يكشنبه شب ساعت 20:00 كانال سه براي اولين بار فيلم زيبا و الهي ”پري“ ساخته ي داريوش مهرجويي رو پخش ميكنه.
درست از وسط دنيا بايد به خدا رسيد. از لابلاي ادارات و دانشگاهها و كنسرتها و كتابها و اتوبوسها و مسافرتها. اين دنيا رو خدا با ”عشق“ براي ما طراحي كرده و ما اگه ازش متنفر باشيم، از عشق خدا متنفر بوديم. نبايد از چيزي كه خدا صاحبشه، متنفر بود. دنيا مكان امني براي زيستنِ ماست.
وقتي با انداختن چراغ تو رودخونه، ماهيِ عشق نور (بياح) از آب بيرون مياد و خودشو رو تو خشكي هلاك ميكنه، بايد به وسط اون آب رفت و آن مكان مقدس را براي لحظاتي زيست. دنيا مكان مقدسيست. همه ي روي زمين مِلك خداست. ”المُلك لله“. پس بايد زيست و از نعمتهاي خدا بهره برد. يك عارف در قرن جديد ميتونه كامپيوتر داشته باشه. ميتونه ماشين داشته باشه. ميتونه موبايل داشته باشه. امتيازه او به نداشتن اين چيزها نيست و حتا بر نداشتنِ موبايل فخر نمي كنه و پـُزِ بي ماشينيش رو هرگز نمي ده. حتا ميتونه دعا كنه كه: ”خدايا هارد ديسكِ همه ي بندگانت را از عكسهاي زيبا و پرشكوهت لبريز كن ... خدايا كامپيوتر همه را از ويروس مصون دار.“ امتياز او بر حركتشه. جايي كه همه عصباني ميشن، او نميشه. جايي كه همه حق رو زير پا ميذارن، او نميذاره. جايي كه همه بيسواد ميمونن، او بهترين سوادها رو كسب ميكنه. او به ابرها نمي تازه كه چرا مانع آفتاب ميشن. نميره تو بيابون و صحرا و يا توي غارها با لباسه بي بهداشت زندگي كنه. عارف اولين نشانيش در بهداشت و لبخندشه. به قول پيامبر: ”نه چنان ببخش كه محتاج شوي و نه چنان دنياپرستي كن كه محتاج كني.“
اين عالم، عالمه ما نيست كه فرمان ابرش و رودش به دست ما باشه. اين عالم، عالمه خداست و ما همه در محضر او هستيم.
محمد
ــــــــــــــ
* بخش هداياي شفا براه افتاده. قبل از ديدن فيلم زيباي ”پري“، اين فايل رو در جواب به اينكه ”انسان الهي كيست؟“، بشنويم:
www.geocities.com/mohammad4801/elahiens.MP3
۱۳۸۱ فروردین ۱۱, یکشنبه
۱۳۸۱ فروردین ۹, جمعه
نجاتِ عشق
روزي روزگاري در جزيره اي دور افتاده، تمام احساسها كنار هم به خوبي و خوشي زندگي مي كردند. خوشبختي، پولداري، عشق، دانايي، صبر، غم، ترس، و ... هر كدام به روش خود مي زيستند.
تا اينكه يه روز ...
دانايي به همه گفت: ”هرچه زودتر اين جزيره را ترك كنين، زيرا به زودي آب اين جزيره را خواهد گرفت و اگر بمانيد غرق مي شويد“.
تمام احساسها با دستپاچگي قايقهاي خود را از انبار خونه شون بيرون آوردند و تعميرش كردند و پس از عايق كاري و اصلاح پاروها، آنها را به آب انداختند و منتظر روز حادثه شدند.
روز حادثه كه رسيد همه چيز از يك طوفان بزرگ شروع شد و هوا به قدري خراب شد كه همه به سرعت سوار قايقها شدند و پاروزنان جزيره رو ترك كردند. در اين ميان، ”عشق“ هم سوار بر قايقش بود، اما به هنگام دور شدن از جزيره، متوجه حيوانات جزيره شد كه همگي به كنار ساحل آمده بودند و ”وحشت“ را نگه داشته بودند و نمي گذاشتند كه او سوار بر قايقش شود. ”عشق“ سريعا برگشت و قايقش را به همه ي حيوانها و ”وحشتِ“ زنداني شده توسط آنها سپرد. آنها همگي سوار شدند و ديگر جايي براي ”عشق“ نماند. قايق رفت و ”عشق“ تنها در جزيره ماند.
جزيره لحظه به لحظه بيشتر زير آب مي رفت و ”عشق“ تا زير گردن در آب فرو رفته بود. او نمي ترسيد زيرا ”ترس“ جزيره را ترك كرده بود. اما نياز به كمك داشت. فرياد زد و همه ي احساسها كمك خواست. اول كسي جوابش را نداد. در همان نزديكيها، قايق دوستش ”پولداري“ را ديد و گفت: ” ”پولداري“ عزيز، به من كمك كن“.
”پولداري“ گفت: ”متاسفم، قايق من پر از پول و شمش و طلاست و جاي خالي ندارد!“
”عشق“ رو به سوي قايق ”غرور“ كرد و گفت: ”مرا نجات ميدهي؟“
غرور“ پاسخ داد: ”هرگز، تو خيسي و مرا خيس مي كني“
”عشق“ رو به سوي ”غم“ كرد و گفت: ”اي ”غم“ عزيز، مرا نجات بده.“
اما ”غم“ گفت: ”متاسفم ”عشق“ عزيز، من اونقدر غمگينم كه يكي بايد بياد و خودمو نجات بده!“
در اين بين ”خوشگذراني“ و ”بيكاري“ از كنار عشق گذشتند، ولي عشق هرگز از آنها كمك نخواست!
از دور ”شهوت“ را ديد و به او گفت: ”شهوت عزيز، من را نجات ميدي؟“
شهوت پاسخ داد: ”هرگز .... برو به درك ..... سالها منتظر اين لحظه بودم كه تو بميري! ... حالا بيام نجاتت بدم؟!! ..... وجود تو بر روي اين سياره، باعث زشت شدنِ همجنس بازي ، تجاوز و شهوتراني ميشه. اما وقتي تو بميري ... من پركار تر از هميشه ميشم و هيچكس ديگر به ازدواج، ناموس و حيا فكر نخواهد كرد .... پس برو به زير آب كه با نبودن تو.... من سلطان ميشم ... هاهاها ... برو به درك ...“....“
”عشق“ كه نمي تونست ”نااميد“ باشه، رو به سوي خدا كرد و گفت: ”خدايا... منو نجات بده“
ناگهان صدايي از دور به گوشش رسيد كه فرياد مي زد: ” نگران نباش من دارم به كمكت مي آيم.“
عشق آنقدر آب خورده بود كه ديگه نمي توانست روي آب خودش را نگه دارد و بيهوش شد.
پس از به هوش آمدن، با تعجب خودش را در قايق ”دانايي“ يافت. آفتاب در حال طلوع مجدد بود و دريا آرامتر از هميشه. جزيره آرام آرام داشت از زير هجوم آب بيرون مي آمد، زيرا امتحان نيت قلبي احساسها ديگه به پايان رسيده بود.
”عشق“ برخاست. به ”دانايي“ سلام كرد و از او تشكر نمود.
”دانايي“ پاسخ سلامش را داد و گفت: ”من ”شجاعتش“ را نداشتم كه به سمت تو بيايم. ”شجاعت“ هم كه قايقش دور از من بود، نمي توانست براي نجات تو راهي پيدا كند. پس مي بيني كه هيچكدام از ما تو را نجات نداديم! يعني اتحاد لازم را بدون تو نداشتيم. تو حكم فرمانده بقيه ي احساسها را داري“
”عشق“ با تعجب گفت: ”پس اون صدا كي بود كه بمن گفت براي نجات من مي آد؟“
”دانايي“ گفت: ” او زمان بود.“
”عشق“ با تعجب گفت: ” زمان؟!“
”دانايي“ لبخندي زد و پاسخ داد: ” بله، ”زمان“.... چون اين فقط ”زمان“ است كه لياقتش را دارد تا بفهمد كه ............ ”عشق“ چقدر بزرگ است.“
ــــــــــــــــــــــــــــــــ صالح
روزي روزگاري در جزيره اي دور افتاده، تمام احساسها كنار هم به خوبي و خوشي زندگي مي كردند. خوشبختي، پولداري، عشق، دانايي، صبر، غم، ترس، و ... هر كدام به روش خود مي زيستند.
