۱۳۸۱ مهر ۵, جمعه

Egg Carving Art هنر تخم مرغ گري!

دارم كم كم ايمان مي آرم كه ما لابلاي ثروت بي نهايت داريم زندگي مي كنيم اما شايد چشم ثروت بيني نداريم. ببينيد از پوست تخم مرغي كه باهاش مثل آشغال برخورد مي كنيم، ميشود چه گنجي ساخت. آنهم نه با اضافه كردن چيزي به آن بلكه با كندن از آن! شايد روح هم به چنين تراشهاي ظريفي نياز داشته باشد تا تبديل به گنج شود.

بياد مي آورم يكروز يك جوان عاطل و باطل و بيكار از ميكل آنژ* مي پرسه:
اين تكه سنگ سنگين و زشت را براي چه با اين مشقت به كارگاه مي بري پيرمرد؟ تو كه پول داري! چرا نمي ري از پولت لذت ببري؟!
ميكل آنژ مي گويد: ”پسر جان، درون اين تكه سنگ بي قواره، يك فرشته نشسته است كه تو آنرا نمي بيني اما من ميبينم. مي خواهم در اين كارگاه، اين فرشته را كمك برسانم تا آزاد شود. اينكار لذتي هزاران بيشتر از آنچه تو به آن لذت مي گويي مي دهد.“ چند ماه بعد وقتي همان جوان از آنجا مي گذرد در كارگاه ميكل آنژ فرشته ي بسيار زيبايي مي بيند كه هوش از سر مي پراند. ديدن اين فرشته زندگي پسر را زير و رو مي كند و او شاگرد آنژ مي شود و بعدها طراح مجسمه هاي كاخهاي بزرگ مي شود!

مي گويند وقتي آنژ در بستر مرگ افتاده بوده، لحظه اي مي خندد و سپس جان مي دهد. بعدها همين شاگردش مي گويد: اين خنده خيلي شبيه به خنده اي بود كه يك فرشته بعد از آزاد شدن از درون سنگ مي زند!

شايد در درون ما هم فرشته اي نهفته است. آيا رنجهاي ظاهري تكه هاي اضافي را از رويش برميدارد؟

محمد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* * فاميلي اصلي ميكل آنژ Michele Angelo، بوناروتي Buonarotty است. او ايتالياييست و زاده ي شهر فلورانس است. وي نقاش و مجسمه ساز بوده و در كنار ايندو كار شعرهاي زيبايي هم سروده است. (با تشكر از يكي از خوانندگان شفا، خانم قديمزاده، براي اين توضيحات.)

نمونه هاي ديگري از اين هنر را در اينجا، اينجا و اينجا ببينيد.
(يك سايت راهنما براي يادگيري هنر تخم مرغ گري)

۱۳۸۱ شهریور ۲۹, جمعه

ماه پيشوني مثل يه پروانه ي كوچولو يوهويي رفت روي پيشونيه ماه نشست



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



منم كه شهره ي شهرم به عشق ورزيدن

منم كه ديــــــــــــده نيالوده ام به بد ديدن

........حافظ




شادي حقيقي، درست همين الان، چگونه؟

قسمتهايي از گپ اخير با دكتر وين داير

19 شهريور 1381 ساعت 22 بوقت تهران



دن كارني: شما در زندگي شخصيتان چگونه دعا مي كنيد؟



دكتر داير: به خدا به صورت يك بازرگان بزرگ آسماني يا ماشين داد و ستد غول پيكر در آسمانها نگاه نمي كنم. خدا ماشيني كه كالاهاي مفيد را به عده اي ميرساند و كالاهاي بدرد نخور را به ديگران غالب ميكند نيست.



وقتي چيزي خود را از چشمه اش جدا مي كند، قدرت چشمه را از دست مي دهد. اما وقتي كه دوباره به دريا وصل مي شود مي تواند زندگي اش را تقويت كند و معجزاتي توليد كند... بعد از اين اتصال حسي، هر چه دعا كنيم، اجابت مي شود و جواب مثبت مي گيرد.

