

آنسو كشانَد كش كشان (= كشان كشان)



خب پس خدا رو شكر براي امروز كه اگر آنسو كشيده شديم، خودبخود و با فكر كردن به زيبايي باز بسوي آرزوهايمان كشيده ميشويم.

اي خدا!

اين وصل را هجران مكن

سرخوشان عشق را

نالان مكن

باغ جان را تازه و سرسبز دار

قصد اين مهستان و اين بُستان مكن

بر درختي كه آشيان مرغ توست

شاخ مشكن، مرغ را پران مكن

گرچه دزدان

خصمِ روزِ روشنند

آنچه ميخواهد دل ايشان

مكن

نيست در عالم ز هجران تلختر

هرچه خواهي كن

وليكن

آن مكن



دوستدار همه (چه جوات ها! و چه با كلاسها!).......... محمد



(تصحيح: در نامه ي ارسال شده توسط آقا/خانم نيكو احمدي عزيز به نرگس خانم من اشتباهاً اسم كتاب ايشان را داستان شفابخش نوشتم كه ايشان بموقع تذكر دادند. پس اصلاح ميكنم:

نرگس جون، كتاب ” دستان شفابخش“ را حتما حتما حتما بخوان. باشه؟ نيكو دوستت داره كه بهت اين پيشنهاد رو كرده)

۱۳۸۰ بهمن ۵, جمعه

نامه هايي به يك نرگس (2)





فرستنده: ابراهيم فيض زاده

بسيار متاسف شدم از خواندن متن مربوط به نرگس. خواستم از طريق سايت شفا به نرگس خانم بگم كه من حاضرم بخشي از مخارج معالجه ي ايشان را تا انتهاي سلامتيشان بپردازم. براي اين كار از هيچ كمك فكري و مالي دريغ نخواهم كرد. (تلفن شما به اي ميل نرگس جان فرستاده شد.)



فرستنده: حميد رضا اًشتري

سلام. چقدر خوب ميشد از اين نامه هاي دردناك در هيچ جايي نبود. براي نرگس من هم دعا مي كنم.



فرستنده: مريم

سلام نرگس. خوب من. عزيز دل من. نرگس جان. مگه ميشه ساعت از 11 شب بگذره و من تو فكر بيمارايي مثل تو نروم. تو با اين نامه ات ساعتهاي 11 شب بسياري از انسانهاي پاك را از آن خودت كردي. تو خوب ميشي. من قسم ميخورم. قسم ميخورم. به قرآن قسم ميخورم. به خداي لا شريك قسم ميخورم. به عترت فاطمه. به پاكي مريم مقدس قسم ميخورم تو خوب ميشي. فقط بايد باور كني. باور....باور....



فرستنده: ميترا پرستو!

بخاطر احساسي كه از خواندن نامه ي نرگس بمن دست داد مطلبي در وبلاگم نوشتم. خوشحال مي شوم به او بگويي كه كه وبلاگم را بخواند. (وب نويس پرستو).

از وقتي نامه ي نرگس رو خوندم دلم گرفته، بيشتر از اون بغضي كه از خوندن نامه ي ديگر دوستان گلويم را ميفشرد. اين هم نشانه اي ديگر براي من و ديگر آزادگان است كه خدا را لمس كنيم، آنهم از نگاه دردآلوده ي يك خواهر پاك و آسماني.

چقدر احساس درماندگي كردم كه فراموش كرده بودم انسانهايي را كه جسم دردمندي دارند، و با اين حال پرواز را مي دانند و من با چنين جسم بي دردي هنوز در چگونگي پريدن درمانده ام و براي فرار از شماتتها كه بيشترشان هم از سوي روح خودم مي باشد، بهانه هاي پوچ و تاريك مي آورم.

كاش با نرگس دوست بودم، كاش با نرگسها آشنا بودم و آنوقت از مغز استخوانم به آنها تكه اي بزرگ هديه ميدادم و آنوقت بخاطر اين كار، مرا هم با خود به پرواز مي بردند و به من نيز ياد ميدادند كه براي پرواز بهانه اي نياورم.

آرزومند آرزوهايت



فرستنده: طناز فرازي

...الان كه دارم تايپ ميكنم با اينكه چند روزي از اين جريان گذشته، اشكم خود بخود مياد و دستام ميلرزن. براش دعا مي كنم.



فرستنده: شيربد

با سلام. داستان نرگس جان آتشي زد به جان ما، اگر ديديش سلام مرا نيز برسانيد و بگوييد كه هميشه براش دعا مي كنم و اگر كاري از دست ما برآيد در خدمت هستيم. شاد و سبز باشيد. شيربُد



فرستنده: سميرا

مادر دو بچه هستم و گاهي با اينترنت آنها به وبلاگها سر مي زنم. وقتي ديشب شفا را خواندم، بي اختيار از اين همه محبت ذاتي ايراني ها گريه ام گرفت. ماها چقدر خوبيم ولي اين خوبي رو فراموش مي كنيم و به جان هم مي افتيم...از قول من به نرگس بگوييد: عزيزم، گلم، دستات رو تو دست خدا بذار و آرام باش كه او داره خوبت مي كنه مامان. قربون اشكات برم. نذر كن. من هم يه سفره ي ابوالفضل ميدم تا تو و بقيه ي بيماراي سرطاني خوب بشن. اميدوارم همينجا تشكراتت رو بعد از خوب شدنت بخونم. يادت نره به ما بگي خوب شدي ها گلم. مامان. عزيز. ماها همه منتظرتيم. من تا بهبودي كامل تو هر شب ساعت 11 كه همه دارن دعا ميخونن، دعا خواهم خواند. دهاهاي دلم فداي يك تار موي تو.



تلفني هم از يكي از دوستانم داشتم بنام سعيد آقا كه درباره ي نرگس سوال ميكرد و فكر ميكرد كه ايشان با من نسبتي داره. بعد از اينكه فهميد كه او فقط يك خواهر نديده و نشناخته براي من است گفت: براش بنويس كه به خدا قسم مي خورم كه سالانه هزاران بيمار اينچنيني خوب ميشن و ازدواج ميكنن و تا آخر عمر راحت زندگي ميكنن. نبينم كه ديگه نااميد باشي.



فرستنده: نيكو احمدي

نرگس جون، من هر شب ساعت 11 به وقت اينجا (10:30 صبح ايران) برات مي كنم. ساعت 11 شب به وقت ايران اينجا تو مدرسه ام ولي مطمئن باش تو كلاس هم برات دعا مي كنم :)

نرگس جون به نظر من شما بايد نوارهاي دكتر آزمنديان رو يگيري، كتاب داستان شفابخش هم بخونين. مطمئن باش معجزه ميكنه:)

*

اميدوارم خدا سلامت و نيروهاي معجزه آساي روحي را از خزانه ي غيبش بسوي بدن نرگس و بقيه ي بيماران سرازير كند.

فكر كنم بعد از شفاي كامل نرگس جان، او بايد يه مدتي هر شب براي همه ي ماها دعا كنه! راستي نرگس خانوم، وقتي كه خوب شدي شيريني ميدي؟!!

من كه خامه اي دوست دارم ياد يه جوك افتادم! يكي ميره تو مغازه ي شيريني فروشي و ميگه: داداش كيك چهار طبقه دارين؟ صاحب مغازه ميگه: آره. يارو ميگه: لطفا از طبقه ي چهارمش صد گرم بدين !

حالا اين نرگس خانوم ما نرن صد گرم شيريني بگيرن، بيارن واسه ي اين همه جمعيت و بعد بگن بخدا از يه كيك چهارطبقه برداشتم! من كه خودم شخصا يك كياو شيريني عالي و داغ ميخوام. شما رو نمي دونم! لطفا سفارشاتون رو زودتر بفرستيد. چون هرلحظه ممكنه نرگس عزيز خوب بشه ها! ما گفتيم كه نگين نگفتي!

دوستت داريم...........محمد و ساير دعا كنندكان

۱۳۸۰ بهمن ۳, چهارشنبه

نامه هايي به يك نرگس



فرستنده: عليرضا

نرگس. بگذار بگويم نرگس جان. نرگس جان. سلام. ميدوني سلام يعني چه؟ سلام يعني سلامت باشي و سلامت بماني. نامه ات را وقتي خواندم ديدم كه نظر آقا محمد كه بحث كمك مالي را بخوبي مطرح كردند بدرد تو نميخورد، و البته ايشان همه ي ما را بيدار كردند. اما تو بايد اميدوار بشي. بخدا نرگس جان از وقتي نامه ات را در شفا خواندم حس عجيبي پيدا كردم. شما با قلب من چه كرديد. انگار دريچه اي از نعمتي كه داشتم و متوجهش نبودم بروي من باز شد و چه خوب گفت محمد كه همه ي ما پينوكيوهايي شديم كه در عمق تاريكي و بي خبري از نعمت حيات، با خواندن نامه ي تو نور شمع پدر ژپتو را در اعماق قلبمان حس كرديم.

بخدا نرگس در همسايگي ما يك خانمي بود كه سرطان رحم داشت و مثل تو دست به دعا بود و الان سه سال است كه خوب خوب شده. باور كن. دروغ نمي گويم. لطفا آدرس اي ميلت را به من بده تا شماره تلفن او را بتو بدهم تا بداني كه چگونه از اين ناراحتي ميتوان نجات پيدا كرد.

من هم با محمد و بقيه هر شب ساعت 11 براي تو دعا مي كنم. خواهرم هم همينطور. دوستت داريم نرگس عزيزمان.



فرستنده: دكتر محمد رضا بدري فر

نرگس خانم به كلينيك ما سري بزنيد. من براي شما خبرهاي بسيار خوبي دارم. عزيزم. غصه نخور. تو خوبه خوبه خوب ميشي. اميدوارم محمد آقا تلفن دفتر را به شما اي-ميل كند. لطفا تا آخر هفته ي بعد حتما با من تماس بگيريد. (اطلاعات به اي ميل ايشان فرستاده شد.)



فرستنده: پزشك گمنام!

(پزشك گمنام يك نامه ي بسيار طولاني و عالي نوشتند كه مستقيما به آدرس اي ميل نرگس جان فرستاده شد.)



فرستنده: شادي نراقي

نرگس. عزيزم. تا شقايق هست زندگي بايد كرد. مقاوم باش. من بخدا قسم مي خورم كه هر شب ساعت 11 با بقيه برايت دعاكنيم. اما خودت هم دعا كن عزيزم. و شفا بخواه. من گمان نمي كنم كه خدا اونقدرها هم خسيس باشه كه اين حجم دعا رو رد كنه. من به سلامتي تو با پشتوانه ي اين همه دعا اميدوارم. عزيزم. دوستت دارم. ( شادي خانوم يك كارت بسيار قشنگ فرستادند كه به آدرس نرگس عزيز دل فرستاده شد.)