تا اينكه يه روز ...
دانايي به همه گفت: ”هرچه زودتر اين جزيره را ترك كنين، زيرا به زودي آب اين جزيره را خواهد گرفت و اگر بمانيد غرق مي شويد“.
تمام احساسها با دستپاچگي قايقهاي خود را از انبار خونه شون بيرون آوردند و تعميرش كردند و پس از عايق كاري و اصلاح پاروها، آنها را به آب انداختند و منتظر روز حادثه شدند.
روز حادثه كه رسيد همه چيز از يك طوفان بزرگ شروع شد و هوا به قدري خراب شد كه همه به سرعت سوار قايقها شدند و پاروزنان جزيره رو ترك كردند. در اين ميان، ”عشق“ هم سوار بر قايقش بود، اما به هنگام دور شدن از جزيره، متوجه حيوانات جزيره شد كه همگي به كنار ساحل آمده بودند و ”وحشت“ را نگه داشته بودند و نمي گذاشتند كه او سوار بر قايقش شود. ”عشق“ سريعا برگشت و قايقش را به همه ي حيوانها و ”وحشتِ“ زنداني شده توسط آنها سپرد. آنها همگي سوار شدند و ديگر جايي براي ”عشق“ نماند. قايق رفت و ”عشق“ تنها در جزيره ماند.
جزيره لحظه به لحظه بيشتر زير آب مي رفت و ”عشق“ تا زير گردن در آب فرو رفته بود. او نمي ترسيد زيرا ”ترس“ جزيره را ترك كرده بود. اما نياز به كمك داشت. فرياد زد و همه ي احساسها كمك خواست. اول كسي جوابش را نداد. در همان نزديكيها، قايق دوستش ”پولداري“ را ديد و گفت: ” ”پولداري“ عزيز، به من كمك كن“.
”پولداري“ گفت: ”متاسفم، قايق من پر از پول و شمش و طلاست و جاي خالي ندارد!“
”عشق“ رو به سوي قايق ”غرور“ كرد و گفت: ”مرا نجات ميدهي؟“
غرور“ پاسخ داد: ”هرگز، تو خيسي و مرا خيس مي كني“
”عشق“ رو به سوي ”غم“ كرد و گفت: ”اي ”غم“ عزيز، مرا نجات بده.“
اما ”غم“ گفت: ”متاسفم ”عشق“ عزيز، من اونقدر غمگينم كه يكي بايد بياد و خودمو نجات بده!“
در اين بين ”خوشگذراني“ و ”بيكاري“ از كنار عشق گذشتند، ولي عشق هرگز از آنها كمك نخواست!
از دور ”شهوت“ را ديد و به او گفت: ”شهوت عزيز، من را نجات ميدي؟“
شهوت پاسخ داد: ”هرگز .... برو به درك ..... سالها منتظر اين لحظه بودم كه تو بميري! ... حالا بيام نجاتت بدم؟!! ..... وجود تو بر روي اين سياره، باعث زشت شدنِ همجنس بازي ، تجاوز و شهوتراني ميشه. اما وقتي تو بميري ... من پركار تر از هميشه ميشم و هيچكس ديگر به ازدواج، ناموس و حيا فكر نخواهد كرد .... پس برو به زير آب كه با نبودن تو.... من سلطان ميشم ... هاهاها ... برو به درك ...“....“
”عشق“ كه نمي تونست ”نااميد“ باشه، رو به سوي خدا كرد و گفت: ”خدايا... منو نجات بده“
ناگهان صدايي از دور به گوشش رسيد كه فرياد مي زد: ” نگران نباش من دارم به كمكت مي آيم.“
عشق آنقدر آب خورده بود كه ديگه نمي توانست روي آب خودش را نگه دارد و بيهوش شد.
پس از به هوش آمدن، با تعجب خودش را در قايق ”دانايي“ يافت. آفتاب در حال طلوع مجدد بود و دريا آرامتر از هميشه. جزيره آرام آرام داشت از زير هجوم آب بيرون مي آمد، زيرا امتحان نيت قلبي احساسها ديگه به پايان رسيده بود.
”عشق“ برخاست. به ”دانايي“ سلام كرد و از او تشكر نمود.
”دانايي“ پاسخ سلامش را داد و گفت: ”من ”شجاعتش“ را نداشتم كه به سمت تو بيايم. ”شجاعت“ هم كه قايقش دور از من بود، نمي توانست براي نجات تو راهي پيدا كند. پس مي بيني كه هيچكدام از ما تو را نجات نداديم! يعني اتحاد لازم را بدون تو نداشتيم. تو حكم فرمانده بقيه ي احساسها را داري“
”عشق“ با تعجب گفت: ”پس اون صدا كي بود كه بمن گفت براي نجات من مي آد؟“
”دانايي“ گفت: ” او زمان بود.“
”عشق“ با تعجب گفت: ” زمان؟!“
”دانايي“ لبخندي زد و پاسخ داد: ” بله، ”زمان“.... چون اين فقط ”زمان“ است كه لياقتش را دارد تا بفهمد كه ............ ”عشق“ چقدر بزرگ است.“
ــــــــــــــــــــــــــــــــ صالح
۱۳۸۱ فروردین ۷, چهارشنبه
عشق، ثروت و موفقيت
يكي بود، يكي نبود...
روزي بانويي از كلبه اش خارج شد و جلوي درب حياط منزلش سه پيرمرد ريش سفيد را ديد كه نشسته اند. آنها را نشناخت. پس گفت: ” سلام، گمان نمي كنم شما را قبلا اينجا ديده باشم... فكر كنم گرسنه باشيد ... مي توانيد داخل بياييد تا چيزي براي خوردن بنزدتان بياورم.“
آنها گفتند: ”آيا مردي در منزلت حضور دارد؟“
زن گفت: ”نه، شوي من بيرون است.“
پيران گفتند: ”ما در خانه اي كه مرد در آن نباشد نمي آييم.“
غروب كه شد، شوهر آن زن به خانه برگشت و زن ماجرا را براي او بازگفت. شوهر رو به زن كرد و گفت: ”اينك من در منزلم. برو و آنها را به خانه دعوت كن.“
زن از خانه خارج شد و آن سه را به داخل خانه دعوت كرد. اما آنها گفتند كه فقط يكي از آنها را براي مهماني انتخاب كنند. زن گفت: ” منظورتون چيه؟“
يكي از آن سه كه شادابتر مي نمود با لبخندي دوست داشتني گفت: ”ما اسير مهمان نوازي شما شديم و اينجا مانديم.“ سپس به يكي از خودشان اشاره كرد و گفت: ”نام او دارايي است. آن ديگري هم موفقيت است و من عشقم ... اينك به داخل خانه ات برگرد و نام ما را براي شويت بازگو و با هم فكر كنيد كه كداممان را مي خواهيد پذيرا باشيد. هر كدام از ما كه وارد خانه ي شما شويم، زندگيتان را از خود سرشار مي كنيم.“
زن با تعجب برگشت و ماجرا را براي شوهر خود بازگو كرد. شوهرش كه از تعجب داشت شاخ در مي آورد، از لاي پنجره ي چوبي زهوار در رفته و چوبيشان به آنها نظري افكند و گفت: ”خب، اين عاليه! حالا كه اينطوره و يكيشون رو فقط ميتونيم بياريم تو خونه، من دارايي رو انتخاب مي كنم. برو و او را دعوت كن تا خانه ي محقر و كوچك ما را سرشار از دارايي و مكنت و ثروت كند.“
اما زن مخالفت كرد و گفت: ” عزيزم، چرا موفقيت رو دعوت نكنيم؟ اگر آن را بياوريم، اسممان را در مجامع بين المللي خواهند برد و مشهور مي شويم.“
در اين بين ... عروسشان كه از گوشه ي خانه شاهد اين اتفاقات بود، وسط حرف آنها پريد و گفت: ” بياين عشق رو دعوت كنين. اگه عشق باشه توي اين خونه، ما هيچي كم نداريم. خانه ي ما سرشار از نشاط و حركت خواهد بود و ديگر تنفري وجود نخواهد داشت.“
مرد رو به زن كرد و گفت: ” او راست مي گويد. برو و عشق را بياور تا خانه اي بدون تنفر و خستگي داشته باشيم.“
زن پذيرفت و بيرون رفت و به سه پيرمرد رسيد و گفت: ”كدامتان عشق است. لطفا او به داخل بيايد و مهماني ما را قبول كند تا از او پذيرايي كنيم.“
عشق برخاست و شروع به حركت به سوي خانه ي آنها كرد. ناگهان آندو پيرمرد ديگر هم برخاستند و بدنبال او بسوي خانه حركت كردند. زن كه تعجب كرده بود به موفقيت و دارايي گفت: ” اما من فقط عشق را دعوت كردم. شما كجا مي آييد؟“
پيرمردان با هم جواب دادند: ” اگر تو دارايي يا موفقيت را به منزلت دعوت مي كردي بقيه ي ما همينجا منتظر مي مانديم تا او برگردد و هرگز به منزل شما وارد نمي شديم. اما شما برادري از ما را انتخاب كردي كه نامش عشق است. ما نيز عاشق اوييم و تحمل دوري از او را نداريم!!. او هر جا باشد، ما بدنبال او ميرويم. هر جا كه برادرمان ”عشق“ برود، ”موفقيت“ و ”دارايي“ هم آنجا خواهند بود.“
( ثروتها به كساني رخ مي نمايند كه خودشان را فراموش كرده و عاشق مي شوند.)