بعضي مواقع جواب به يك دعا منفيست كه به معني بي پاسخ ماندن نيست. فقط به اين معني است: فعلا نه!



دن كارني: من سه فرزند دارم، يكي 6 ساله، ديگري 9 و سومي 11 ساله. در رابطه با رخداد يازدهم سپتامبر چه به آنها بگويم؟



دكتر داير: ببينيم در يازدهم سپتامبر 2001 چه رخ داد؟ در روز اول خون بيشتري نسبت به تقاضاها اهدا شد. بيشتر آنها بايد تا حالا خراب شده باشند. ميلياردها دلار كمك شد. مردم به سمت ساختمانهاي در حريق شتافتند تا غريبه هايي را نجات دهند كه تا ديروز با بوقهاي وحشتناك اتومبيل خود مي خواستند آنها را مغلوب خود كنند. داوطلبان در خيابانها صف كشيدند و بوقهاي وحشتناك اتومبيلها در تمام خيابانهاي آمريكا ساكت شدند. مردم در فرودگاهها صبور و دوست داشتني شدند. خشم محو شد و جايش را به شفقت و غمخواري داد. تمام اين رخدادها، سانت به سانت، ما را به زمينه اي برتر در مكاني بالاتر كشاند.



پيسكاپو: من اين نقل قول را در وب سايت شما (www.drwaynedyer.com ) يافتم: ”گذشته براي همه ي ما گذشته است و آينده براي هيچكدام از ما تضميني ندارد. اين چيزيست كه همه ي ما فرا مي گيريم.“ آيا اين عقيده را بعد از يازدهم سپتامبر دريافتيد يا قبل از آن؟



دكتر داير: در كتابي بنام ”خرد اعصار“ متني راجع به مشاهدات مردي نوشتم كه هزار سال پيش در قرن دهم زندگي مي كرده است بنام عمر خيام. در مجموعه اشعارش بنام ”رباعيات“ او مي گويد:

”اين انگشتان متحرك هستند كه دارند مي نويسند و همچنين براي آنچه نوشته اند، حركتشان را كرده اند.

نه هوش مي تواند او را گول بزند تا يك نيم خطش لغو شود و نه پارسايي.

حتا گريه هاي تو نمي تواند كه يك كلمه از آنرا بشويد.“

(اصل شعر بفارسي:

زين پيش نشان بودنيها، بوده است

پيوسته قلم به نيك و بد فرسودست

اندر تقديـــــــــر، آنچه بايست، بداد

غم خوردن و كوشيدن ما بيهودست - مترجم)

كسي كه حدود هزار سال پيش خيمه هاي كوچك در سنين ميانساليش مي ساخته اين را بما يادآوري مي كند.



رد يك قايق در آب بيش از خطوط پشت سرش نيست. اصلا مهم نيست كه تا چه حد سخت تلاش كني. هيچوقت نمي تواني قايق را با خطوط پشت سرش هدايت كني. اين فقط خطوطيست كه پشت سر قايق بجا مي ماند. تقدير ما همين خطوطند. نمي توان با استفاده از اين خطوط قايق را به جلو راند. تقدير خطوطيست كه پشت سر زندگي تو بجا مي ماند. فريب است اگر باور كني كه خطوطي كه پشت سر زندگيت بجا مي مانند مي توانند زندگي امروزت را هدايت كنند. چيزي كه زندگيت را بجلو مي برد، همان چيزيست كه قايق را بجلو مي برد. انرژي زمان حال كه بوسيله ي موتور قايق تأمين مي شود و لاغير...