فرستنده: ابراهيم و.

سلام. با تو هستم نرگس. تو. تويي كه دعا مي خواهي. پاشو و برو امام رضا. مگه نميخواستي مثل آقا مجيد شفا پيدا كني. پاشو. پاشو برو امام رضا. آقا دست رد به سينه ي كسي نمي گذاره. پاشو خواهرم. پاشو. پاشو....



فرستنده: مريم حميدي

نرگس. چه قدر من بد هستم كه بفكر شما نبودم. چقدر من بد بودم كه غرق در آرزوهام بودم و شما را نديدم. من براي تو نه، براي خودم گريه مي كنم. اما عزيزم اين نامه را بخوان تا باور كني كه ميتواني با اين بيماري مبارزه كني. مي تواني. سرطان كاملا قابل درمان است. اما نرگس، به بالاي سرت نگاه كن. خوشگلم از قيافه ي جديدت بهتره من بگم نه آينه. تو در مايي. در من. تو خود مني. عزيزم. دوستت دارم. نرگس جان برات هر شب با بقيه راس ساعت 11 دعا مي كنم. و بدان تو در ساعت 11 هرشب عاشقاني داري كه برات دعا مي كنند.

(مريم خانوم نامه اي بلند فرستادند كه به ادرس اي ميل نرگس جان هدايت شد.)



درضمن از دفتر آقاي دكتر الهي قمشه اي، جناب آقاي فيروزآبادي (كه از دوستان نزديك من هستند) تماس گرفتند و اعلام كردند براي نرگس عزيز قرار ملاقات با دكتر الهي قمشه اي گذاشته اند. اطلاعات بيشتر به آدرس اي-ميل نرگس خانوم ارسال شد.



اگر كسي ديگر هم براي نرگس پيامي دارد آنرا براي من بفرستد تا به او انتقال دهم. در ضمن اگر نرگس خانوم تمايل دارند، آدرس اي-ميلشان را اينجا اعلام كنم تا با خودش مستقيما تماس بگيريد.

ممنون...............محمد

۱۳۸۰ بهمن ۲, سه‌شنبه

پينوكيو



دوستم مي خواست منو توجيه كنه كه تو دنيا جاهايي هست كه تاريكه تاريكه. مي گه فكرهايي هست كه تاريكه و راهي به روشنايي نداره. اما خوشبختانه اين حرف بزرگترين دروغ عالم است. دوستم گفت هميشه كه روز نيس. هميشه شبي هست. گفتم: در شب چراغهاي فروزاني مي سوزند كه ما را به مهماني نور مي برند. گفت: اگه آسمون ابري باشه چي؟ اگه هيچ چي ديده نشه؟ گفتم: صدا، صدا هم مثل نور راهنماست. بارها در تاريكي با صدايي راهنمايي شديم. گفت: اگه بيفتي تو شكم نهنگ چي؟ بي اختيار ياد بحث جديدم با يكي ديگه از بچه ها افتادم و حكايت پينوكيو. وقتي پينوكيو افتاد تو شكم ماهي روجيش رو خيلي از دست داده بود ولي در او ظلمت كامل ديد صدايي مياد. رفت و رفت تا بالاخره نور شمع پدر ژپتو رو تو اون تاريكي پيدا كرد.

امروز فهميدم حتا تو تاريكترين تاريكيها هميشه چراغ نور پدر ژپتوي ما، همون خالق ما كه ما رو از خاك سحرآميز آفريده، وجود داره. يكي هست كه دوستمون داره و همه جا هست. حتا تو شكم ماهي. با يه عالم كتاب و دانش و راه حل.



دوستدار تمام پينوكيوهاي روي زمين..............محمد

۱۳۸۰ دی ۳۰, یکشنبه

نامه اي از يك نرگس



من نرگس، دختري 18 ساله هستم. 1 سال است كه دچار بيماري سرطان مغز استخوان شدم. سايت شفا را دوستم نازگل بمن معرفي كرد. بمن گفت: ” اميد مي خواستي به اين سايت سر بزن. جاييست كه كسي در آن نمي نالد.“ من خواندم و اشك ريختم كه چقدر ايده هاي بكر براي فكر كردن وجود دارد و من چقدر نزديك به پوچي فكر كردم. برايم دعا كنيد كه زنده بمانم. مثل همون آقا مجيدي كه دور اون ميدون ميدويد و گريه مي كرد. حاضرم هرچي كه بگي نذر كنم ولي يك نفر ، يك فرشته، يك دكتر چه فرقي ميكند، بمن بگويد كه نرگس خانم تو تا يكسال ديگه بدون ناراحتي زنده ميماني. اما اين درد و اين چهره ي جديدم چيز ديگري مي گويد. من چشمهام خشك شده ولي شما بجاي من اشك بريزيد و دعا كنيد. نمي دونيد چقدر سخته آدم از شدت نااميدي دچار بي احساسي بشه. من حيات ميخوام. همين.

و طلوع

و سحر

و فروغ

و اثر

و چراغ شب يلداي كسي باش گلم

و بهار

و نسيم

و نگار

و نديم

و دل آرام و تسلاي كسي باش گلم

ابر شو، باران باش

برف كوهستان باش

ياري پنهان باش

چشمه ي جاري صحراي كسي باش گلم

زندگي درياييست

پر تلاطم، پر موج

گاه موجي آرام، گاه موجي در اوج

با دلي دريايي

زورق و ساحل درياي كسي باش گلم

اختري كن هر شب

خاوري كن هر صبح

روشني كن هر روز

ياوري كن هر دم

ماه و خورشيد كسي

قهرمان غم و كم هاي كسي باش گلم

جرسي

نفسي

و مسيحاي كسي باش گلم

خداحافظ انسانهاي آرامي كه حياتتان طولانيست. دعا كنيد كه طبيعت بمن هم حيات بدهد.

خواهر كوچكتان. نرگس





اين نامه امروز به اي-ميلم رسيد. نرگس خانوم، نرگس خانوم مسؤوليت سنگينيست كه از نامه هاي عزيزاني چون شما نگهداري كنم. ما همگي هرشب ساعت 11 براي تو و ساير بيماران دعا ميكنيم. لطفا شما هم براي ما دعا كنيد و از خدا بخواهيد كه دلي به صفاي شما به همه بدهد كه باعث شود اگر پولي اضافه داريم خرج مهمانيهاي بي سر و ته و خريدهاي احمقانه نكنيم و با اهدا به مؤسسات حامي بيماران لذت بخشش را بچشيم. همان لذتي كه سنت فرانسيس قديس و امام سجاد هردو آنرا اينگونه تعبير كرده اند: « باران بخشش، چشيدن صلح با همه ي كائنات است.»

نرگس، با اين نامه ي صادقانه و آرزوي بدست آوردني ات، آتيشم زدي و خواب امشب را بر من حرام كردي. دارم فكر ميكنم كه من براي شما عزيزان چكاركنم بهتره. ميدونم ميتونم مفيد باشم.
امشب معني ” هستي“ رو از يك سايت كاملتر فهميدم. اگه شما هم ميخوايد يك احساس آسموني از خودتون پيدا كنين.

بلندگو ها رو روشن كنين ( البته اگه بلندگو ندارين زياد مهم نيس) و به اين سايت بريد . تبليغ سمت راستشو ببندين تا همه چي رو ببينين. بذاريد اين جمله و اون عكس و عكس زمينه در جانتون بشينه. براي اونهايي كه انگليسيشون ضعيفه جمله ي آنرا ترجمه ميكنم.

” اگر تقدير شما را به اين جزيره آورد (حالا به عكس زير جمله نگاه كنين و اين جمله رو تكرار كنين) لطفا كمي صبر كنيد و آرام بمانيد. براي يك دقيقه روي تصويري به انتخاب خودتان نگاه مشتاقانه كنيد.“

يك ورق ديگه هم بزنيد ( با لينك زير صفحه) و آرام صفحه ي دوم را نگاه كنيد و بخوانيد. ترجمه ي متون صفحه ي بعدي هم اينه:



اول جمله اي از انيشتين است: ” جالبه كه هر كدام ما براي يك سفر روي زمين مي آييم كه نميدونيم چرا. هنوز همه چي بنظر ميرسه كه هدف مقدسي داشته باشه.



و جمله ي پايين صفحه:

اين يك تصوير خيالي نيست. اين تصوير از قلم يك نقاش خلاق جاري نشده است. ( به عكس بالاي جمله نگاه كنيد و به اين جملات فكر كنيد.) اين شكل معني واقعي بودن در ذهن خداست.



دوستتون دارم.................محمد

۱۳۸۰ دی ۲۷, پنجشنبه

نقدي بر مقاله ي اسپورسازي (لايه اي مقاوم براي روح)



نويسنده: دكتر سيد محمد رضا بدري فر



مقاله ي اسپور سازي از پزشك گمنام را در سايت شفا خواندم. نقدي بر آن دارم. من تمام مطالب اين مقاله را دوست دارم و اين مقاله كمك فراواني به روح زيادي حساس خودم كرد. بدينوسيله از اين پزشك گمنام تشكر ميكنم. اما فكر ميكنم در جايي منظورشان را نفهميده ام. آنجايي كه روش انسانهاي حيله گر را مانند ويرووسي كه دي اِن آ ي مشابه ميسازد. من ضمن اينكه اين تشبيه را خيلي دوست دارم نكته اي در آن را توضيح ميدهم. بنظر اين حقير ضمن اينكه اين مطلب كاملا درست است، اما نبايد اجازه داد كه اين طرز فكر ما را به قضاوت كردن راجع به مردم بكشاند. اگر در برخورد با هر كسي در خيابان و محل كار در صدد تشخيص جعلي بودن گفتارهاي او بر آييم، در دام بسيار خطرناكي مي افتيم. در اينصورت اگر كسي به ما بگويد: « دوستت دارم» آنوقت اولين چيزي كه به ذهن آدم ميرسد اينست كه: « نكند اين يك آدم حيله گر باشد». اين طرز فكر قضاوت كردن لحظه بلحظه ي مردم با معيارهاي خود و برچسب هاي مختلف روي مردم زدن بزرگترين نيروي دنيا كه همان « نيروي بخشش» باشد را از ياد ما مي برد. يادمان باشد ما براي قضاوت كردن ديگران و جهان هستي خلق نشده ايم. خدا نخواسته كه مدعي براي خودش بسازد. ما بايد همه را ببخشيم تا ثروتمند شويم. هم پر از آرامش شويم و هم پر از بي نيازي به خلق خدا و نياز به صاحب دنيا. تمام ثروتمندان عالم اعم از دانشمندان و سرمايه داران و شعرا و ... از خلق خدا بي نياز بوده اند و با خلق خدا مهربان.