۱۳۸۱ فروردین ۶, سهشنبه
سؤال: رنجهاي بشري تاوان كدام گناه بشر است؟
جواب: براي شنيدن جوابي صادقانه از دكتر حسين الهي قمشه اي به نشاني زير برويد. او مي گويد: ما هميشه رنجهاي عزيز را انتخاب مي كنيم ...
http://www.geocities.com/mohammad4801/elahiranj.MP3
(توجه: اگر صفحه اي شكست خورده ديديد، نشاني را دستي copy/paste كنيد. در بخش اول فايل يه ذره اشكال وجود داره كه بدليل تموم شدنه نوار ضبط شده بوجود اومده. تصميم دارم اينبار براي ضبط حرفاي بزرگان از ضبطهاي دولبه استفاده كنم.)
* بزودي چند فايل براي كساني كه كودكان كم توان ذهني يا حركتي (يا بقول عوام عقب مانده) خواهم ساخت. لطفا كساني كه از نعمت حضور يك فرشته ي كم توان ذهني يا حركتي در زندگيشان بهره مي برند، به من اي-ميل بزنند تا آنها را از نشاني فايلها مطلع كنم.
يك دوست معمولي ....... محمد
جواب: براي شنيدن جوابي صادقانه از دكتر حسين الهي قمشه اي به نشاني زير برويد. او مي گويد: ما هميشه رنجهاي عزيز را انتخاب مي كنيم ...
http://www.geocities.com/mohammad4801/elahiranj.MP3
(توجه: اگر صفحه اي شكست خورده ديديد، نشاني را دستي copy/paste كنيد. در بخش اول فايل يه ذره اشكال وجود داره كه بدليل تموم شدنه نوار ضبط شده بوجود اومده. تصميم دارم اينبار براي ضبط حرفاي بزرگان از ضبطهاي دولبه استفاده كنم.)
* بزودي چند فايل براي كساني كه كودكان كم توان ذهني يا حركتي (يا بقول عوام عقب مانده) خواهم ساخت. لطفا كساني كه از نعمت حضور يك فرشته ي كم توان ذهني يا حركتي در زندگيشان بهره مي برند، به من اي-ميل بزنند تا آنها را از نشاني فايلها مطلع كنم.
يك دوست معمولي ....... محمد
۱۳۸۱ فروردین ۵, دوشنبه
سؤال: براي ازدواج چه كسي را انتخاب كنيم؟
جواب: جواب را از دكتر الهي قمشه اي بشنويم و با شنيدن آن در چند دقيقه، صادقانه ترين جواب را داشته باشيم. شنيدنيست!
مراجعه به اين صفحه
سؤال: بهترين نيايش در حق مردم چيست؟
جواب: به اين صفحه برويم و در بخش شريعتي به ”دعا“ گوش كنيم. اين سؤال جوابهاي درست بسياري دارد.
اي خداوند،
به علماي ما .... مسئوليت
و به عوام ما .... علم
و به دينداران ما .... دين
و به مؤمنان ما .... روشنايي
و به روشنفكران ما .... ايمان
و به متعصبين ما .... فهم
و به فهميدگان ما .... تعصب
و به زنان ما .... شعور
و به مردان ما .... شرف
و به پيران ما .... آگاهي
و به جوانان ما .... اصالت
و به اساتيد ما .... عقيده
و به دانشجويان ما .... نيز .... عقيده
و به نويسندگان ما .... تعهد
و به هنرمندان ما .... درد
و به شاعران ما .... شعور
و به محققان ما .... هدف
و به مبلغان ما .... حقيقت
و به حسودان ما .... شتاب
و به خودبينان ما .... انصاف
و به فحاشان ما .... ادب
و به فرقه هاي ما .... وحدت
و به مردم ما .... خودآگاهي
و به همه ي ملت ما .... همت تصميم و .... استعداد فداكاري و .... شايستگي نجات و عزت؛
ببخش.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر خدا خواست، سؤالات بعدي در فرصتهاي بهتر.
۱۳۸۱ فروردین ۱, پنجشنبه
پائولو كوئيلو
”سالها آرزو داشتم به ايران بيايم، اما اول به عنوان كشوري كه به آن احترام مي گذارم مي خواستم بيايم. ولي بعد دريافتم دوستان بسياري در ايران دارم. زيرا من شما را خوانندگان خود نمي دانم، بلكه دوستاني مي دانم كه در يك راه مشترك، و يك عشق مشترك مي جنگند و مي خواهند جهان را به يك مكان بهتر تبديل كنند... به ياد دوستم خليل جبران افتادم كه در كتاب خود بنام ‹پيامبر› صحنه اي را به تصوير مي كشد. زماني كه پيامبر شهر را ترك مي كند مردم دور او جمع مي شوند و سؤالات بسياري مي پرسند. در پايان مردم از او تشكر مي كنند، اما او مي گويد: ”متوجه نشديد كه من به سخنان خود گوش مي كردم؟“. پس زماني كه كتابي مي نويسم به سخنان خود گوش مي كنم...
هر كار هنري اگر با شيفتگي انجام شود فراتر از خود ماست، چون در آن عشق ناب قرار مي دهيم. همانطور كه شكسپير مي گويد: ” هيچ چيز اجازه نمي دهد دو انديشه كه قصد دارند با هم ازدواج كنند، از هم جدا شوند.“ ...
اولين بار فكر كردم شكست خوردم.، درك نمي شوم. اما خدا را شكر ترسو نبودم و استقامت داشتم. پس اكنون به زخمهاي روحم افتخار مي كنم.... من لحظات بسيار دشواري را در زندگي گذراندم كه شايد مي دانيد. من در بيمارستان رواني بستري شدم. زيرا والدينم كه دوستم داشتند، نگران آينده ام بودند. من همواره اين عمل آنها را ناشي از عشق و علاقه مي دانم؛ عمل نااميدانه اي براي نجات پسرشان. بعدها در دوران حكومت نظامي در برزيل 3 بار به زندان رفتم. سرانجام به اين نتيجه رسيدم كه تحقق بخشيدن به رؤياهايم غيرممكن است. 7 سال رؤياهايم را فراموش كردم و سعي كردم خودم را متقاعد كنم كه نويسندگي غيرممكن است. 7 سال بعد كارم را ترك كردم، يعني در حقيقت اخراج شدم. بعد سفر جاده ي سانتياگو را پياده طي كردم. ... شما چه افسانه ي شخصيتان را دنبال كنيد، چه نكنيد، بهاي زندگي را پرداخت مي كنيد. ولي اگر در راه تحقق افسانه ي شخصي تان دچار مختصر دردي هم بشويد، اين درد معني دارد. در حاليكه اگر در راهي كه افسانه ي شخصي ما نيست، شكست بخوريم، اين شكست ما را ”ضعيفتر“ مي كند.