كندل لايت: چطور مي توانيد خود را در سكوت طوري اداره كنيد كه تمام تداخلهاي با دنياي اطراف را براي خود از اعتبار بيندازيد؟



دكتر داير: ما تقريبا هر روز به 60000 فكر جدا فكر مي كنيم. مسأله ي اصلي اينست كه ما به همان 60000 تايي فكر مي كنيم كه ديروز فكر كرده بوديم. و تقريبا مي شود گفت كه فردا هم به همين 60000 تاي امروز فكر خواهيم كرد! با اين حجم فكرهاي تكراري در هر روز ديگر جايي نمي ماند كه به چيزهاي ديگر فكر كنيم.

در ذن ضرب المثلي هست كه مي گويد: ”اين سكوت بين نتهاي موسيقيست كه موسيقي را مي سازد.“



رخنه يافتن در شكاف بين اين تكرارها با فكر كردن روي يك كلمه آغاز مي شود. براي مثال با فكر روي نيايشهاي به درگاه خدا. تمام توجه تان حتا توجه درونيتان را براي مدت سي ثانيه روي كلمه ي ”پدر“ بگذاريد.

سپس بمدت سي ثانيه توجه تان را روي ”ما“ بگذاريد.

فقط اين كلمه را در مغزتان تصور كنيد.



اكنون ذهنتان را به عقب برانيد تا بمدت ده ثانيه روي فاصله ي خالي بين اين دو كلمه توقف كند.

به پر بودن اين فاصله از سعادت دقت كنيد. بيهوده نيست كه بگوييم اين شكاف سرچشمه ي همه ي خلاقيتهاست.



فقط با تمرين روي اين روش ساده كه اول كلمه اي را تصور كنيد، سپس كلمه ي ديگري را تصور كنيد و سپس روي فاصله ي بين ايندو متمركز شويد مي توانيد ذهنتان را براي زندگي راحت لابلاي سكوتي غني تربيت كنيد.



لوكينگ فور جوي: طريقه ي عبادت معنوي شما چيست؟



دكتر داير: هميشه به ماجراي گاندي داخل قطاري كه به نيودهلي ميرفت، فكر مي كنم. تكه كاغذي به او داده شد كه از او مي پرسيد: ”پيامتان چيست؟“ او به كسانيكه بيرون قطار بودند گفت: ”زندگي من پيام من است.“

من هميشه در عبادت دائم هستم. عشقم نثار كسيست كه با دستپاچگي در جاده ها از من سبقت مي گيرد. به كسي كه در گوشه ي خيابان به حالت احتياج افتاده است، كمي پول بيشتري مي دهم. بين جر و بحثهاي مردم در يك سوپر ماركت مي روم و سعي مي كنم به آن محيط عشق ببرم.



در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنويم بخشش عشق است و نه اينكه يك مسيحي، كليمي، بودايي يا مسلمان باشم بلكه سعي ميكنم شبيه به مسيح، شبيه به بودا، شبيه به موسي، و يا شبيه به محمد (ص) باشم.



هري جي بي: چه كار متفاوتي امسال خواهيد كرد كه سال پيش انجامش نداده ايد؟



دكتر داير: بعنوان يك انساندوست، يك معلم، يك پدر و يك انسان مي خواهم كمي بهتر از آنچه پارسال بودم باشم. كمي نرمتر. كمي مهربان تر.

كمتر خودپسند باشم. بغير از اينها همچنان به دويدن، شنا كردن، صحبت كردن، نوشتن، نفس كشيدن و زندگي كردن در تك تك روزها ادامه مي دهم.

آنچه مولانا در قرن سيزدهم گفت را آويزه ي گوشم مي كنم كه: ” تيزي و زيركيت را بفروش و حيرت را بخر.“

(بفارسي:

خامش كن و حيران نشين، حيران حيرت آفرين

پخته سخن مردي*، ولي، گفتار خامت مي كند -مترجم)



اينك به همه ي لحظات زيادي كه دارم بيش از ديروز و بيش از پارسال به ديده ي احترام نگاه مي كنم و به همه ي آنها تعظيم مي كنم.



سؤال- بزرگترين مانع بر سر راه شادي براي مردم امروز دنيا چيست؟



دكتر داير: بزرگترين مانع سر راه زندگي لذتبخش اينست كه تقريبا همه به حزن با حزن جواب مي دهند، به خشم با خشم و به نفرت با نفرت.