اگر كسي را ديديم و تشخيص داديم كه او با جنس روح ما ناهماهنگ است، فقط او را آزاد كنيم و رها شويم. همين. نه اينكه بيآييم او را به قضاوت بنشينيم و مهر انسان بد بر او زده به زندان افكارمان بفرستيم. در زندان فكرهايمان را باز كنيم. بگذاريم كه فكر هوايي بخورد....پنجره را باز كنيم... ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم.

اما واقعا قبول دارم كه بايد مقاوم كردن روح را از اسپورسازي ياد گرفت. آدم بايد روحي چند لايه و محكم داشته باشد. اما نه در مقابل عشقش. تنها جايي كه بايد از خود گذشت در مقابل عشق است.

اين درس را من از همسر محبوبم ياد گرفتم. روزي در ايام نامزدي او بمن گفت: عشق دادني است نه گرفتني. انساني كه چاه محبت باشد هميشه تاريك و بي نور است و اگر تمام محبتهاي عالم را در او بريزيم به دليل بي پاياني حرص آدمي، باز از عشق پر نخواهد شد. اما انساني كه چشمه ي محبت است و خود از خدايش محبت را دريافت مي كند، هميشه نورانيست و هميشه كاسه بدستاني دور او جمعند و آهواني از جام او مي نوشند و پرندگاني او را نشان مي كنند. آنروز ياد گرفتم تا منتظر نشوم تا بسويم بيايند. من بسوي ديگران جاري باشم.



با تشكر فراوان از پزشك ناشناس و سايت شفا و عزيز دلم محمد آقاي گل گلاب!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱۳۸۰ دی ۲۶, چهارشنبه

زندگي صلحيست بسوي خدا





تمام انسانها آهنگ زندگاني هستند و بدون ما اين جهان خالي و سرد خواهد بود و راز شور دادن ما به جهان در دوندگي ما بدنبال جاودانگي (يا همان حيات باقي ) است كه البته خيليها به آن رسيده اند. و رمز رسيدن به جاودانگي در آشتي با طبيعت و قوانين دنياست. ما بايد قوانين شوق آفرين طبيعت را بشناسيم و با آنها صلح كنيم. به عبارت ديگه خودمون رو به اين قوانين بسپاريم.



هر ذره اي دوان است تا زندگي بيابد

تو ذره اي نداري، آهنگ زندگاني؟

اندر حيات باقي يابي تو زندگان را

اين باقيان كيانند؟ دلتنگِ زندگاني

آنها كه اهل صلحند، بردند زندگي را

وين ناكسان بمانند در جنگِ زندگاني

مولانا



تنها درسِ در تهِ هر رخدادي اينه: ” انعطاف پذير باش“. اين مهمترين درسه زندگيست. ما به هيچوجه خدا نيستيم. به هيچوجه عقل كل دنيا نيستيم. و اين يعني اينكه بايد از موانع چيز آموخت. در هر مانعي گوهر ناپيداييست. پي گوهر باشيم....لحظه ها را به چراگاه رسالت ببيريم....پيِ گوهر باشيم....

ما چگونه الفبا رو ياد گرفتيم؟ چون در بچگي انعطاف پذير بوديم تونستيم الفبا رو بخوبي ياد بگيريم. اما علت اينكه خيليها كنكور قبول نميشن اينه كه انعطاف لازم براي يادگيري رو ندارن و به كتاب بيشتر به شكل دشمن نگاه ميكنن تا يه دوست.

اگه با كتاب دشمنيم يا اگه دشمن دانستن هستيم به حرف حافظ گوش بديم:

ز روي دوست، دلِ دشمنان چه دريابد؟

چراغ مرده كجا و شمع آفتاب كجا !

مانع تا جايي وجود داره كه باور ما از مانع وجود داره.

دوستتون دارم (نه بخاطر اينكه مطابق ميل من عمل كني. چون خدا بدون هيچ شرطي همه را دوست دارد و برف نشانه ي عشق بدون شرط او بر همه است. آيتي بهتر از اين ميخواهيم؟)................محمد

۱۳۸۰ دی ۲۵, سه‌شنبه

اسپورSpore (لايه ي مقاومي براي روح)

مقاله اي كوتاه ولي خواندني



( توضيح: اين نامه ي يكي از عزيزانيست كه وقت گذاشته اند و براي من و شما اطلاعات وسيع پزشكي خود را با آدم شناسي جوش داده اند و به اي-ميل من فرستاده اند. من بوجود اين انسانهاي بزرگ در جمع فارسي زبانان افتخار ميكنم.)



” خيلي از باكتريها روش مقاومتشون اسپور سازي هست، يعني يك يا چند لايه ي سخت و غيرقابل نفوذ بدور خودشون مي زنن و و وارد زندگي تازه ه اي ميشن، ساكت ولي زنده. با اشعه ي آفتاب و حتا گاهي حرارت اتوكلاو و مواد ضدعفوني كننده (البته بستگي به باكتري و اسپورش داره) هم مقاومتر ميشن. حالا غرض از اين داستانسرايي چي بود؟ اين كه من رفتم تو اسپور، توي فاز اسپور:) من فكر ميكنم از ميكروبها و خصوصا ويروسها درسهاي مقاومت ميشه ياد گرفت!:) با قسمت حمله كردنش موافق نيستم:) حالا كه صحبتش شد يك چيز جالب بگم، يكي از روشهاي حمله كردن ويروسها مثل حمله كردن آدمهاي حيله گر به ساختارهاي فكري (نه چندان محكم) هست. ميدونيد چيكار ميكنه؟ خيلي جالبه، اول در بدن ميزبان دي ان آ DNA رو ميسازه، طوري كه ميزبان نمي فهمه كه اين يك بيگانه هست. بعدش، شروع به ساختن سرسام آور دي آن آ DNA هاي مخصوص خودش ميكنه، و ميزبان رو از پا در مياره.

(... دشمن دوست نما هر چه كند تزوير است ...سعدي)

ادامه ي داستان جالبتر ميشه، ولي بگذريم،...“

(نامه اي از دكتري كه نخواستن اسمشون رو اينجا بنويسم و ميگن كه از گمنامي لذت ميبرن!)

---

همونطور كه ميگيد...

.... اين ويروسها مانند آدمهاي حيله گر ميمونن كه فقط به كساني ميتونن حمله كنن كه ساختار فكري نه چندان محكمي دارن. پس علت اينكه پيامبرهاي دنيا، بزرگان عالم همگي يكصدا به انسانها ميگن برويد بدنبال علم و دانش همينه. سيستم باورهاي خود را بايد محكمتر كرد. هيچ حدي هم براي اين تحكيم وجود نداره. آسمانخراشي رو تصور كنين. اين بنا بايد به يك ساختار و پي محكم تكيه بزنه، بعدش ميشه به نقاشي روي آن پرداخت. خيلي ساختمونها بودن كه به ظاهر قشنگ بودن اما به اسكلت محكمي چنگ نزدن و با يك زلزله ي ريز سقوط كردن. در كوهنوردي مهمترين اصل، جاپاي محكمه. بايد به برترين قدرت عالم كه قدرتش از رئيس اداره و استاد و فلان خرپول و ... بسيار بيشتره و حتا از بمب هم بيشتره و حتا در فواصل دوري از ما روي ستارگان هم ميتونه انفجارهاي بسيار باورنكردني را براحتي انجام بده، اعتماد كرد و بهش تكيه داد. بعد باورهاي خلاقانه اي به سر آدم وارد ميشه. اصلا چشمه ي خلاقيت اوست. بقول دكارت: ” ايده ها از خدا به سر من مي آيند.“ يا به قول انيشتين: ” من بافه هاي فكرم را با استفاده از تيشه ي رياضي آنچنان ظريف و حساس كرده ام تا به فركانسهاي خدا، عكس العمل نشون بده.“ حواسمونو جمع كنيم كه ما كي هستيم و الان كجاييم. اگه تو تهروني، اگه تو شيرازي، اگه تو اصفهاني، بدون كه خدا همينجا هم هست. حواسمون باشه كه اين ما هستيم كه بايد با قوانين جهان هماهنگ بشيم نه اينكه خدا رو عوض كنيم. خيليها خواستن خدا رو عوض كنن اما فهميدن كه عمرشون رو تلف كردن. ما بايد تسليم قوانين طبيعت بشيم تا مانعي سر راه آرزوهامون نياد. اين كار رو به فردا نبايد موكول كرد. احتياج به زمان خاصي هم نداره. وقت تنگه و راه بلند. همين الان آرزوهاي بچگيمون رو زنده كنيم. با اين كار به دستورالعمل خاك خورده اي كه توسط خدا در ذهن ما دفن شده رو پيدا مي كنيم. تنها راه خوشبختي ما خواندن اين نقشه ي گنج و يافتن آن است. اگر قدرت خواستين، او بهتون ميده. مادامي كه پاكيم، به اينترنت خدا وصليم. چون ديگه ما رو روي راه درست پيدا كرده و خودش ميگه: « من به كساني كه در راه درست گام بر ميدارند، كمك ميكنم. به هر گامشان، گامي اضافه مي كنم.»

روح آدم بايد ظريف باشه اما اين كافي نيست. چيز ديگه اي هم لازمه. بايد روح جريان داشته باشه و براي جريان داشتن بايد مقاوم بود. نياز نيست زور بزنيم. همينكه احساس كنيم از جنس نوريم، ديگه بر هر تاريكي اي غلبه مي كنيم. تاريكي از نور وحشت داره و با ديدن حتا يك كور سوي نور، فورا عقب ميكشه. وصل بشيم به منبع نور. منظورم اين نيس كه بميريم. منظورم اينه كه حس كنيم توي ما چشمه ي قدرتمندي از نور الهي وجود داره كه هميشه جهت درست حركت بسوي آرزوهامون رو نشون ميده. بعضيا بهش ميگن: قطب نماي فردي. بعضيا ميگن: خدا، بعضيا ميگن: طبيعت. فرقي ميكنه؟!

همين الان خودتون رو نور يك چراغ قوه تصور كنين كه بعد از روشن شدن لامپ، حركت خودتون رو با خيال راحت شروع ميكنين. با اين اطمينان كه مطمئن هستين چراغ قوه اي كه روح شما از اون ساطع شده، هرگز خاموش نميشه. هرگز. پس آرام و مطمئن حركت كنين. آرام و مطمئن. جلو بريد و به پشتوانه ي خود كه همون خداست، اعتماد كنين. او شما رو رها نميكنه، شما رو هدايت ميكنه. هرجا او بگرده، شما به اون سمت بايد بريد. راهنماي شما اوست و شما يك سالك. آرام باشيد و با اعتماد به نفس خود. اعتماد به جنس نوراني خود. اعتماد به روشنايي پشت سرتون. موفق باشيد...