(پائولو كوئيلو در ايام بستري شدن در آسايشگاه رواني)
شما هميشه با شعله اي روشن در قلبتان مواجه مي شويد كه راه را براي شما روشن مي كند.... من به دعا كردن اعتقاد داشتم و نتيجه گرفتم....درپايان از درك روحم توسط شما سپاسگزارم.“
(پائولو كوئيلو - همشهري 22خرداد 79)
پائولو كوئيلو صفحه اي در اينترنت دارد كه اعتقاداتش را با چند عكس نشان مي دهد. جالبتر از همه براي من تصوير جمله اي از قرآن كريم بود. خودتان ببينيد.
زندگينامه ي كاملتر او در اينجاست.
۱۳۸۰ اسفند ۲۹, چهارشنبه
سال نو مبارك!!
بياين دردها رو كنار بذاريم. نترسين. ميتونين فردا صبح دوباره دردها رو از رو طاقچه ي خونه بردارين و دوباره بهشون فكر كنين. اما بياين يه امشب رو بي درد زندگي كنيم. با اراده و آزادي روز اول بهار كه ”سالروز خلقت زمينه“ رو بي درد زندگي كنيم. امشب بياين توي يه عمليات بنام ”طوفان موفقيت“ شركت كنيم و با رمز يا حسين به شادي درونيمون تسليم بشيم. شادي اي كه جوهره ي ماست. دردها و غمها و كينه ها رو كنار بزنين. اون زير يه چيزي برق ميزنه! يه چيزي كه همش بهش ظلم مي كنيم. همش تحقيرش مي كنيم. همش خفش مي كنيم. اونو از داخل روحمون آزاد كنين. جراتشو داشته باشيم.
” درختان شكوفه مي زدند ... پرندگان نغمه مي سرودند ... سبزه ها چه بازيگوش نمناك بودند ... سراسر زمين چه مي درخشيد .... و ناگهان من خودِ درختان و گلها و پرندگان و سبزه ها بودم ... و ديگر هيچ ”مني“ وجود نداشت.“
(خليل جبران - نامه هاي عاشقانه به ماري هسكل - 23 مه 1924)
” برخي از انسانها به اين نتيجه ميرسند كه بهترين چيز در زندگي، شاد بودن است، برخي ديگر رنج بردن را مؤثر ميدانند و بكار مي برند، اما بيشترِ انسانها هيچ يك را بر خود روا نمي دارند. پس به هيچ چيز نمي رسند و فقط از ميان زندگي عبور مي كنند در حالي كه گيجند.“
(خليل جبران - نامه هاي عاشقانه به ماري هسكل - 23 ژوئن 1923)
عيدت مبارك .......... محمد
۱۳۸۰ اسفند ۲۸, سهشنبه
خدا را سپاس كه ما را به منزلمان برگرداند.
اين هم هديه ي سال 80 در روزهاي آخرش بود.
از نادرجان (هكر شفا) ممنونم كه آرشيو مرا پاك نكردند. اين ثابت ميكنه كه او انسان خوبيست و فكر مي كنم به كمك احتياج داره. اگر هم آرشيو را پاك ميكرد، باز جاي شكر داشت. چرا كه خلاء در آرشيو، مرا به جذب افكار بهتر كمك مي كرد.
در اين مدت سه متن در وبنگار همكار و دوست خوبم نيلوفر آبي نوشتم و از او ممنونم و از روحيه ي همكاري او.
دوستان تازه و خوبي پيدا كردم كه به پيوندهاي شفا (لينكها) اضافه ميكنم. اي ميلهايي هم از دوستان تازه اي داشتم كه كمكم كردند. راستي اگه شما به اين سرزمين تازه وارديد و يا فكر مي كنيد مطالبتان اميد افزاست لطفا به من آدرس وبنگارتون رو بديد تا به پيوندها اضافه كنم.
در مدت هك شدن شفا، سه مقاله در نيلوفر آبي نوشتم:
1- هيجان هايتان را حبس نكنيد (مقاله اي راجع به تفاوت شيوه هاي تربيتي نسل قديم و نسل جديد)
2- رنگهاي بخشنده (مقاله اي راجع به تفاوته رنگ سفيد و سياه)
3- عيد اومد ... اميد اومد (مقاله راجع به مقارنه ي بهار و محرم)
با تشكر از جمشيد عزيز، آقا صالح و وبنگارهاي بابا و دخترش، ماهي سياه كوچولو، پرستو، شيندخت، eloyweblogger، ياشار جاناتان، و .... . بابت اين دوستي و همكاري كه بين ما بوجود اومده خدا را بايد سپاس گفت.
محمد ... فعلا دور از منزل اما هنوز روي همين سياره!
اين هم هديه ي سال 80 در روزهاي آخرش بود.
از نادرجان (هكر شفا) ممنونم كه آرشيو مرا پاك نكردند. اين ثابت ميكنه كه او انسان خوبيست و فكر مي كنم به كمك احتياج داره. اگر هم آرشيو را پاك ميكرد، باز جاي شكر داشت. چرا كه خلاء در آرشيو، مرا به جذب افكار بهتر كمك مي كرد.
در اين مدت سه متن در وبنگار همكار و دوست خوبم نيلوفر آبي نوشتم و از او ممنونم و از روحيه ي همكاري او.
دوستان تازه و خوبي پيدا كردم كه به پيوندهاي شفا (لينكها) اضافه ميكنم. اي ميلهايي هم از دوستان تازه اي داشتم كه كمكم كردند. راستي اگه شما به اين سرزمين تازه وارديد و يا فكر مي كنيد مطالبتان اميد افزاست لطفا به من آدرس وبنگارتون رو بديد تا به پيوندها اضافه كنم.
در مدت هك شدن شفا، سه مقاله در نيلوفر آبي نوشتم:
1- هيجان هايتان را حبس نكنيد (مقاله اي راجع به تفاوت شيوه هاي تربيتي نسل قديم و نسل جديد)
2- رنگهاي بخشنده (مقاله اي راجع به تفاوته رنگ سفيد و سياه)
3- عيد اومد ... اميد اومد (مقاله راجع به مقارنه ي بهار و محرم)
با تشكر از جمشيد عزيز، آقا صالح و وبنگارهاي بابا و دخترش، ماهي سياه كوچولو، پرستو، شيندخت، eloyweblogger، ياشار جاناتان، و .... . بابت اين دوستي و همكاري كه بين ما بوجود اومده خدا را بايد سپاس گفت.
محمد ... فعلا دور از منزل اما هنوز روي همين سياره!