...



متن اصلي به زبان انگليسي را از اينجا دريافت كنيد. PDF اش را از اينجا.

متن ترجمه شده بفارسي را از اينجا بگيريد.
رندي آموز و كرم كن، كه نه چندان هنر است

حيـــواني كه ننوشد مي و انسان نشود

......حافظ



باباي كوچك و شغل آينده اش

نوشته ي: لِو توكماكوف



وقتي بابا كوچك بود، اغلب از خودش مي پرسيد: ”وقتي بزرگ شدم چه كاره شوم؟“ و هميشه يك جواب حاضر و آماده داشت كه هر بار با جواب قبلي فرق مي كرد! اوايل دلش مي خواست نگهبان شب شود. از تصور اينكه همه ي مردم شهر در خواب باشند و او به عنوان نگهبان آنان بيدار باشد، لذت مي برد. مدتها در تصميم خود باقي ماند. تا اينكه روزي بستني فروشي دوره گرد با چرخ بستني خود به محله ي آنها آمد. باباي كوچك با خود انديشيد: ”چرا بستني فروش نشم؟! مي تونم هر قدر كه مي خواد بستني بخورم، به هر كسي هم كه بستني مي فروشم، يك گاز از بستنيش مي خورم! به بچه هاي كوچكتر هم بستني مجاني مي دهم!“



پس از مدتي، باباي كوچك در ايستگاه راه آهن مردي را ديد كه لباس كار پوشيده و روي لوكوموتيوها كاري انجام مي دهد. آنهم با ماشينهاي واقعي!! به نظر باباي كوچك اين كار خيلي جذابتر از بستني فروشي آمد. اين بود كه رو بسمت مامانش كرد و پرسيد: ”اون كيه؟“ مامان گفت: ”سوزن بان“ حالا ديگر باباي كوچك مي دانست چه كاره شود. او چرا نبايد يك سوزن بان مي شد؟!



وقتي تصميمش را به پدر و مادرش گفت، آنها از باباي كوچك پرسيدند: ”پس بستني هاتو چه كار مي كني؟!!:)“

باباي كوچك گفت: ”صبحها بستني ميفروشم و بعد سوزن باني مي كنم. بعد از چند ساعت بر مي گردم و دوباره مدتي بستني ميفروشم. تازه مي تونم چرخ بستني رو نزديك راه آهن پارك كنم تا خيلي راه نرم!...“ همه به اين حرف خنديدند!! ... باباي كوچك گفت: ”اگر بخنديد، تصميم رو راجع به اينكه شبها هم دوست دارم نگهبان شب باشم به شما نخواهم گفت!“



ماجرا به اينجا ختم نشد. مدتي بعد باباي كوچك تصميم گرفت خلبان شود. بعد هنرپيشه. بعد دكتر. اما هنگامي كه پدر دوستش را ديد كه كارخانه اي بزرگ دارد، تصميم گرفت كه رئيس كارخانه شود! اين ماجرا ادامه داشت تا اينكه روزي، باباي كوچك تصميم واقعيش را گرفت و گفت كه مي خواهد سگ شود! گفتند: ”چرا؟“ گفت: بخاطر اينكه تمام گاوها و گوسفندها ازش حساب مي برند.!“



بله، باباي كوچك روي چهاردست و پا راه مي رفت و واق واق مي كرد. او حتي پيرزني كه قصد داشت به مهرباني بر سر او دست بكشد را گاز گرفت. اما مشكلي وجود داشت. هر كاري مي كرد، نمي توانست مثل سگها با انگشت پايش پشت گوشش را بخاراند! تصميم گرفت كنار خيابان بنشيند تا شايد سگها روش را به او ياد بدهند. مدتي كنار خيابان نشست. مردي از كنارش رد عبور كرد، با ديدن باباي كوچك، ايستاد و پرسيد: ”پسر جان، چكار مي كني؟“