دوستدار تمام اشعه هاي نوراني ساكن روي كره ي زمين و سيارات ديگه............ محمد



۱۳۸۰ دی ۲۴, دوشنبه

ميدونم ميشه



يكي از دوستام هي ميگه ” ميدونم نميشه“. اين جمله از عجيب ترين دردهاي روان است كه هر انسان پر از شور و حالي را به زمين گرم ميزند. كسي كه اين بيماري را بگيرد، دچار تنبلي و بي انگيزگي ميشود.

بعضي وقتها، افرادي كه مدتي در يك وادي روانشناسي، ادبيات، علمي و فرهنگي و... خوب كار كردند رو مي بينم و يك حس عجيبي پيدا ميكنم. بعضي از اينها فكر ميكنن كه من و افراد ديگه اي غير از خودشون، همگي آنچنان حقير و نادانيم كه اصلا معلوم نيس واسه ي چي خدا ما رو خلق كرده. نمونه اش هم همين پسره. ديروز ديدمش، باهاش احوالپرسي كردم و بعد بهش گفتم:

من: دوست من، ميدونستي كه من دارم ميرم براي ادامه تحصيل؟

دوست من: از قبل بهت بگم. اونجا هيچي نيس. ميدوني كه من تازه از نيويورك اومدم. هيچ جا وطن آدم نميشه. غربت اونجا آدم رو ميكشه. زبون غريب...دل تنگ...بي خانواده...توهين به خاورميانه اي ها....درسهاي سنگين....استاداي پر توقع.....آخرش هم يه مدرك و بعد خداحافظ، با تي پا پرتت ميكنن بيرون...اگه هم با زور اونجا بموني كه واويلا...زنت بره بيرون همش دلت شور ميزنه...بچه ات رو ندزدن...بچه ات بزرگ ميشه ميخواد مثل اونا با جنس مخالفش دوست بشه...اونم از اون دوستي ها...يهويي مياد تو روت وا ميسته و ميگه كه ميخواد بره با يه پسر ديگه يا دختره ديگه هم خونه بشه...بيا و درستش كن...تو هم غيرت ايروني داري...مسلموني...نميتوني اين چيزارو تحمل كني...اگرم بخواد ازدواج كنه كه پاي يه نره غول خارجي كه از ريحتش بدت مياد تو خونت وا ميشه...اونوقت بايد سرتو بكني تو كتابا تا غصه هات كم بشه...يه وقت سرتو از تو كتاب بلند مي كني كه زنت از تنهايي ميفته دق كرده...مياريش اينجا...دلت شور بچه هاتو اونجا ميزنه...نميدوني بموني...بري....اينجا موندن يعني درجا زدن....اونجا بري يعني پيشرفت اما دل و دماغ درست و حسابي نداري...خلاصه اگه شانس بياري بچه هات برن سر زندگي خوبي و تو و حاج خانوم بموني تو خونه با حقوق بازنشستگي ماهي 99 دلار. تو غربت....سالهاست كه دلت واسه مهموني ايروني تنگ شده و .... و .... و.... و........و..........و.........و...........و............و.......

بهش گفتم: دادش من، تو دچار بيماري رواني‌بنام ” از قبل ميدونم“ شدي. فكر ميكني كه ديگه چيزي غير اينكه ميگي واسه ي ياد گرفتن وجود نداره..هر چي هم كه الان بهت بگم مطمئنم كه ميگي: « بابا اينارو كه من هم ميدونم ..يا مثلا تو صفحه ي فلان فلان كتاب برعكس اينو ميگه و ...» فكر ميكني راجع به زندگي همه چي رو ميدوني. حالا بذار برات از يه زندگي ديگه بگم: من ميرم. بهترين نمرات رو ميگيرم و بهترين كيفها رو تو آزمايشگاهها انجام ميدم چون نمي خوام با مدركم بيام پز بدم كه :‌من از خارجه مدرك دارم. من براي فرار از دست شما آدماي منفي بين و همه چيزدان به علم پناه آوردم و هدفم خود دانشه نه مدرك. الگوي من تو و اين زندگي احمقانه اي كه ميگي نيس. الگوي من افرادي مثل بوعلي و انيشتينه. اون هم از آلمان مهاجرت كرد و تا آخر عمرش مهاجر موند. بو علي و خواجه نصير هم مهاجر بودن و سرگردان. اما دچار كدوم يك از اين حالتها شدن؟ مولانا هم مهاجر افغاني بود در تركيه. اعتقاد دارم كه او مثل من عادي بوده. شكر خدا كه بعد از تحصيلاتم، ميتونم برگردم تو اين سرزمين و كارهايم را ادامه بدهم و از اين سازندگي لذت ببرم. براي من در هر جاي زمين امكان زيست شاد وجود داره. من گرسنگي هاي زيادي كشيده ام و حتا در مواقعي برگ درخت بعنوان نهار خوردم، اما هيچوقت حتا تصور اينكه بدبخت هستم يا خواهم شد را هم نكردم و نمي كنم. انساني كه ميتونه روحيات خودش رو تحت كنترل و فرمان خودش در بياره، خوشبخته.

ديگه هم نميخوام با تو وقتي اينجوري تاريك مي بيني دوست باشم. هر چند كه مي بخشمت و كينه اي ازت ندارم. تو چوب لاي چرخ دوستات ميذاري و اين اسمش دوستي نيس. با چند كلمه ي درست جملاتت رو شروع ميكني و بعد تعميم غير منطقي ميدي و دوستت رو به سرزمينهاي بدون حيات مي بري.

اما ميدونم اين بيماري خيلي راحت قابل حله. يكي از راهاش اينه كه قلبت رو بسوي تمام معجزات الهي (مثل طلوع خورشيد) باز كني و از اين بي هدفي خسته بشي و بدوني كه اگه دانش تو از زندگي به اندازه ي انشتين هم بشه:« باز نادان تر از خالقت هستي»، بچه جون. تو صاحب همون آينده اي ميشي كه تصورش ميكني. فقيرترين آدمها اونهايي هستن كه رؤيا در سر ندارن و تو فقيري. چون صاحب عقلي و خالي از عشق و كشش. بيا و تصورت رو عوض كن. اين كه ديگه دست خودته. فكر كن كه يكي از بزرگان علم دنيا ميشي و خانواده ات و تمام مردم دنيا به وجودت افتخار ميكنن. هر روز از تجربياتت استفاده ي بهتري ميشه و هميشه براي اعطاي جوايز از طرف مجامع بين المللي دعوت ميشي. مگه اونايي كه اين زندگي رو داشتن، وسط پر قو بزرگ شدن، يا مثلا از مريخ اومده بودن؟ افرادي مثل كخ، پاستور، ماري كوري، ژاندارك، آنتوني رابينز، بيل گيتس و .... از همين جايي كه تو الان هستي شروع كردن. فرقشون هم اين بوده كه به مزخرفاتي كه تو تصور مي كني و وقتت رو صرفش ميكني، ابدا فكرنكردن. وقت تو طلاست. پسر. فكر ميكني بيل گيتس يهو بر اثر تصادف شد بيل گيتس. يا انشتين يه دعا كرد و صبح پاشد ديد كه شده انشتين و تئوري داده. نه... اينها در زندگي عشق كردن. انشتين تو سخنرانيش توي كلمبيا ميگه: ” من همون لذتي رو كه از احساس جنسي مي برم، از فيزيك و كنجكاوي ميبرم“. اين آدم هموني بوده كه با معدل ب فارغ التحصيل ميشه و سه سال دنبال كار ميگرده و زنش از بس تحقيرش ميكنه كه مجبور ميشه طلاقش بده. اين انشتين ساده ي بدون عشق به علم چي ميشه كه صاحب علم روز ميشه؟ جوابشو خودش ميگه: ” من از دست فكراي منفيم خسته شدم و براي سرگرم شدن به علم پناه آوردم. ديگه هم نفهميدم چي شد؟“ يا بوعلي ميگه: « لذت علم براي من زياد است. اين را با تلقين به خودم فهماندم.»



من نمي خوام دوستي داشته ياشم كه همه چي رو از قبل ميدونه. چنين دوستي انرژي منو به هدر ميده.



اما دوستت دارم..................محمد

نامه اي در مورد امتحان



خواستم مطلبي روي صفحه بذارم كه متوجه دو نامه شدم. يكي برنامه ي شخصيش رو بعنوان نمونه برام فرستاده بودند و ديگري از من سوالي پرسيده بودن كه:‌” با سلام به دوست مهربونم، .... ازتون ميخوام بهم بگين چيكار كنم؟ من شنبه امتحان دارم. خيلي هم دلم شور ميزنه و فكر ميكنم كه پاس نميشه. آخه اصلا نخوندم. لطفا يه راه حلي بهم بگين كه اعتماد بنفسم رو زياد كنه. ممنونم...مصطفي“

خب، ابتدا اون برنامه ريزي كه خانوم گلنوش رضا زاده فرستادن رو مي نويسم (با كمي اختصار در بخش برنامه ريزي)، بعد هم جواب به كساني كه مثل مصطفي دچار دلشوره هستن...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر امروز: به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد....به جويبار كه در من جاريست (فروغ فرخزاد)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخن امروز: آدم بي نظم در محيطي منظم مانند جهان ما، با هيچ قانوني هماهنگ نيست. (آلبرت انشتين)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خدايا، اين كارهاي امروزم را از من بپذير:

1- عبادت عزيز دل (5-6)

2- ريلكسيشن و تمرين تنفس (6-6:5)

3- رياضي (7-10)

4- رفتن به كلاس (10-2)

5- تمرين انگليسي (3-4)

6- فيزيك (4-6)

6- خريد و كمك به مامان (6-7)

7- تمرينهاي شيمي (7-9:5)

8- ديدن برنامه ي خشايار مستوفي (10-11)

9- بخش سوم كتاب آليس در سرزمين عجايب (11-11:5)

10- دعاهاي شبانه و خوابي آرام

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

يادم باشه كه چهارآرزوي اولم اينه:

1- قبولي تو كنكور امسال در رشته ي الكترونيك شريف

2- فوق ليسانس الكترونيك شريف تا 4 سال ديگه

3- گرفتن دكتراي الكترونيك تا 8 سال ديگه از شريف

4- تدريس در دانشكده ي برق شريف يا تهران تا 10 سال ديگه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتاريح:



مصطفي خان: راهش اينه كه تو اين 5 روزي كه تا امتحانت مونده از يه برنامه ريزي منظم پيروي كني. پس از اجراي پله پله از برنامه ات، دلشوره ات كم خواهد شد.