۱۳۸۰ اسفند ۲۱, سهشنبه
نشاني
بخوانيد و خودتان به نتيجه برسيد:
* محمد (ص): ”كسي كه دانش را براي عمل كردن فرا نگيرد، همانند كسيست كه پروردگارش را به استهزاء گرفته است.“ (كنزالكراجكي ح 29097)
* عيسي (ص): ” سخنان سودمند را بياموزيد، همانند كالبد زنده اي باشيد كه بصورت فعال خوبيها را جذب و بديها را دفع مي كند. سخن حق را از هر كس باشد بپذيريد.“ (ميزان الحكمه ج6 حديث 13582)
* محمد (ص): ” اگر مرگ دانشجو فرا رسد، در حالي كه او به فراگرفتنِ دانش سرگرم باشد، بميرد در حالي كه سعادتمند و شهيد است.“ (ترغيب ج1ص97)
* علي (ع): ” با تن آسايي و تن پروري علم بدست نمي آيد.“ (غرر الحكم)
* دكتر وين داير: ” شما پيروزيد، چرا كه در رقابتي كه احتمال بُرد در آن يك به چند ميليارد بوده برنده شديد! بله، شما همان اسپرم جنگجو و شجاعي هستيد كه همه را كناري نهاد و قبل از همه به درون تخمك رسيد. بله، شما پيروز زاده مي شويد!“ (عظمت درون خود را بياب)
* دكتر الهي قمشه اي: ” هيچ كس به اندازه ي انسان توي اين جهان غوغا به پا نكرده“
* مولانا: ” بر شوق برآييد چو از آل رسوليد ... رخ ماه ببوسيد چو بر بام بلنديد“
* بابا طاهر:
خوشا آنانكه سوداي تو دارند ... كه سر پيوسته در پاي تو دارند
به دل دارم تمنــــــاي كساني ... كه اندر دل تمناي تو دارند
* پروفسور محمد عبدالسلام: ” ايمان يا خودبخود در شما بوجود مي آيد، يا از طرف خدا به شما داده مي شود، و يا اينكه آنرا در طول زندگي كسب مي كنيد. من اين را از پدرم كسب كردم. به هر حال ايمان هديه اي از طرف خداوند است.“ (مجله ي فيزيك سال 1357، 14، 3 و 4 ص101)
* انشتين: ” من به خدايي تنبيه كننده اعتقاد ندارم. خداي من مهربان و معجزه گر است.“ (وصيت نامه )
* هلن كلر: ” خدايا، از تو متشكرم كه مرا كور و كر به اين دنيا آوردي. زيرا بيناتر و شنواتر مي روم.“ (وصيت نامه)
* ماري كوري: ” صدايي در ته هر چيزي نهفته است، كه به زبانِ عجيبي ما را به خوب بودن تشويق مي كند.“ (وصيت نامه)
* قرآن: ” و برخي از مردم هستند كه بي دانش و راهنما و هيچ كتاب روشني بخشي، درباره ي خدا با هم مجادله مي كنند.“ (حج8)
* امام صادق: ” قله ي دانش اينست كه انسان، خُلق خوب و بد را بشناسد و سپس صفات پسنديده را شكوفاتر كند و صفات بد را خفيفتر كند.“ (غررالحكم ج1)
* امام سجاد ” (دعايي كه به درد هر كسي مي خورد) : خدايا مرا از گرداب هاي فتنه نجات ده و از هر گونه آشوب و غوغا و مصيبت و بلا رهايي ده، تا عمرِ من پر از رنج و محنت نگردد. “ (دعاي 47 از صحيفه ي سجاديه)
* سنت فرانسيس قديس: ” ما بيش از آنكه به « دوست داشته شدن » نياز داشته باشيم، به عمل « دوست داشتن » نياز داريم.“ (فيلم فرانچسكو ساخته ي ليليانو كاواني محصول 1988)
* پائولو كوئيلو: ” فراموش نكن كه همه چيز، يك چيز بيش نيست. زبان نشانه ها را فراموش نكن و مخصوصا بخاطر داشته باش كه تا انتهاي افسانه ي شخصي ات پيش بروي.“ (كيمياگر- ترجمه ي قهرمان- ص33)
* ديويد ويسكات: ” پذيرش عيبها تو را دوست داشتني تر مي كند.“ (نيرويت را در سختيها بياب ص37)
* هرمان هسه: ” دانش چيزي نيست كه بتوان آنرا انتقال داد. آنچه از استاد به تو ميرسد خميري خام است. و اين تو هستي كه آنرا از زاويه ي خود مي بيني. پس علم تو با علم استادت تفاوت دارد.“ (سيذارتا)
* جبران خليل جبران: ” عشق مانند يك كلوچه نيست كه بتوانيم به قطعات بزرگ و كوچك تقسيمش كنيم. فقط يكيست و سراسر عشق است و بسيار وسيع و بي پايان مي نمايد.“ (نامه هايي به ماري هسكل)
* ساموئل اسمايلز: ” محصلي كه با درسش بازي نمي كند، نفهم مي شود!“ (اعتماد به نفس ص255)
* آقاي مختاري: ” سعي كنيم تا اشرف مخلوقات بشويم، اما گول اين احساس رو نخوريم و فكر نكنيم كه از ديگري برتريم“ (جلسات تفسير مثنوي)
۱۳۸۰ اسفند ۲۰, دوشنبه
براي بزرگ كردن كسي، ديگري را تحقير نكنيم. من خودم ساكت مي شوم تا در اين رابطه حافظ حرف بزند:
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سياه ... هزار شُكر كه يارانِ شهر بي گنه اند
جــــــفا نه پيشه ي درويشي ست و راهروي ... بيار باده كه اين سالكان نه مردِ رهند
مبين حقيـــــــــر گدايانِ عشق را، كه اين قوم ... شهانِ بي كمر و خسروانه بي كُله اند
ضمن اين غرور آفريني بايد مواظب باشيم كه گوله غوله غرور را نخوريم. يعني بدانيم تنها كسي كه بايد در مقابلش به خاك بيفتيم كسيست كه با دست خودش ما رو ساخته. و با اعتماد به نفس از نشانه ها پيروي كنيم. بدانيم فقط با تسليم شدن به او مي شود آرام و شاد زيست كرد. در مقابله خدا گردنكشي نادانيه محضه چون او يارِ داناتر و دلسوزترِ ماست.
حافظ ادامه ميده:
مكن كه كوكبه ي دلبري (يك دلبر) شكسته شود ... چو بندگان بگريزند، چاكران بجهند
قــــــــــــدم منه به خرابات، جز به شرطِ ادب ... كه سالكانِ درَش، محـرمانِ پادشهند!
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سياه ... هزار شُكر كه يارانِ شهر بي گنه اند
جــــــفا نه پيشه ي درويشي ست و راهروي ... بيار باده كه اين سالكان نه مردِ رهند
مبين حقيـــــــــر گدايانِ عشق را، كه اين قوم ... شهانِ بي كمر و خسروانه بي كُله اند
ضمن اين غرور آفريني بايد مواظب باشيم كه گوله غوله غرور را نخوريم. يعني بدانيم تنها كسي كه بايد در مقابلش به خاك بيفتيم كسيست كه با دست خودش ما رو ساخته. و با اعتماد به نفس از نشانه ها پيروي كنيم. بدانيم فقط با تسليم شدن به او مي شود آرام و شاد زيست كرد. در مقابله خدا گردنكشي نادانيه محضه چون او يارِ داناتر و دلسوزترِ ماست.
حافظ ادامه ميده:
مكن كه كوكبه ي دلبري (يك دلبر) شكسته شود ... چو بندگان بگريزند، چاكران بجهند
قــــــــــــدم منه به خرابات، جز به شرطِ ادب ... كه سالكانِ درَش، محـرمانِ پادشهند!
ديگران را تحقير كنيم، تحقير مي شويم!
ديروز يه جلسه اي بودم كه توش كتاب مولانا تفسير مي شد. اونقدر خنده ام ميگيره وقتي آدم بزرگايي رو مي بينم كه فكر مي كنن همه بچه اند و مي تونن هر تحقيري به همه بكنن. معلمهايي كه براي كوچك كردن ديگران، بعضي ها رو بزرگ مي كنن.
من اعتقاد دارم كه اگه مولانا نقطه ي اوج كمال بود يا اگه آقاي دكتر وين داير آخرِ انسانيت بود، نسل بعد هرگز بوجود نمي آمد. پس هنوز راه انسانيت كار داره واسه انجام دادن. كاري كه عمر اونا كفافه انجامشو نداد. من ابدا زير يوغ افرادي كه بخوان شخصيت آدمها رو بنام عرفان، معنويت و غيره خرد كنن، نمي رم.
وقتي من به اين آدم گفتم كه ما اشرف مخلوقاتيم گفت: كي اينو گفته؟ گفتم: قرآن. گفت: قرآن به تو نگفته كه!
مثلا فكر مي كرد كه خيلي چيزه كار درستي جلوي جمع گفته كه نشاندهنده ي اوج كمالشه! اما من فكر مي كنم كه اين خرد كردنه نه درس دادن. درسته، من كه خودم كه مي دونم اشرف موجودات نيستم و اين جمله يه اميده براي من، اما افسرده هم نمي شم كه چرا نيستم. من دلي سربلند و سري سر به زير دارم.
