۱۳۸۳ مرداد ۷, چهارشنبه

اديسه

چند وقتيه كه دارم داستان اديسه نوشته ي هومر رو ميخونم.كتاب زيباييه .خيلي ازش لذت بردم و نكته هاي جالبي رو فهميدم كه دوست دارم اون ها رو براتون بگم.



اديسه داستان اُليس است ،اُليس يكي از پهلوانان نامور اروپايي است.

داستان از اين قراره كه اُليس،مرد زيرك و دانا كه -پادشاه سرزمين ايتاك است- به قصدِ جنگ از وطن خارج ميشود و فرزند خردسال و همسرش را تنها ميگذارد.اين جنگ ده سال طول ميكشد.و با پيروزي انها خاتمه پيدا ميكند.

ولي هنگام بازگشت عده ي زيادي از يارانش به خاطر طوفان يا به دلايل ديگه كشته ميشن،اليس هم ناپديد ميشه،نه خبري از زنده بودن او هست و نه حتي از چگونگي مرگش.

 ده سال به همين منوال ميگذره.

پسر اليس –كه اسمش ”تلماك“ است- بزرگ ميشه.چون خبري از اليس نيست مردم فكر ميكنند كه اون مرده و براي مادر تلماك خواستگاران زيادي مياد،ولي ملكه – كه اسمش”پنه لوپ“ است- به اونها جواب نميده و اونها دائم در كاخ هستند و به بزم ميشينند و از مال و داريي پادشاه ميخورند وهمچنان منتظر جواب ملكه هستند كه كدام يكي از اونها رو قبول ميكنه.

تلماك هم به خاطر رسوم مهمان نوازي كه دارند،و به احترام مادرش اونها رو از كاخ بيرون نميكنه.

تا اين زماني كه ديگه تحمل اين شرايط و بي خبري از پدر براي تلماك سخت مي شه.

در همين زمان يكي از خدايان به نام آتنه،دلش بر اُليس خوب كردار رحم مياد و خودش رو به شكل يك مرد در مياره و به سمت تلماك ميره. آتنه با تلماك حرف ميزنه و بهش ميگه كه از جايي شنيده كه پدر او زنده است.و بهتر اينه كه به جاي نشستن و غصه خوردن به جستجوي پدرش بره .

تلماك با حرف اون نيرو ميگيره و بار سفر رو ميبنده و به دنبال پدرش ميره.

آتنه خودش رو به شكل وزير تلماك در مياره و با تلماك هم سفر ميشه.



من از اين قسمت ِ داستان خيلي لذت بردم.هومر داره ميگه ،خداست كه مياد طلب رو ميزاره توي دل آدم ، و وقتي آدم در راه طلب قدم برداره،و بار و بنه اش رو ببنده و حركت كنه،اگر چه هنوز اول راه باشه، ولي خدا از همون اول با هاش همراه ميشه و تنهاش نميزاره.توي راه بهش قوت قلب ميده و دلش رو قوي ميكنه.



ميدونم كه خدا حتما ما رو هم مثل تلماك هدايت ميكنه كه به مطلوب خودمون برسيم.

تا اينجاي داستان رو داشته باشيد ،ان شاالله توي فرصت هاي بعد بقيه اش رو براتون تعريف ميكنم.



...هدي