دوستدار تمام اهل علم................محمد

۱۳۸۰ دی ۲۳, یکشنبه

دماغ



ميدونين چرا به دماغ ميگن: ” بيني“. چون تنها عضوي از صورتمونه كه ميتونيم با چشاي خودمون و بدون كمك آينه ببينيمش. بخاطر همين بهش ميگن ”بيني“. امروز داشتم به اين فكر ميكردم كه نميشد ما با يه عضو نديدني عمل تنفس رو انجام بديم؟ يه چيزي كه مثل دهان و گوشهامون نميديديمش. عمل تنفس رو با دو تا سوراخ چسبيده به صورت هم ميشه انجام داد، اما يه حكمتي تو اين ماجراي ديدن « بيني » هست كه بايد كشفش كرد! من خودم فكر ميكنم حكمتش اينه:

تو هر تصويري كه ما با چشماي قشنگمون از دنياي اطراف ميبينيم، يك پاورقي هست. تصويري مات و محو از بيني خودمون كه هميشه يواش يواش بالا و پايين ميره. تصورش رو بكن. مثل يه پاورقي تو تمام لحظات زندگي، تو تمام خاطراتمون، تو تمام جشنها، عزاها، گردشها، قهرها و دوستيها و ... هميشه بوده و هست و خواهد بود. همين الان چند ثانيه نخونين و بهش نگاه كنين. يه چيز قلنبه تو پاورقي هر لحظه اي هست. اتفاقا چيز بي اهميتي نيس. اگه بهش اهميت ندين و باهاتون قهر كنه، كيپ ميشه و اونوقت بايد با دهاني باز زندگي كنين. يعني چاره اي ندارين. مساله، مساله ي مرگ و زندگيه!

اين بيني كوچولوي ما، مثل ساعت گوشه ي دسكتاپDesktop كامپيوترمون مي مونه. دسك تاپي استانداردي وجود نداره كه ساعت اون گوشش نداشته باشه. بيني ما هم ساعت و تقويم ما رو در هر لحظه نشونمون ميده. ثانيه شماري ميكنه تا ما به تك تك آرزوهامون برسيم و ما رو تشويق ميكنه كه مناظر بهتري به چشمهامون نشون بديم. بجاي گنداب، دريا رو ببينيم. بجاي زخم، گلهاي ياس و سوسن. بجاي تاريكي شب، ناهيد و ماه. بجاي نا اميدي، اعتماد. و بجاي فقر، ثروت. حتا بجاي جنگ، صلح. بجاي دشمني، دوستي. بجاي ديدن فيلمهاي خراب كننده ي روحيه، فيلمهاي سازنده اي مثل: اي تي ، رنگ خدا و ...

ساعتتو باز نگاه كن. درست زير دسك تاپته Desktop. درست زير چشاي قشنگت. حالا يه نفس بلند و آروم بكش و آرام به سايت ديگه اي برو... يا disconnect شو.

بگذريم از بعضيها ميرن ميليون ميليون پول ميدن تا اين بيني قشنگ و دوستدار ما رو hidden كنن!



دوستدار تمام بيني هاي دنيا!........محمد

۱۳۸۰ دی ۲۲, شنبه

خاطرات سفيد



6:30 صبح شنبه و برف....برف...برف...آشتي ما با روح تهران. وقتي ميگم برف ياد خيلي چيزها ميفتم. بند به بند روحم از برف خاطره داره. مثلا دست فروغ زير برف بود وقتي به آغوش طبيعت رفت. مثلا اون پسر سرطاني اي كه يه روز برفي با پدر و مادرش به بيمارستان روبروي دانشگاه رفته بودن و بعد از ديدن نتيجه ي آزمايش پسر داشت توي خيابون داد ميزد و مي گفت: « خدايا شكرت....خدايا شكرت....خـــــــــــــــــــــدايــــــــــــا شكــــــــــــرت ....» تمام ملت دور ميدون كه زير برف تند اون روز سفيد مو شده بودن ميخكوب او بودن. او فرياد ميزد و مي دويد. و گريه و خنده...گريه و خنده...گريه و خنده....پدر پيرش كه كمرش خم بود داشت زير برف جلوي در بيمارستان گريه ميكرد و نماز شكر ميخوند. ملت همه دورش جمع شده بودن. اما اصلا تو باغ نبود. مادر گرياني كه زنها داشتن ميبوسيدنش و نشسته بود كف جوب آب و داد ميزد: « پسرم سرطانش....سرطان مجيد... خدايا شكرت...شكر خدا من سگتم...من نوكرتم. كاغذ آزمايشي كه نشون ميداد كه مجيد آقا سرطان نداره تو دست مردم بود. پرستارا اومده بودن بيرون و مردم رو متفرق ميكردن. پليس هم اومد. مجيد رو نميتونستم ببينم. آقا مجيد شفا يافته، پسري حدوداً 16 ساله بود و جاي جوشهاي قلنبه روي صورتش معلوم بود. مجيد با اون فريادها تو جمعيتِ اونور ميدون گم شده بود. تا اينكه آوردنش اينور ميدون و افتاد رو مادرش وسط جوب آب و مادرش رو بوسيد و تو بغل هم گريه ميكردن. مادرش ميگفت: « مادرجون بهترين دختراي شهرو برات ميگيرم...پاره ي جيگرم...ميفرستمت كلاس كنكور. خونمونو ميفروشم هر چي بخواي برات ميخرم...ميخوام برات بهترين جشن اين شهرو بگيرم....» اينجا بود كه بغضم تركيد. برف ميومد و سرد بود اما كسي حاليش نبود. آره اين پسر سه سال بود كه شيمي درماني ميشد ولي تابستون ميرن امام رضا و يك اعتقاد عميق به وجود معجزه حتا در اين قرن، اين سرطان رو شفا داده بود. معلوم بود كه مادر مجيد آقا تو اين مدت اصلا اميد دوماد كردن پسرشو نداشته. و اون برف هيچوقت يادم نمي ره. خداييش يه بشكه گريه كردم. گريه ي سبزه سبزه سبز. از فرط خوشحالي و نزديكي خدا به اين برفها.

بازم از برف يادمه كه يه بار تو برفاي منطقه ي غرب گم شدم. يادم نميره كه اولين بار بود كه پي بردم بدون حمايت پدر و مادرم هم قدرت فكر كردن و حل مسايل رو براحتي دارم. ولي چون اولين بار بود، يه كمي برام غريب بود. يادمه يه بار هم برف ميومد و من غم عالم تو دلم بود. الان ميبينم كه چقدر دايره ي اعتقاداتم كوچولو بود. يه بار تو برف رفتم يه فيل برفي ساختم به بزرگي خودم و دو تا پسر اومدن و اونو داغون كردن. همونجا به خودم قول دادم كه هيچ وقت آدم برفي هيچ بچه اي رو خراب نكنم. خاطرات ديگه اي هم دارم كه انشالله با برف بعدي...

ما كه داريم ميريم بيرون كه امروز رو خاطره كنيم. يه خاطره ي مشتي. شما هم اين كارو بكنين.

راستي حواسمون باشه كه هر چيزي رو ميشه منفي و بد هم ديد.

برفي باشين.................محمد

۱۳۸۰ دی ۲۱, جمعه

برف گرم است

امروز آسموني كه هميشه رو سرمون بود...

....براي يه امر خير مامور شد. بايد رازهايي رو به گوش تهرانيها برسونه. ما خاكيم و برف مثل دونه و ابرها مانند كشاورزهايي كه روي ما دونه مي پاشن و ميگن:

دونه دونه دونه، دونه دونه ... پر كنيم از شادي همه خونه هارو

دونه دونه دونه، دونه دونه ... پاك كنيم از كينه همه سينه ها رو

برفها ”كلمات زمستان“ هستند. اونوقت بعضيها ميگن : زمستون فصله خوابه!! اگه خوابت مياد برو لالا كن اما زمستون نميتونه از اين واضحتر باهامون حال كنه. برف فقط براي ماها مياد. دونه هاي برف، حروف الفبايي هستن كه ”مامان طبيعت“ با اونا با ما حرف ميزنه. فرقي هم نمي كنه كه ما كي باشيم. برف حتا براي تبهكارترين آدمها هم ميباره با همه يكسان حرف ميزنه. مساوي. فكرشو بكن! برف براي پولدار سالم و پولدار ناسالم يكسان ميباره و هيچ كسي نميتونه بيش از ديگري برفها رو از آنه خودش بكنه. برف زياده و براي همه هست. براي همه. سهم ما از اين كلمات آسموني به اندازه ي تعداد دونه هاييه كه رو كاپشنهامون ميشينه و دونه هايي كه چشممون از اطراف ميبينه.... خوب گوش كنيم.... برف يه مسافره. از يه جاي بالا مياد. از يه جاي دور و براي ما اسراري مياره. خوب گوش كنيم... چي داره ميگه؟ بياين يه جور ديگه با برف حال كنيم. فقط سًر نخوريم و هي گلوله پرت كنيم. كمي هم بريم به صداي شخص اول گيتي تو سكوت برفهاي جاري گوش كنيم. هر كدوم از دونه هاي برف ما رو لايق گفتن رازهايي ديدن كه هي دارن ميان دم گوشمون. راز....راز...فكرشو بكن....من لايق رازهايي هستم...واي خدايا چقدر هيجان انگيزه...

چند وقت پيش تو دانشگاه كتابي رو شروع به خوندن كردم كه هرگز نتونستم به پايان ببرم. كتابي كه دوهزار و نهصد صفحه داشت بنام «چكيده اي درباره ي برف» (چكيده !!). نوشته ي شيمي فيزيكداني بنام ديويد رونتر. كتاب محشريه! بازم ميخونمش. برف رو از هر نظر بررسي كرده. تحت آزمايشهاي مختلف. ميتونم بگم اين كتاب، رازهاييه كه برفها به آقاي رونتر در زمان برف بازي زدن. تو اين كتاب نمودارهاي بسيار عجيبي رو مي بينيد كه از همين دونه هاي برف بدست اومده. شاعران بسياري هم درباره ي برف شعرهاي ناب گفتن. جالبه، دونه هاي برف همگي شش ضلعي هستن اما هيچ دو تا دونه ي برفي مثل هم نيستن. وقتي رو برف راه ميرم، حس ميكنم ثروتمندترين انسان روي زمينم. وقتي يه دونه برف روي پوست آدم ميشينه اولش آدم يك كمي بدش مياد ولي بعد كلي حال ميكنه و به آب شدن اين شش گوش كوچولو دقت ميكنه.

هر دونه ي برف يه معجزه است. « آيتي بهتر اين ميخواهيد؟...»



مادر فداكار

امشب ...