اين توهين به من ثابت كرد كه آدمها چقدر ميتونن از طرز فكرشون دور باشن. من اين آدم رو و بقيه رو دوست دارم، اما مرامه من اينجوري بوده كه به شخصيت همه احترام ميذارم و اجازه نمي دم كه بنام عرفان به شخصيتشون توهين كنم. همانطور كه محمد (ص)، پيامبران الهي و توحيدي، حافظ، مولانا، دكتر الهي قمشه اي، دكتر وين داير، انشتين، دكتر حسابي و ... به هيچكس توهين نكردند. حتا پيامبر ما به ادب شهره ي آفاق بوده و هست.
يه خانومي سؤال كرد كه: چرا بايد با زجر و درد به سوي خدا رفت. چرا با عشق و لذت به سوي او برنگرديم. آن استاد گفت: چاره اي نيست. اينطور خواستند از ما كه ما گريان باشيم. هستند كساني كه با شوق هم مي روند ولي همه ي راهها براي همه نيست. اما شوق رو بزرگان داشتند نه ماها.“ اين درسته اما با كسي كه از رنج كشيدن بدش مياد اينطوري حرف نمي زنن. كداميك از اولياي خدا اينطور با مردم خشونت داشتند. با اين آدمه حساس بايد از در شوق گفت. براي رسيدن به خدا شوق و شور بايد داشت. بايد با شور زندگي كرد. بايد از ته دل خنديد. بايد بيرون ريخت اين بيماريهاي رواني را. وقتي من به استاد گفتم: ” اما چيزي كه تو قرآنه اينه: ” ما به جهانيان گفتيم يا به كراهت و جبر و زور بسوي ما باز گرديد يا به شوق و البته همه ي جهانيان انتخاب كردند كه به شوق بسوي ما بيايند“ و با اين استدلال توبه عملي شوق انگيزه“ ميدونيد اين استاد چي گفت؟
” آها پس جنابعالي داريد تفسير مي كنيد!!!“.(در جواب به اين جمله ي توهين آميز عرفاني، آخر كلاس خصوصي بهشون گفتم: كجاي قرآن اومده كه مردم قرآن رو نفهمند؟؟!!)
بعد از خنده ي حضار به خودش اومد و فهميد كه كلام من كلام من نيست. كلام خدا بوده. آيه اي بوده كه به سينه ي پاك محمد اومده و امروز به سينه ي پاك اين حقير هم اومده، يوهويي گفت: ”آره... آره... توبه عملي شوق انگيزه. شما راست گفتيد...“.
البته با يه عده اي كه بسيار خشن برخورد ميكنن بايد خشم رو بكار برد بعنوانه يكي از احساساتمون. اما هر چيز جايي و هر نكته مكاني دارد. خشونت، اونم با يه عده انسانه پاك و فرشته كه مخلصانه اومدن پاي حرفاي مولانا؟
يكي از شاگرداي اين كلاس آخركلاس به من گفت: ” چه خوب شد تو اومدي تا ماهيتها و نهانه آدمها بيرون ريخته بشه.“. معيار من براي خوب بودن يا بد بودنه آدمها ابدا حرفاي قشنگشون نيس. اعماله آدمها و احترامي كه به همه مي ذارن، به زبانه بي زباني درونه آدمها و قوانين شخصيه آدمها رو بيرون ميريزه. اين استاد خيلي محبوب بود، اما تعجب مي كنم كه ديروز وقتي يكي از انسانهاي سالخورده ي كلاس داشت حرف مي زد به بهانه ي اينكه شعر رو غلط گفتي بارها رفت تو حرفش. اين بي احترامي از خصوصياته انسانهاي بزرگ نيست. عمله آدمها معرف اعتقاداتشونه و من فكر مي كنم آدمي كه هنوز خودش رو نتونسته جمع و جور بكنه هيچ موقع تو دل برو نميشه. خودش هم كه بكشه و مثل كلاغ خودش رو با اشعار اين و اون تزئين كنه، باز ماهيتش بيرون مي زنه.
اشكاله كار در اينه كه اين فكر القا شده كه زيبا بودن به معنيه شكننده بودنه. ابدا اينطور نيست. قبلا در همين شفا گفتم: ” زيبايي يعني استحكام روي خوبيها.“ البته بايد گفت كه اگه فرعون هم باشي و اشتباه كني، راهي بجز توبه به درگاه خدا (نه بنده ي خدا) نداريم. آخه ما بدونه اون تنهاييم. و بدانيم كه توبه شوق انگيزترين كاره. مثل برگشتنه يه آدمه دور از وطن به وطن ميمونه!
براي بزرگ كردنه ”بزرگان دنيا“، ديگران رو كوچك نكنيم.
دوستتون دارم ...... محمد
۱۳۸۰ اسفند ۱۹, یکشنبه
خيال نكن
كاست جديد عليرضا عصار بنام ”عشق الهي“ يه شعر خوب داره كه به نحوي داغ دله تمومه عاشقاي ضد حال خورده رو آروم ميكنه!
اين بازنويسي رو به افراد زير تقديم مي كنم:
تقديم به تمام كساني كه فكر مي كردند مي توانند به پاي عاشق بند بزنند
تقديم به كساني كه بي وفايي ديدند و پوست انداختند
تقديم به تمام كساني كه بعد از بي وفايي عشقشون، فهميدند كه بدون اون آدم هم ستاره پر فروغه !!
و هيچ سياره اي بدور يه آدم بي معرفت نمي گرده!!
تقديم به تمام كرمهاي پروانه شده و پيله چشيده ي عالم
قربونه دلاي پوست انداخته ي همه تون من برم ...
دوستتون دارم ......... محمد
”
خيال نكن نباشي
بدون تو مي ميرم!
گفته بودم عاشقم
خب، حرفمو پس مي گيرم!
خيال نكن نموني
كارم ديگه تمومه
ليلي فقط تو قصه اس
جنون ديگه كدومه؟!
كي ميگه تو نباشي
ستاره بي فروغه؟!!
بذار همه بدونن
كه عاشقي دروغه
تو برده اي مي خواستي
كه حرفتو بخونه
براي تو بسوزه
به پاي تو بمونه
عروسكي مي خواستي
رو طاقچه تون بكاريش
وقتي بازي تموم شد
كنج اطاق بذاريش
ديگه براي موندن
اتاق تو شلوغه!
عروسكا بدونين
كه عاشقي دروغه!
“
شعراز: شاهكار بينش پژوه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۳۸۰ اسفند ۱۸, شنبه
قدرت مست شدن
عمل ”مست شدن“ با خوردن عرق و الكل، زمين تا آسمون فرق داره. من يه چيزي تازگيها ياد گرفتم. خودم، خودم رو و فكرهاي منفيم رو آتيش مي زنم و مي سوزونم، بدونه استفاده از چيزي. اينو بايد حس كنين تا بفهمين چي ميگم. بمحض اينكه مشكلي به سمتم مياد تا درسي بهم بده، ياد اين جمله شفابخش مي افتم: ”و ما ارسلناك الي رحمت للعالمين ( و ما بسوي تو از دو جهان چيزي غير از رحمت نازل نمي كنيم)“. اين يه قسمت ازكلام خدا (آفريننده ي من) در قرآنه كه از تو فيلم ”پري“ ساخته ي داريوش مهرجويي اونو ياد گرفتم. تازگيها شده مثل يه ذكر براي من. هر وقت فكري توي سرم مياد كه مي خواد به آرامش روحم چنگ بندازه، زخميم كنه و به من ترس، اضطراب و خشم بده، تكرار تفكرآميز اين جمله ي شورانگيز بمن آرامش ميدهد. چند بار اونو مي گم و آرامش روحي پيدا مي كنم.