باباي كوچك گفت: ”دارم تمرين مي كنم كه سگ شوم.“

مرد گفت: ”ديگر دلت نمي خواهد آدم باشي؟!“

باباي كوچك گفت: ”آخر مدت زيادي آدم بوده ام ولي اصلا سگ نبوده ام!“

مرد گفت: ” هيچ آدمي دلش نمي خواهد جاي سگ باشد، در حاليكه سگاي زيادي هستن كه دوست دارند انسان ياشند.“

باباي كوچك گفت: ” پس به نظر شما من بايد چه چيزي باشم؟“

مرد گفت: ”خودت درباره اش فكر كن.“ و مرد با گفتن اين جمله از آنجا دور شد و رفت.



با وجوديكه اين مرد غريبه اصلا به باباي كوچك نخنديده بود ولي با اين حال باباي كوچك شرمنده شد و در فكر فرو رفت. مدتي فكر كرد. هر چه بيشتر فكر مي كرد، بيشتر از رفتارش شرمنده مي شد. آن مرد هيچگونه توضيحي نداده بود، اما حرفهاي خوب و درستي به او زده بود.



دفعه ي بعد كه از او پرسيدند: ”خوب بالاخره بچه جان، مي خواهي چكاره شوي؟“ باباي كوچك گفت: ”تصميم گرفته ام كه براي خودم كسي باشم!“ اين بار كسي به حرفش نخنديد. تازه آنوقت بود كه باباي كوچك فهميد بهترين جواب را داده است. او هنوز هم اينطور فكر مي كند. چه اهميتي باشد كه بستني فروش يا چوپان باشي ولي آدم بدي باشي. آنچه واقعا اهميت دارد اينست كه انسان خوبي باشي و از كارت لذت ببري. در ضمن هيچ لزومي هم نداره كه آدم بتونه با انگشت پا، پشت گوشش را بخارونه !:)



(اين داستان زيبا چند ماه قبل مجددا در شفا نوشته شد.)

۱۳۸۱ شهریور ۲۲, جمعه

سهل گير كارها به خود كز روي طبع

سخت ميگردد جهان بر مردمان سختگير

............حافظ

كرم ضد آفتاب بماليد



سخنراني كورت ونه كوت در مراسم فارغ التحصيلي دانشگاه MIT



خانمها، آقايان فارغ التحصيل سال 1997، لطفا كرم ضد آفتاب بماليد!



اگر ميخواستم براي آينده ي شما فقط يك نصيحت بكنم، راه ماليدن كرم ضد آفتاب را توصيه ميكردم. خواص مفيد آثار مفيد و دراز مدت كرم ضد آفتاب توسط دانشمندان ثابت شده است، در حالي كه ساير نصايح من هيچ پايه و اساس قابل اعتمادي جز تجربه هاي پر پيچ و خم شخص بنده ندارند. اينك اين نصايح را خدمتتان عرض ميكنم.



قدر نيرو و زيبايي جوانيتان را بدانيد، ولي اگر هم ندانستيد، وللش! روزي قدر نيرو و زيبايي جواني تان را خواهيد دانست كه طراوت آن رو به افول گذارد. اما باور كنيد تا بيست سال ديگر، به عكسهاي جواني خودتان نگاه خواهيد كرد و به ياد مي آوريد چه امكاناتي در اختيارتان بوده و چقدر فوق العاده بوده ايد. آن طور كه تصور مي كرديد چاق نبوديد. همه چيز در بهترين شرايطش بوده تا شما احساس خوب داشته باشيد. نگران آينده نباشيد. الان نگران هيچ چيز نباشيد؟ فقط اين را بدانيد كه نگراني همان اندازه مؤثر است كه جويدن آدامس بادكنكي در حل يك مساله ي جبر.