.... شبكه ي تهران يه گزارش از مادري پخش كرد كه منو به زندگي كلي اميدوارتر كرد. ماجرا اين بوده كه يه زن و شوهر و دو بچشون داشتن ميرفتن شمال. يه جا يي كنار يه دره شوهر و زن از ماشين پياده ميشن كه برن يه شامي چيزي بگيرن كه يهو ماشين با دو بچه ي كوچولوي توش راه ميفته بسمت دره. همين جا بگم كه همه ي اعضاي اين خانواده الان شكر خدا زنده هستن. زنه كه ميبينه ماشين با بچه هاش داره ميره تو دره ميره خودشو پرت ميكنه جلوي تاير ماشين! ماشين اونو مسافت زيادي ميكشه و... دست آخر وا مي ايسته. (خدا رو شكر). بچه هاي دسته گلش از ماشين پياده ميشن و شوهر هم ميرسه و نميدونسته بايد چيكار بكنه. خلاصه زن رو با كمك ماشين راهنمايي رانندگي ميبرن بيمارستان. الان چند ماه از اين ماجرا ميگذره و زن مشكل نخاعي پيدا كرده و از كمر فعلا فلجه. شوهره، كه بنظر من يه مرد حسابيه، يه لباس شاد ( برنگ سبر فسفري) تنه زنه كرده بود و او رو شاد نگه داشته بود. زنه دائم ميگفت : شكر خدا كه بچه هام سالمن. بچه ها دعا ميكردن كه مامان جونيشون خوب بشه. شوهره هم گريه ميكرد و ميگفت: ” بخدا اگه چند برابر معمول خدا بهم عمر بده كه خدمت به اين بانوي شجاع بكنم، بازم نميتونم انگشت كوچيكه ي او در فداكاري بشم.“ زن گوشه اي احساس افسردگي نداشت و ميگفت: ” خدايا شكرت كه منه ناچيز رو لايق كمك به اين بچه هاي معصوم قرار دادي.“ دوستان من، عشق چه چيز قوي و ارامش بخشيه... خدايا قدرت عشق را همراه با بدني سالم به ما بده... اين مادر يك مادرنمونه نيست. او فقط گوشه اي از مقام بلند مادر رو با نخاعش بنمايش گذاشت... مهم عشقه توي اين بيماري موقته و من مطمئنم كه اين بانو خوب ميشه...بيايد براي خودمون دعا كنيم... خدايا عشق، عشق، عشق...



كادوي امروز

امروز يكي از دوستاي قديمي و خوبم بهمراه خانواده ي كوچيكش اومدن خونه ي ما تا ديداري بعد از سالها تازه كرده باشيم. واي كه چقدر از ديدنش احساس خوبي بهم دست داد. اما برام كادوي جالبي آورده بود. سه بيت شعر از سه شاعر بزرگ دنيا. مولانا، حافظ و گوته. برام تزئينش هم كرده بود. اونقدر اين هديه بدردم خورد كه اگه سه كاميون شيريني و بستني و گل و پارچه و ... برام مياورد اينجوري عالي نبود. آخ كه چه حالي كردم با اين روح تر و تميز و شنگول. هنوز هم شوخه و پر از جوك. واي كه چقدر خنديديم. دو ساعت پيشم بود ولي بهم يه تانكر روحيه داد و من هم دو تانكر به او چايي. تا حالا اينجوري لذت نبرده بودم. انشالله اين هديه رو بزودي روي اينترنت ميذارم تا همه از اين سه بيت شعر كلي روحيه بگيرن. خوبيه اين شاعرا اينه كه به آدم شادي ميدن. هي غر نمي زنن كه اينجا كمبوده، اونجا غلطه و ...



دوستتون دارم.................محمد

۱۳۸۰ دی ۲۰, پنجشنبه

اي انسان

”اي نسخه ي نامه ي الهي كه تويي

اي آينه ي جمال شاهي كه تويي

بيرون ز تو نيست آنچه در عالم است

از خود بطلب هر آنچه خواهي كه تويي”

....(حافظ)



تسليم حوادث نشويد

” در برابر موانع اگر معتقد باشيم كه كارها همه بر وفق مراد خواهد بود و با ديد مثبت نگاه كنيم، فرصتها يكي پس از ديگري در نظرمان جلوه گر ميشوند. اما اگر خود را ببازيم و تسليم حوادث شويم جز موانع چيزي در پيش روي خود نخواهيم ديد.

چندي پيش كه در ميامي بودم، براي عزيمت به شيكاگو به فرودگاه رفتم. پس از چند لحظه متوجه شدم كه به دليل پاره اي مسائل فني، پرواز هواپيما لغو شده است. سالن فرودگاه از جمعيت موج ميزد. مسؤولين به اطلاع مسافران ميرساندند كه تمام خطوط هوايي به مقصد شيكاگو پر است و بايد يكي دو روزي صبر كنيم تا بتوانند كاري برايمان انجام دهند. مسافرين كه خود را تا دو روز ديگر هم در ميامي مي ديدند، از كوره در رفته بودند، فشار خونشان بالا رفته بود و به كارمندان مي تاختند. آنها به هيچ وجه به فكر چاره نبودند تا از اين حالت خود را رهايي بخشند. زيرا پيشاپيش، خود را باخته بودند. در صورتي كه من خودم را در شيكاگو مجسم ميكردم و تسليم اين حادثه نمي شدم. بنابراين با منشي ام تماس گرفتم و از او خواستم كه با بخش جابجايي مسافران تماس بگيرد و جايي برايم تهيه كند. چند لحظه قبل از تماس منشي من با مسؤول جابجايي فرودگاه، شخصي به مامور مربوطه تلفن كرده و پروازش را لغو كرده بود. او هم بدون آنكه به ليست مسافران در انتظار نگاه كند، نام مرا بجاي آن شخص ثبت كرد و به اين ترتيب از ميان يكصد و نود مسافر، من تنها كسي بودم كه توانستم با آرامش كامل با اولين پروازي كه تا 5 ساعت ديگر انجام ميشد، به شيكاگو سفر كنم زيرا من تسليم حوادث نشده بودم و چيزي را بر خلاف ميلم نديده بودم.

در پس هر حادثه اي تقديري و فرصتي نهفته است. پس بجاي آنكه ناراحت و پريشان شويد و با اظهار جملاتي از قبيل: « ديدي، نگفتم كارها بالاخره خراب مي شود» خود را تسليم كنيد، بكوشيد تا فرصتهاي بسيار اطرافتان را فقط ببينيد تا بتوانيد از موانع ظاهري عبور كنيد. نميخواهم بگويم كه هميشه عينا اين اتفاق براي تمام مثبت انديشان دنيا مي افتد، اگر از افقي بالاتر به گفته ام نگاه كنيد، خواهيد ديد كه منظورم اينست كه هميشه براي تو استثناها در جريانند. هميشه و تا ابد“ (دكتر وين و. داير- از كتاب عظمت خود را درياب)



از دعاهاي صبحانه ي خانم لوئيز هي:

در ذهن الهي چيزي بنام مانع وجود ندارد. من هم كه عزيز دل او هستم در دنيا مانعي سر راهم نمي بينم.



خدا در تهران

الان حدود ساعت 5 صبح است و من ميخواهم تا چند لحظه ي ديگه گريه كنم. اين كار را فقط به اين خاطر انجام ميدم كه تصوير بدي كه از دنيا به سرم هجوم آورده، رو با روشي صلح آميز بخود نزديك كنم و بعد از خودم جدا كنم. هيچكس تو دنيا نيس كه در لحظاتي باراني نشده باشد. اما حتا باراني كه از چشم آدم مياد هم قطراتي از انعام اون خدائيه كه عاشقمونه. ما هم دوسش داريم. دلم امشب رفت. اصلا ايروني حتا اگه تو لس آنجلس هم باشه، نميتونه مثل يك انسان بي مهر و محبت زندگي كنه. خدا رو شكر مي كنم كه انسانم و علاوه بر اين ايراني هستم و سرشار از راه حل و عاطفه. مثل تمام ايرانيهاي ديگه.

امشب ميتونم حس كنم كه خدا تو تهران هم هست. همون طور كه تو اصفهانه. تو دروازه شيراز اصفهانه. رو پل خواجو، تو پارك هشت بهشته. ميتونم حس كنم كه خدا تو تهران هم هست. تو شهرك اكباتان هم هست. تو دربند، تو خيابون شريعتي هم هست. تو خونه ي من هم هست. تو كامپيوترهامون هم هست.

خدايا، كامپيوتر همه را در پناه خود حفظ كن تا بتوانيم به نامه هاي عاشقانه ي تمام انسانهايي كه عاشقانه مي نويسن دسترسي داشته باشيم. خدايا مودم منو در پناه موهبتهات حفظ كن. خدايا خدايا مانيتور تمام عزيزان دلت رو حفظ كن. خدايا، كيبورد تمام عزيزان دلم رو براشون بدون مشكل بگردان. و تمام اسكنرهاي دنيا رو اين سعادت ده كه از زيبائيهاي پاك تو تصوير اسكنScan كنن. خدايا كارتهاي صوتي و گرافيكي رو حفظ كن و تمام هاردها رو از ويروس هاي شيطاني محفوظ بفرما.

راستي امروز روز تولد ژانداركه. زني كه 590 سال پيش در اورلان فرانسه بدنيا اومد و بعد از ديدن محاصره ي شهرش توسط انگليسي ها آرام نماند و با وجوديكه يك زن بود (!) بر آنان تاخت تا جايي كه فتح هاي بسياري انجام داد. پس از اسير شدنش توسط انگليسيها ، آنقدر از دست پيروزيهايي كه توسط اين زن انجام شده بود ناراحت بودند كه او را در آتش سوزاندند.

راستي امشب سخنراني دكتر الهي قمشه اي در كانال 4 ساعات 22 يادتون نره.

دوستتون دارم.........محمد

۱۳۸۰ دی ۱۹, چهارشنبه

امروز تعطيله

اميركبير:

- ايراني با آموختن نسبت ديرينه اي دارد. اما با برتري جويي هم بيگانه نيست. آتش برتري جويي او، تمام دانش او را به باد ميدهد.

( يك نكته اي را در مورد اميركبير فهميده ام. آنهم اينست كه ايشان يك كتابخوان حرفه اي بوده تند و هر شب بمدت يكساعت مطالعه ي آزاد داشتند.)