آخه ميدونين؟ به قول مولانا: ز عقل انديشه ها زايد كه مردم را بفرسايد ... هر وقت يه فكري، انجام كاري رو برام غول ميكنه و مي خواد به شوق ذاتي من تجاوز بكنه، تمام اون فكر رو از ته آتيش مي زنم و خودم رو به ديوانگي و جنون مي زنم. هيچ فكري رو نمي پذيرم. مثل رايانه اي ميشم كه ويروس گرفته و براي جلوگيري از فعاليت ويروس، اونو خاموش كني تا با روحت از خدا آنتي ويروسش رو Download كني!
كسي كه به ما بينايي ميده نميتونه كور باشه! كسي كه به ما قدرت شنوايي ميده نميتونه كر و فاقد قدرت شنيدن باشه ! ميتونه؟! اين خداي شنوا دعاهاي ما رو مي شنوه و به احوال ما آگاهتر از خودمونه. او حتا نديدنيها و نشنيدنيها هم مي بينه و مي شنوه. پس چرا بهش اعتماد نكنيم و پيروي از نشانه ها نكنيم؟ چرا احساس تنهايي كنيم؟ ما رو ول نكردن اينجا و برن پي كارشون. با ما هستند. همانطور كه به محمد (ص) گفتند: ”قسم به روز،... كه ما با تو هستيم و با تو قهر نكرده ايم.“
هوا خواه تو ام جانا، و مي دانم كه ميداني ... كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
(حافظ)
اين آتيش زدن به افكار دقيقا معنيِ شورانگيزه ”مستي“ رو ميده. مستي براي من بمعني اينه كه اون فكري كه عذابت ميده رو ”نيست“ كن، با اراده و زيركي خودت. ميدونين مثل چي ميمونه؟ مثل زدنه يه عينكه سبز روي چشم تا براحتي همه جا از رنگ ظاهريش جدا بشه، البته با يه تفاوت. اونم اينكه از عينكي استفاده مي كني كه بيرنگه. هيچ معنيه خاصي به حوادث نميده. همه چيز فقط رخ ميده. و تو اين وسط داري براي طبيعت اطرافت رخ ميدي. ”خدا همين الان دارد شما را به بهترين شيوه و بسوي مناسبترين قسمت از آرزويتان، جلو مي برد“
من اطمينان دارم كه هيچ الكلي و معتادي نميتونه گوشه اي از مست شدن واقعي رو بچشه. چرا كه قدم اول اين نوع ”مستي“ بي نيازي از همه چيزه. در حالي كه يك معتاد و الكلي، اين اراده رو نداره كه با دست خودش فكري سازنده توليد كنه و براي انجام اين كار به بيرون از خودش وابسته ميشه. همين وابستگيش به بيرون، درونش رو بي اراده مي كنه.
هنگام تنگدستي، در عيش كوش و مستي ... كين كيمياي هستي، قارون كند گدا را
(حافظ)
آري ... آري
” و ما ارسلناك الي رحمت للعالمين“
آنتوني رابينز بجاي اين ذكر، از كلمه ي CANI استفاده مي كند كه مخفف Constant And Never ending Improvment است بمعني ”پيشرفت هميشگي و پايان ناپذير“. پس هر كسي يه ذكري براي خودش داره. به قول مولانا ... هر كسي از ظن خود شد يار من ....
دوستتون دارم .... محمد
در را مي بستي، يادته؟!
نمي دونم تا حالا با شيشه نوشابه خوردين يا نه؟ اگه نخوردين يه بار امتحان كنين. حتما احساس خواهيد كرد كه وقتي شيشه قورت قورت از نوشابه خالي ميشه، يه چيزي به طور نا خودآگاه توي شيشه ميره كه بيرنگه و به زور هم وارده شيشه ميشه ... توي دله آدمي كه نااميدي هاش رو بيرون ميريزه و از غم خالي ميشه، يه چيزه بيرنگي توي دل ميره كه اسمش ”اميده“ و اين تنها موتوره جهانه. نااميدي هم به درد ما نخورد ....
ياري كه دلم خستي (خسته مي كرد) .... در بر رخِ ما بستي (مي بست) ... همخانه ي ياران شد!
تا باد چنين بادا
مُلكي كه پريشان شد .... از شوميِ شيطان شد ... (ميدوني چه بلايي به سرش اومد؟) ..... باز آنه سليمان شد!
تا باد چنين بادا
زان خشم دروغينش .... زان شيوه ي شيرينش ... عالم شكرستان شد !!!
تا باد چنين بادا
شب رفت، صبوح (صبح هنگام) آمد .... غم رفت، فتوح آمد .... خورشيد درخشان شد
تا باد چنين بادا
دوستتون دارم .....محمد
۱۳۸۰ اسفند ۱۵, چهارشنبه
زندگي خالي نيست
مي شد كه تو نباشي ... پس وقتي هستي ... وقتي اومدي ...يعني اميد اومده ... وقتي تو را اي خواننده ي اين كلمات خلق كرده اند ... يعني تو هم گوشه اي از نشاط رو مي توني ببيني ... خودت رو تسليم عالمه نشاط كن ... بهت فرصت دادن بچشي .... چي چي ميخواي بچشي؟ زهر مار يا عسل بهشتي. كدوم رو؟
اين روزها تهرون باده شديدي ميوزه. اين باد هيچ بويي رو نمي آره. هواي خالي رو جابجا مي كنه ... اما ” نـَفسِ بادِ صبا، مشك فشان خواهد شد“ ... آره بالاخره بادي مياد كه بو داره ... يه بوي خوش با خودش براي تو مياره ... فكرشو بكن ... براي فقط تو ... اون روز روزِ بهارته. اون روز، روزيه كه تمام ”پيري هات“ رو بايد دور بريزي و شروع كني به بچه شدن. اون روز ..” عالمِ پير دگر باره جوان خواهد شد.“ .. وقتي اون باد مياد تو مي فهميش. منتظرش باش ... مياد ... اما زندگي تو در همين لحظاتِ جاري داره توليد ميشه و به زير لايه ي گذشته ميره. تو قلنبه اي هستي در زمان اكنون. نه در گذشته حقيقت داري و نه در آينده ميشه پيدات كرد ... سلام قلنبه :)
راستي نوار جديد ياني اومده به بازار. تمام آهنگاش مثل سرزميني بدون خار ميمونه. امنه امن. ميتوني احساساتت رو بدون ترس از شنيدنه يه صداي خشن و اضافه در فضاي آهنگاي ياني رها كني و بذاري زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند ...
دوستتون دارم قلنبه هاي هم زمانِ من .... محمد
۱۳۸۰ اسفند ۱۳, دوشنبه
قدرتِ گفتگو
امروز به يكي برخورد كردم كه اعصابم رو تحريك كرد. من با دستان خودم راه صلح با تمام جهان رو انتخاب كردم. اين به معني زبون بودن يا ترسو بودن من نيس. اگر يك نفر با آرامش زندگي ميكنه ابدا به اين معني نيس كه نميتونه دعوا كنه. چرا خيلي هم خوب ميتونه. پاي همه جور مبارزه اي هم تا لحظه ي پيروزي هست. اما مهار كردن غريزه ي موروثي اي كه از وحشي گريهاي انسانهاي نخستين بما رسيده بزرگترين مبارزه است و به قول محمد پيامبر: ” پرهيزگاري (شرطي كردنِ ذهن با زيباييها: conditioning) بزرگترين جهاد است.“ به قول آنتوني رابينز: ” مدتي وقت صرف كنيد تا به خودتان و امواج هرز درونتان مسلط شويد. ده روز روزه ي فكري بگيريد تا فكرتان پاك شود.“ به قول دكتر وين داير: ” قوي باش و هرزگيهاي ذهنت را شكست بده تا آزاد شوي.“
كسي كه در مقابل يه آدم عصباني و ياوه گو، مثل يك كوهِ آرام مي ايسته قدرت بيشتري داره كه حكايت از اعتماد به نفس بيشتري مي كنه. چون اين آرامشِ او از جانب بزرگترين قدرت هستي (تمام قدرت هستي) يعني خداي زيبا مي آد.