مشكلات اساسي زندگي شما بي ترديد چيزهايي خواهند بود كه هرگز به مخيله ي نگرانتان هم خطور نكرده اند، از همان نوعي كه يك روز سه شنبه ي عاطل و باطل ناگهان احساس بد پيدا مي كنيد و نسبت به همه چيز بدبين ميشويد!

هر روز يكي از كارهايي كه از آن وحشت داريد را انجام بدهيد.



آواز بخوانيد. هرچه ميخواهيد بخوانيد.



با دل ديگران بي رحم نباشيد و با كساني كه با دل شما بي رحم بوده اند، سر نكنيد.



نخ دندان بكار ببريد.

عمرتان را با حسادت تلف نكنيد. گاهي شما جلو هستيد و گاهي عقب. مسابقه طولاني است و ، سر انجام، خودتان هستيد كه با خودتان مسابقه ميدهيد. تعريفهايي كه از شما ميشود را به خاطر بسپاريد و دائم بياد بياوريد. حتا تمام خاطرات زيباي زندگيتان را در دفتري بنام « من » بنويسيد و در مواقع سخت نگاهي به آن بياندازيد. براي اين دفتر خلاقيت داشته باشيد. اگر هم نداشتيد بي خيال! ناسزا ها را فراموش كنيد. اگر موفق به انجام اين كار شديد راهش را به ديگران هم نشان بدهيد.



نامه هاي عاشقانه ي قديمي را حفظ كنيد. صورت حسابهاي بانكي و قبضها و ... را دور بياندازيد.



نرمش كنيد. بدنتان را هر قدر كه مي توانيد كش بياوريد. اگر نمي دانيد مي خواهيد با زندگيتان چه بكنيد، احساس گناه نكنيد. جالبترين افرادي را كه در زندگي ام شناخته ام در 22 سالگي نمي دانستند مي خواهند با زندگيشان چه كنند. برخي از جالبترين چهل ساله هايي هم كه مي شناسم هنوز نميدانند.

تا ميتوانيد كلسيم بخوريد. با زانوهايتان مهربان باشيد. وقتي قدرت زانوهاي خود را از دست داديد كمبودشان را به شدت حس خواهيد كرد.



ممكن است ازدواج كنيد، ممكن است نكنيد. ممكن است صاحب فرزند شويد، ممكن است نشويد. ممكن است در چهل سالگي طلاق بگيريد، احتمال هم دارد كه در هشتاد و پنجمين سالگرد ازدواجتان رقصكي هم بكنيد. هرچه مي كنيد، نه زياد به خودتان بگيريد، نه زياد خودتان را سرزنش كنيد. انتخابهاي شما بر پايه ي 50 درصد بوده، همانطور كه مال همه بوده.



از بدن دار بودن لذت ببريد. از بدنتان لذت ببريد و هرطور دلتان ميخواهد از آن استفاده كنيد. باهاش ورجه وورجه بكنيد و به جاهاي ناشناخته و جالب برويد، و كمي هم به فكر استراحت دادن به آلات جنسيتان باشيد. بدن شما غير از اين آلات، معجزات ديگري هم در خود دارد كه منتظرند به كارشان بگيريد. لذت بسياري از آنها از لذت جنسي فراتر است. بهترين و بزرگترين افرادي را كه شناختم آنهايي بودند كه ميل جنسي خود را به يك فعاليت فيزيكي محدود نكردند. بياموزيد كه مانند آنها اين ميل را براي زيبا شدن درونتان استفاده كنيد. اين را بدانيد كه مغز انسان بزرگترين غده ي جنسي است و شما اين اراده را داريد كه با همان شور و حالي كه بدن جنس مخالف را تجسم مي كنيد، آرزوهايتان را هم تجسم كنيد. اين كار قلقي دارد كه فقط خودتان مي توانيد آنرا ياد بگيريد.



برقصيد. حتا اگر جز اطاق نشيمن خود، جايي براي آن نداريد.



دستورالعملهايي كه به دستتان ميرسد را تا ته بخوانيد، حتا اگر از آنها پيروي نمي كنيد.