امام صادق:

- دوست دارم جوانان را بر يكي از اين دو حال ببينم. يا بصورت عالم و دانشمند و يا بصورت دانشجو و مشتاق علم.... (بحارالانوار)

- به يكديگر هديه بدهيد تا مهر هم در دلهايتان بنشيند. هديه كينه ها را مي زدايد....(كليات الخصال-ج1-ص22)

- با رفتارتان خلق را به راه درست هدايت كنيد، نه با گفتارتان. (قرب الاسناد/39)



دوستتون دارم.............محمد



۱۳۸۰ دی ۱۸, سه‌شنبه

جهان هستي چيزي كاملا جدي است

بقول ماكس پلانك و برتراند راسل و...، واقعيت جدي اي كه اسمش جهان است، درست پشت پرده ي آنچه حس مي كنيم، در جريان است.

پلانك: ما فيزيكدانان مانند باستان شناساني هستيم كه خطوط و علامتهايي كه در طبيعت است را مي خوانيم و ماجراهاي پشت پرده را حدس ميزنيم.

راسل: ما به كر مادرزادي شباهت داريم كه در مجمعي نشسته است كه در آن موسيقي گروهي مي نوازند. اين انسان كر، آهنگ را نمي شنود، ولي با عقل معتدلي در مي يابد كه كار آن گروه نوازندگان اركستر تنها حركت دادن احمقانه ي وسايلي عجيب غريب نيست. حقيقتي بايد در پس اين حركات دقيق باشد.

انيشتين: قسم مي خورم كه توي اين عالم يك خبري هست!

مولانا: جهان ما مانند كتابيست كه بعضيها آنرا زير سر ميگذارند و ميخوابند و بعضيها اگر آنرا باز مي كنند، مي خوانند. (به نقل از دكتر وين داير)

يوهان سباستين باخ: من موسيقيهايي را دوست دارم كه مرا بردارند و به دنيايي ببرند كه در آن هيچ خاري، هيچ پايي را نمي آزارد و موسيقيهايي كه ميسازم، درهاي بهشت را برايم باز مي كنند.

تمام اين انسانها يه چيزي تو دنيا ديدن. بدون جدي گرفتن جهان هستي، منطقي براي زندگي هدفدار نخواهيم داشت. ترديد نكنيم كه اگه براي كسي جدي بودن جهان هستي ثابت بشه، در جدي بودنِ ”عمل به زندگي the Act of Living“ ترديد نمي كنه. اگه درست فكر كنيم، مي بينيم كه همين زندگي حالاي ما (كه لب صندوقچه ي عادت از ياد من و تو رفته!) همانيست كه ”تا ابد هم آغوش خدا بودن (يعني هم آغوش چشمه ي بوهاي خوب و رنگهاي قشنگ بودن)“ يا ”دور بودن ما از اين زيبايي“ رو تعيين ميكنه.

تو تمام كتابهاي آسماني شخص اول گيتي، يعني خدا يا مادرِ طبيعت، قسم خورده (!) كه بغير از اين مرگ، ما آدما مرگ ديگري را نمي چشيم. اين يعني اينكه ما دوباره به اين دنيا برنميگرديم. تازه فرض كنين كه برگرديم. فكر ميكنين همين كارهايي رو كه الان داريم انجام ميديم رو دوباره تكرار نمي كرديم؟ اگه صد دفعه ي ديگه هم بيايم بازم باران هست، چتر هست، يكهفته كار هست و عصرهاي پرشكوه جمعه (يا يكشنبه)... تازه ميشه فكر كرد كه هر شب براي ما، پايان يك روز زندگيست. ما در عالم خواب چي ميشيم؟ چه بلايي به سرمون مياد كه عين يه تيكه چوب نسبت به خودمون بي حس ميشيم؟ من شخصا هر روز صبح را حياتي نو در سراسر بدنم مي دانم. مسخره نيس كه هر روز از مرگي موقتي زنده شويم و هي كارهاي قبل رو تكرار كنيم؟ دوباره بگيم: امروز هم كه نميشه براي آرزومون كاري بكنيم.

يه عده هم كه هي ميگن: اي بابا، ما كجا...اين حرفا كجا؟ يا اينكه فكر ميكنن كه سلوك يعني رفتن تو بيابون. ميدونين بيابون كجاست؟ بيابان يعني جايي كه تعداد كمي در آنجا زندگي مي كنند. خب، « كتابهاي خوب» مثل صحرا هستن. كسي سراغشون نميره. دور و بر غيبت و پيتزا هميشه عده ي زيادي جمعند اما دور و بر كتابهاي خوب عالم هميشه جمعيت كمتره. تو ترافيك حرفهاي بي سر و ته زياده اما آدم خونسرد كتابخوان كمه. كتاباي خوب دنيا عين صحرا ميمونن. جهاد يعني اينكه بريم تو اين بيابونا و سالك راه علم و دانايي بشيم. « سلوك ما دانستن ماست».

اگه زندگي رو جدي نگيريم، به پوچي ميرسيم. مثل همون آدم ناشنوايي مي شيم كه اركسترتي رو ميبينه و فكر نميكنه كه اين همه هماهنگي و دقت اعضاي اركستر حتما بخاطر حقيقتيست كه او نمي شنوه.

سلولهاي ما هر چند سال يكبار به طور كامل عوض ميشود. پس چرا آرزوهاي ما مي مونه؟ خيلي عجيبه كه آرزوهاي ما در مغزمون ميمونن. وقتي كه سلولي به سلول جواني ژنهاي خود را (بهتر بگم ژنهاي ما را) به ارث مي ده و خودش مي ميره، آيا آرزوهاي ما را هم نزد او به وديعه مي گذاره؟ ژني بنام «ژن آرزو» در هيچ آزمايشگاهي نيست و نخواهد بود. آرزوهاي ما خوابهاييست كه خداي ما براي ما ديده و ما بايد بسراغ تعبير كردن آنها برويم چرا كه خوشبختي ما در هيچ جا بغير از جاهايي كه آرزوهايمان بما نشان مي دهند، يافت نخواهند شد. ما بايد جايي باشيم كه فاصله مان با خدايمان از رگ گردن نزديكتر باشد. يعني از چيزي كه توي گلويمان هست هم نزديكتر! خداي ما كجاست. همونجايي كه سازندگي هست. « بشر هر وقت به آرزوهاش فكر كند، سازنده ميشود.» (گوته)

دوستتون دارم.....................محمد

۱۳۸۰ دی ۱۶, یکشنبه

زندگي من روي زمين

-------------------------------------------------------------------------------

شعر روز:

-------------------------------------------------------------------------------

آيه روز:

-------------------------------------------------------------------------------

خدايا: كارهاي زير را امروز انجام ميدهم.

.

.

.

.

.

.

-------------------------------------------------------------------------------

يادم نرفته كه سه آرزوي اولم اينها هستند:

.

.

-----------------------------------------------------تاريخ:

توضيح:

* كنار هر كار اولويت را با شماره تعيين كنيد. بسيار مهم و فوري1، غيرمهم ولي فوري 2، غيرفوري ولي مهم3.

** ساعت انجام كارها را كنار آنها بنويسيد.

<< مثال:

-------------------------------------------------------------------------------

شعر روز: يادم باشد كه لادن اتفاقي نيست.. و در گلهاي ناممكن هوا سرد است..(سهراب)

-------------------------------------------------------------------------------

آيه روز: « قسم به روز كه خداوند هرگز با تو قهر نيست.»

-------------------------------------------------------------------------------

خدايا: كارهاي زير را امروز انجام ميدهم.

1- فصل 3 كتاب كوانتوم (8-حداكثر تا 11)

3- انجام خريد براي خانه (18-حداكثر تا20)

2-انجام كارهاي بانكي (11-12)

1- تمرينهاي فصل 8 كتاب هاليدي (13-حداكثر تا 17)

-------------------------------------------------------------------------------

يادم نرفته كه سه آرزوي اولم اينها هستند:

1- گرفتن ليسانسم تا يكسال ديگه

2- آمادگي براي دادن امتحان تافل تا يكسال و نيم ديگه

3- رفتن به دانشگاه سوربن براي ادامه تحصيل تا دو سال ديگه

----------------------------------------------------تاريخ: 3شنبه4/5/80----

موفق باشي..........محمد

۱۳۸۰ دی ۱۵, شنبه

اتحاد ذاتي

اولش كه اومدم تو اين محيط وب نويسي، حس ميكردم كه همه از هم جدا هستن. اين موضوع بازي كردن با احساسات مردم توسط چند زن خراب در وب نويسه هاشان و عكس العملهاي بسيار متين و سنجيده ي ساير وب نويسان، به من اين احساس رو داد كه: چقدر مردم ايران « ذاتا» (و متاسفانه نه در كلام) همديگه رو دوست دارن. دارم كم كم باور مي كنم كه ايراني بر خلاف تهمتهايي كه بهش زده ميشه كه تروريسته، تروريست كه نسيت هيچي بسيار صلح جو ست. تو فرهنگمون هم همين رو پيدا كردم. اروپايي ها نميدونن كه تو شاهنامه ي فردوسي اومده كه ديو بد جنسي كه در خوابه رو اول بايد بيدارش كرد بعد باهاش مبارزه كرد. ما حتا ديو رو بيدار مي كنيم بعد مبارزه مي كنيم. فرهنگ جوانمردي بين گلوبولهاي سفيد و قرمزمونه. دست خودمون هم نيس. ما اهل كمك به هم هستيم. اين يكي از بهترين خصوصيتهاي ذاتي ماست و باعث ميشه كه مثل ديگران هيچوقت احساس تنهايي نكنيم. همين فهرست نويسي از وب نويسان فارسي زبان توسط چند وب نويس دوست داشتني هم، امريه كه از ذات ما بيرون مياد. دست خودمون نيس. دوست داريم دور هم جمع بشيم. اين رو شب يلدا هم داريم. شب نوروز هم داريم. شب چارشنبه سوري هم داريم. شب عيد فطر هم داريم. زير موشكبارون دشمن هم داشتيم.

به هر حال ضمن بازنويسي مطالبي از دوستانم در اين صفحه در جواب به آن زنان خراب، ميگويم، همتون رو دوست دارم، از تهِ تهِ جيگرم...

جاناتان نوشت: من اشكهامو زماني ريختم كه همبازي هاي كودكيم را به دوش خود گرفتم و به خاك سپردم، آنها كه 15 ، 16 سال بيشتر نداشتن كشته شدند تا آبجي هاي من در بغل عراقيها نخوابند(جاناتان)

عليداد نوشت: بي ارادگي و ضعف شخصيتتون رو با تحريک احساسات مردم جبران نکنيد. (يه گاز سيب)

برگ هم نوشت: خودت گول نزن . تو چوب بي فكري خودت را . بي تحملي خودت را بي مسئوليتي خودت را . چوب كوته نگري خودت را مي خوري . پس از اين حرفها و بهانه بر دار. اينقدر هم اداي آدمهاي مظلوم را در نياور تو خودت نخواستي كه مبارزه كني . وقتي خودت نخواستي من يا ديگري چي كار مي تواند بكند .(برگ)

بقيه رو هم هنوز نخوندم. ميتونين خودتون يه سري به بقيه وب نويسه ها بزنين.