پس انگ نزنيم كه هركس به قدرتِ آرامش اعتقاد داره، حتما از دعوا و مبارزه مي ترسه. اين بديهيست كه كسي كه از فحش و تهديد و كتك كاري و ... ياري مي طلبه، شجاع تر نيس. قبل از دعوا و خشمگين شدن ميلياردها ميليارد انتخاب ديگر هم هست. يكي از اين راهها ” گفتگو“ است. ديگري ”هجرت“. ديگري بي اعتنايي و كم محلي به تعبير قرآن ” اي پيامبر به كافران سلام كن و رو از آنان برگردان“ و ديگر ” محبت كردن“ و ....
در كتاب اخلاق ناصري نوشته ي خواجه نصيرالدين طوسي (منجمي كه وحشي ترين حاكم مغول را بنام ” هلاكو خان مغول“ به يكي از بزرگترين خادمان دانش تبديل كرد و رصدخانه ي مراغه كه از افتخارات علم ايران است را در با هزيته ي هلاكو خان بنا نهاد كه اولين دانشگاه مدرن دنياست) كارهاي بسياري را قبل از شروع دعوا بر عاقلترين طرف دعوا لازم ميداند و ضمن اشاره به اين راهها اشاره مي كند كه هر كدام اين راهها به تنهايي مي تواند به طريقي صلح آميز مساله و اختلاف را حل كند و نيلزي به خشم زيادي نيست.
دوستتون دارم .......... محمد
۱۳۸۰ اسفند ۱۲, یکشنبه
قرعه كشي، عملي براي زخمي كردن اعتماد به نفس
در راه به فكر عملي بنام ”قرعه كشي“ بودم. قرعه كشي يه زخم كوچولو به دل آدمها ميزنه. آخه آدم هي خدا خدا ميكنه كه برنده بشه و بعد نميشه. بلافاصله اين نتيجه تو سر خيليها مياد كه يا خدا ناشنواس و يا اينكه اونها رو خدا دوست نداره. تكرار اين فكرها باعث اين اعتقاد ميشه كه خدا پارتي بازي ميكنه و يه عده اي رو اصلا دوست نداره كه اين نتيجه گيري عملا نادرست ترين نتيجه گيري در عالمه. عمل ”قرعه كشي“ عمل طبيعي اي روي اين سياره نيس و با قوانين طبيعيِ دنيا تناسبي نداره. دليلش هم اينه كه به مردم احساس شادي عميق و موندني نميده. احساس آسموني نميده. حتا اوني هم كه قرعه رو مي بره يه جورايي گول ميخوره. فكر ميكنه سهم بيشتري نسبت به بغل دستيش از طبيعت داره و اشتهاي كاذب پيدا ميكنه. قرعه كشي هم برنده ها رو گول ميزنه هم بازنده ها رو. توي طبيعت هم اين طور تقسيم كردن نعمتها وجود نداره. همه ي ما چشم داريم. اونهايي هم كه اين نيرو رو ندارن، مطمئنا دليلش كمبود چشم در بارگاه الهي نبوده و امكانات محدود خدا! به قول هلن كلر (كه زني نابينا و ناشنوا و لال بود ولي موفق به اختراع بسياري از جنبه هاي مخفيِ طبيعت شد) : ” من نابينا به اين دنيا آمدم تا چراغ هدايت بيناها شوم. پس براي اين فرصت كه به من داده شد از خدا ممنونم و شكر او را بجاي مي آورم.“
اينطور نيس كه يه عده اي جوايز عالم را به صورت تصادف ببرن و يه عده اي محروم بمونن. تو كتاب مقدس اومده: ” و خدا با همه مهربان است.“ توي قرآن هم اومده: ”خدا همه را دوست دارد، زيرا خدا مهربان است“. پس علت اينكه مردم فكر ميكنن كه ستاره ي بخت عده اي بلنده و دنبال طالع بيني و پيداكردنه ستاره ي اقبال و اين مزخرفات مي رن، اعتقاد به ”قرعه كشيه“ نه اعتقاد به طبيعت... نه اعتقاد به واقعيت.... واقعيت اينه كه : ” خدا همه رو دوست داره و براي درست كردن هر كدوم از ما ، 9 ماه رومون زحمت ميكشه تا به حدي برسونمون كه بهمون بگه: فتبارك الله احسن الخالقين“. .
اگه يكي در قرعه كشي برنده بشه، بايد خيلي سعي كنه تا به زندگي كردن بر اساس شانس اعتقاد پيدا نكنه چون اين اعتقاد باعث غم و افسردگي خواهد شد. و يكي هم اگه بازنده بشه، نبايد فكر كنه كه خدا دوستش نداره.
به نظر من سري رو كه درد نمي كنه دستمال نمي بندن. بهترين عمل شركت نكردن در قرعه كشيهاست زيرا در هر دو صورت قضيه، آدم گول ميخوره.
ما همه برندگان عالميم! ... زيرا ما قبلا در يك مسابقه كه در اون شانس برنده شدن يك به چند ميليارد بوده برنده شديم. ميدونين كدوم مسابقه؟ مسابقه اي كه بين اسپرمها برقرار بوده تا بك تخمك رو بارور كنن و ما همون اسپرم كوچولويي هستيم كه به لطف خدا در اون مسابقه اول شديم! ..... محمد
۱۳۸۰ اسفند ۱۰, جمعه
دروغ ترين قصه ي عالم
نسخه ي دوم
يه روز يه پروانه ي قرمز و سياه رنگِ قشنگ داشت پرواز مي كرد. تا اينكه روي گلي نِشست تا كمي شهد بخوره. وَسطايِ خوردن بود كه احساس كرد غريزه اي بهش دستور ميده كه همينجا بدور خودش پيله درست كنه. پروانه ي قشنگ پيله زد وخودش رو تو پيله حبس كرد و بعد از چند روز يه كرمِ بي دست و پاي كوچولو و شكمو شد و تا آخر عمرش در حسرت موند.
.......
*آره...تعجب نكنين. هميشه آدمايي هستن كه واقعيت رو وارونه جلوه ميدن. تو آهنگاشون، تو قصه هاشون، تو تعريفاشون، تو كتاباشون و تو سخنرانيهاشون واقعيت رو وارونه نشون ميدن. مثلا ثابت مي كنن كه هيچ پروانه اي نيس كه كرم نشه !!! آيا اين دروغترين قصه ي عالم نيس؟ مثلا ميگن ما بي هدف اينجا اومديم... اين دروغه محضه. كي اين مزخرفات رو باور ميكنه. هركي باور كنه خوراكش ميشه: غم و غصه و افسردگي و .... . شادترين انسانها روي زمين پيامبران، مردان خدا، دانشمندان بزرگ و شاعران الهي و هنرمندان پيام آور بودن. اين شعرها چيه كه ملت ميخونن. آهنگ روش ميذارن. چاپش ميكنن؟ مگه من وقتم رو از سر راه آوردم كه بيام هنر دست بيستم يه هنرمندِ « بدون چراغ» رو بخونم؟ به قول تي اس اليوت: ” اي شاعر جوان، شجاعانه برو در دل تاريكي و براي ما چراغ بياور.“ شاعر و هنرمند كسيست كه به مردم شوق ميده. به مردم و به جامعه اميد اضافه ميكنه. نه بعضي آدمايي كه به هيج نوري و چشمه ي اميدي نرسيدن و ميان استفراغهاي بي سر و ته شون رو به ما هديه ميدن. هيچ پروانه اي تبديل به كرم نميشه چون آرزوي اين كار رو نداره. بيايد چشامون رو به حقيقت شادِ اين عالم باز بكنيم. در طبيعت فقط كرمهاي بي دست و پا به پروانه هاي رقصان تبديل ميشن. اين مسير شوق افزاي طبيعته. اين نتيجه ي خواستنه.... بخواهيم.... چيزهاي بزرگ بخواهيم.... شوقهاي بزرگ.... ثروتهاي بزرگ.... بخششهاي بزرگ....
* صفحه ي دعا راه افتاد. ميتونين دعاهاي خودتون رو آزاذانه در اين سقاخانه بنويسيد و شمعي در دلتان روشن كنيد. خجالت از كوچكي يا بزرگي دعايتان هم نكشيد. بخواهيد. هر چه را دوست داريد كه خدا براي همه بخشنده است.
اشتراک در:
پستها (Atom)