از خواندن مجلات زيبايي و سكسي و ديدن فيلمهايي اينچنين پرهيز كنيد. تنها خاصيت آنها اين است كه بشما بقبولانند كه زشتيد و از لحاظ جنسي عقب مانده ايد. بسياري از بازيكنان فيلمهاي سكسي و صاحبان عكسهاي سكسي هستند كه آرزو دارند بجاي بينندگان عكسها و فيلمهايشان باشند.



وقتي پايتان بشكند خوب مي فهميد كه پا به چه دردي ميخوره، پس خيلي روي قيافه ي اعضاي خود گير ندهيد. خيلي هم نگران پيري نباشيد. پيري مساوي ضعف نيست. پيري شيريني پختگي را دارد. يكدست شدن و مهربان شدن. پيري دوران قشنگيست كه اميدوارم آنرا هم تجربه كنيد. اما اگر نكرديد هم وللش!













در شناخت پدر و مادر خود بكوشيد. هيچ كس نمي داند كه آنان را كي براي هميشه از دست خواهيد داد. با خواهران و برادران خود مهربان باشيد. آنها بهترين رابط شما با گذشته هستند و به گمان قوي تنها كساني هستند كه بيش از هر كس ديگر در آينده به شما خواهند رسيد.



به ياد داشته باشيد كه دوستان مي آيند و مي روند، ولي آن تك و توك دوستان جان جاني كه با شما مي مانند را حفظ كنيد. براي پل زدن ميان اختلافهاي جغرافيايي و روشهاي زندگي سخت بكوشيد، زيرا هرچه بيشتر از عمر شما بگذرد، بيشتر پي مي بريد كه به افرادي كه در جواني مي شناختيد محتاجيد.



يك بار در نيويورك زندگي كنيد، اما پيش از آنكه شما را سخت كند، تركش كنيد. در كاليفرنياي شمالي هم يكبار زندگي كنيد، ولي قبل از اينكه بيش از حد نرمتان كند تركش كنيد.



سفر كنيد.

برخي حقايق لاينفك را بپذيريد: قيمتها صعود مي كنند، سياستمداران كلك ميزنند، شما هم پير ميشويد. و آنگاه كه شديد، در تخيلتان به ياد مي آوريد كه وقتي جوان بوديد قيمتها مناسب بودند، سياستمداران شريف بودند، و بچه ها به بزرگترهايشان احترام ميگذاشتند.



به بزرگترها احترام بگذاريد.



توقع نداشته باشيد كه كس ديگري نان آور شما باشد. ممكن است حساب پس اندازي داشته باشيد. شايد هم همسر متمولي نصيبتان شده باشد. ولي هيچگاه نمي توانيد پيش بيني كنيد كه كدام خالي ميشود يا بشما جاخالي مي دهد.



خيلي با موهايتان ور نرويد وگرنه وقتي چهل سالتان بشود، شبيه موهاي هشتاد ساله ها ميشود. دقت كنيد كه نصايح چه كسي را مي پذيريد، اما با كساني كه آنها را صادر مي كنند بردبار و صبور باشيد. نصيحت ، گونه ي ديگر غم غربت است. ارائه ي آن روشي براي بازيافت گذشته از ميان تل زباله ها، گردگيري آن و ماله كشيدن بر روي زشتي ها و كاستي هايشان و مصرف دوباره ي آن به قيمتي بالاتر از آنچه ارزش دارد، است. اما اگر به اين مسايل بي توجه هستيد لااقل حرفم درمورد كرم ضد آفتاب بپذيريد.



(اين مقاله در ماه اول افتتاح شفا يكبار ديگر هم نوشته شد.)

۱۳۸۱ شهریور ۱۲, سه‌شنبه



هديه اي از سوي وب نويس persian girl به شفا. (تشكر!)



لوگو (تبليغ) شفا بشكل زير آماده شده كه براي دربافت كد آن مي توانيد به صفحه ي جديد شفا برويد.

shefa