۱۳۸۰ دی ۱۴, جمعه

سازنده بمانيم

” ساده بگويم، ما در طول عمرمان يكي از اين دو دسته انسان مي شويم. يا آدمي ميشويم كه ” اهل ساختن“ است يا آدمي كه ” اهل خراب كردن“ است. خراب كردن خيلي آسانتر از ساختن است. شكستن و رمباندن چيزي خيلي آسانتر از ساختن آن است. چيزي كه سالها وقت صرفش ميشود تا ساخته شود را، ميشود ظرف چند دقيقه ي ناقابل رمباند و خراب كرد. اما شور و لذتي كه شخص خراب كننده از خراب كردن ميبرد امري موقتي و زودگذر است، چون ميدانيد كه آدم سازنده اي نبوديد، ارزشي به چيزي اضافه نكرديد و زندگيتان اين افكار را در شما بازتاب خواهد داد.“ (آنتوني رابينز- ترجمه: محمد)

'Basically we in our lives become one of two types of people. A person who creates and a person who destroys. It's easier to destroy than it is to create. It is easier to tear down than it is to build up. What takes years to build can be burned down in minutes. But the joy one can have in destroying something temporary, because you know you are not a creator, you're not adding value, and your life reflects it' -Anthony Robbins



خيلي راحته كه يك روز رو راحت تلف كنيم. چقدر تابستونا بوده كه اومده و رفته و هيچ ارزشي براي ما پيدا نكرده. خداي ما، لحظه بلحظه ما رو هدايت ميكنه. مثل ماشيني كه لحظه به لحظه توسط رانندش هدايت ميشه. شما دست كمي از بزرگان دنيا ندارين. دست كمي از شكسپير ندارين. اما بايد شكسپيروار تلاش كنين. نميشه كه آدم آرزو بكنه و بعدش بره زير پتو بخوابه و همه چي رو به خدا محول كنه! فرض كنين كه يه بچه ي ماماني دارين كه خيلي فداش ميشين. اگه بخوايد بهش ثابت كنين كه دوستش دارين، ميبريدش تو مغازه ي اسباب بازي فروشي و اگه بخوايد خيلي بهش حال بدين چي ميگين؟ ‌ميگين:‌« پسرم/ دخترم هر چي دوست داري برات ميخرم. » خوب دقت كنين: هر چي كه « دوست داري». يعني اول بايد بچه ها از يه چيزي خوشش بياد. بقيه ي چيزها رو بي خيال بشه، بعدش بياد به شما بگه كه اونو ميخواد و شما هم براش بخريد. خدا هم با ما اينطوره. خيلي دوستمون داره. خيلي خيلي. نزديكه نزديكه. و ما بايد بهش بگيم كه چي ميخوايم. و فقط اين نيس كه بخوايم. بلكه ثابت كنبم كه كشته مرده ي اون آرزومون هستيم. مطمئن باشيد كه خدا بسيار ثروتمنده و دست سخاوت بسياري داره. هر چي بخواد رو ميتونه در آني فراهم كنه. مطمئن باشين كه خدا عقده اي نيس. برامون آرزوهامون رو محقق ميكنه.فقط بايد دعا كنيم. دعا يعني توكل. بقول استاد الهي قمشه اي: دال اول دعا يعني « ديدن» كه همون ديدن آرزو با چشم يقين است و عين بعدش يعني « عمل كردن» در راه آرزو و سر براه هدف نهادن و الف آخرش يعني « استجابت» آن آرزو (برآورده شدن آن از جانب خدا). پس دعا به معني نشستن و گريه كردن نيس. دعا يعني از ته دل خواستن چيزي و تلاش براي رسيدن به آن.

عاشق باشيم اما نه از اون عاشقايي كه صبح عاشقند و شب خلاص. بريد دنبال ثروت. بريد دنبال علم. نگيد: آقا ثروت خوبه يا علم؟ اين سؤال آدم درست و حسابي نيس. بگيد هر دوش خوبه، تازه هنر هم خوبه، تازه گردش در عالم هم خوبه. دايره ي خواستن و تلاشتون رو بيشتر كنين. من هم علم ميخوام به حد كمالش و هم ثروت ميخوام تا گوشه اي از احساس خدا رو وقتي به بنده اي كرم ميكنه رو تجربه كنم. اينجور حسها رو نميشه تعريف كرد. يارو كه هيجده تا مدرسه ساخته رو ميارن تو تلويزيونهاي دنيا و ازش ميپرسن كه چه احساسي داري. نميتون بگه. مجبوره يه چيزي بي سر و ته تحويل شما بده . اما اين نوع سخاوتهاي بزرگ چشيدنيه. لذت بعد از كشفي تازه در عالم علم، چشيدنيه. بريم ببينيم عالمان عالم، چه لذتهايي دارن ميبرن. ذره اي از اون لذتها ببريم. بريم ببينيم هنرمندان عالم چه لذتي بردن، ما هم ببريم. هي نشينين بگين فلاني اينجوري كرد و فلاني اونجوري. آدم عاشق را ه ميفته. اصلا از نشانه هاي عشق اينه كه آدم رو راه ميندازه. اگه ديدين يكي اومد و گفت كه عاشقه، بعد ديدين كه همش نشسته و تكوني نميخوره، بدونين خدا رو عوضي گرفته. يه چيز ذهني و ضعيفي رو جاي خدا گرفته. خدا بزرگترين قدرت عالم نيس. تموم قدرت عالمه. چيزي غير خدا تو دنيا نيس كه قدرتي داشته باشه. حتا حركت الكترون دور هسته ي اتم هم به قدرت اوست. حتا شيطون هم به قدرت او تا روز معين زنده است و خلافكاري ميكنه. شيطان در روز ازل از خدا تقاضاي مهلت كرد و خدا بخواست خودش بهش فرصت و زندگي و قدرت كوچكي داد. اما بعد تو قرآن ميگه: قدرت ايمان داران در برابر شيطان مانند قدرت كبوتر است در مقابل تارهاي ضعيف عنكبوت. پس حتا از عنكبوت فكرها هم نبايد هراسيد. دليلي براي در ترس زندگي كردن وجود نداره. منبع تمام قدرت هاي دنيا اوست. بدون او قدرت معنا نداره. خدا مخزن زيبائيه. هر جا ديدين دلتون رفت بدونين كه او برده. خدا مخزن ثروت عالمه. كسي ميتونه تصور كنه كه خدا فقير باشه و گدايي كنه! در اينصورت خدا رو عوضي گرفته و بايد بيشتر فكر كنه. خدا محتاج به احدي نيس كه اصلا همه ي جهان و جهانيان در اوست و مال اوست.

اگه ميبينيم كه از صورت محبوبي خوشمون مياد بخاطر محبوبمون نيس. دلمون رو او برده. هرجا دلمون رفت بدونيم كه آواي هارموني او به گوش جانمون رسيده. اگه هم اعصابمون خورده بخاطر اينه كه از كوك افتاديم و خدا نميتونه روي ما نواهاي آسموني رو اجرا كنه. بايد با همنشيني با خوبان و بزرگان عالم و شنيدن موسيقي خوب و كلام خوب و فيلم خوب خودمون رو كوك كنيم تا آمادگي قطعات الهي رو داشته باشيم.

بعضيها بجاي اينكه خودشون رو تو درياي عشق بندازن و آزادي رو حس كنن، و سبك بودن رو حس كنن، عشق رو ميخوان بردارن ببرن خونشون. ببرن اينور. ببرن اونور. نميدونن كه اگه توي دست از آب دريا بريزي بعد از مدتي كه از دريا دور بشي، ديگه آبي تو دستت نميمونه. عشق رو نميشه تصاحب كرد. بايد تسليم دنياي عشق شد و نقطه ي شروع اين حركت، از تجسم دقيق و مو به موي آرزوي قلبمونه. بخواين دكتر بشين. خلبان بشين. جهانگرد بشين... هر آرزويي دارين، شما براي اون كار ساخته شدين. به آرزوهاي درونتون كه دائم به شما پالس ميفرسته، اعتماد كنيد.



دوستتون دارم..........محمد

۱۳۸۰ دی ۱۳, پنجشنبه

دست از مس وجود چو مردان ره بشوي

تا كيمياي عشــــــــــــق بيابي و زر شوي




كساني كه ميگويند: :« واقع بين باش» معمولا افراد ترسويي هستند. اين افراد، غالبا در گذشته ناكاميهايي داشته اند كه در نظر خودشان شكست به حساب مي آيد و به همين علت ميترسند كه دوباره شكست بخورند. عقايد محدودكننده اي كه اين افراد براي محافظت از خويش ساخته اند، موجب ترديد دائم در زندگيشان، نداشتن شهامت و جسارت لازم براي توكل به خدا ، و بكار نگرفتن توانايي هاي وجودشان ميشود؛ و در نتيجه دستاوردهاي اين عده هميشه محدود و محدودكننده است.

رهبران بزرگ در دنيا، غالبا با مقايسه با معيارهاي ديگران، «واقع بين» نيستند. با وجود اين بسيار دقيق و با نظمند. مهاتما گاندي بر خلاف بقيه، معتقد بود كه ميتواند با برخوردهاي مسالمت آميز و بدون اعمال خشونت در برابر امپراتوري انگلستان ايستادگي كند و هند را به استقلال برساند. كاري كه قبلا هرگز نظيرش در هيچ جا انجام نشده بود. او انساني ”واقع بين“ نبود اما نشان داد كه فردي دقيق در آرزوهايش است.

آيا عقايد به اصطلاح ”واقع بينانه“ اي هست كه از آنها دوري كنيد؟ آيا انتظارات تازه، هيجان آور، غير واقع بينانه، اما كاملا امكانپذيري وجود دارد كه به استقبال آنها برويد؟...هان؟

(آنتوني رابينز- ترجمه: محمد)



متن اصلي:





Most people who say, "Be

realistic," are living in fear. Often because of past disappointments and

their own perceived failures they are afraid of being let down again. The

limiting beliefs they've developed to protect themselves cause them to

hesitate, shy away from risk, and avoid giving their all; consequently, they

get limited results.


Great leaders are rarely "realistic" by other people's standards.

They are, however, accurate and intelligent. Mahatma Gandhi believed he could

gain autonomy for India by peacefully, nonviolently opposing Great Britain,

something that had never been done before. He wasn't being realistic, but he

certainly proved to be accurate.


Which so-called realistic beliefs should you shun? What are some exciting,

new, unrealistic but entirely possible expectations you can embrace?


Anthony Robbins







دوستتون دارم..........محمد