۱۳۸۵ اردیبهشت ۲, شنبه

آه که عقل این ها را نمی فهمد


چند روز پیش داشتم این قسمت از شفا را بازخوانی میکردم ( اینکه چه اتفاقی در بدن می افته وقتی ما به یکی علاقمند میشویم ) . واقعا خیلی چندش آور بود . این دیگه نهایت بی مزه بودن هست. مثلا من برم پیش اونی که دوستش دارم و بهش بگم : عزیزم ، من الان تو رو دوست دارم چون یکسری هورمون ها تو خونم جریان داره و هر وقت مقدار اون هورمون ها تو خون کم شد ، دیگه علاقه من به تو تموم میشه. در ادامه هم بهش بگم : اصلا نگران نباش ، اون روز که بیاد ، دوباره میرم پیش دکتر و میگم یه خورده از این هورمون ها بهم تزریق کنه تا دوباره علاقمون برگرده .

به نظر شما در این صورت ما چه فرقی با ربات ها خواهیم داشت؟ مخصوصا که تو این چند سال اخیر ، برنامه هایی برای ربات ها نوشتند که مثلا وقتی یک ربات را نوازش میکنیم ، اونا میان و یکسری حرکاتی که بیانگر احساس شادی هست انجام میدن . خوب هر احمقی میدونه که اینا برنامه هستند وهیچ احساسی در کار نیست . یه تیکه آهن چه میدونه احساس یعنی چی ( خودمونی تر اینکه اصلا آیا میدونه احساس را با چه س مینویسن : احصاص )

وقتی که گزارش خانم فیشر را میخوندم. نمی دونم چرا به یاد کویر از دکتر شریعتی افتادم . اونجا که نوشته بود :

آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظاره آسمان رفته بودم. گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی که ....... و آن جاده روشن و خیال انگیز که گویی یک راست به ابدیت میپیوندد . «شاهراه علی» «راه مکه» که بعدها دبیرانم خندیدند که : نه جانم «کهکشان» و حال می فهمم که چه اسم زشتی ......... و آن تیرهای نورانی که گاه گاه بر جان سیاه شب فرو میرود. تیر فرشتگان نگهبان ملکوت خداوند که هرگاه شیطان میکوشد به حیله ، گوشه ای از شب را بشکافد و به حرم الهی سرکشد ، پرده داران حرم ، آن ها را با این شهاب های آتشین میزنند.بعدها معلمان و دانایان شهر خندیدند که : نه جانم،این ها سنگ هایی اند بازمانده کراتی خرابه و درهم ریخته ...... و چنین بود که هر سال که یک کلاس بالاتر میرفتم و به کویر بر میگشتم از زیبایی های آن محروم تر میشدم. تا امسال که رفتم دیگر سر به آسمان نکردم و همه چشم در زمین که این جا میتوان چند حلقه چاه عمیق زد و آن جا میشود چغندرکاری کرد و ........

جالبه ، امروز صبح وقتی یکی از کتابهای درسیم را از دوستم پس گرفتم ، دیدم که تو صفحه اول کتاب ، این جمله را با مداد نوشته بود : Only Love is real, Everything else is illusion created to enable us to explore and express who we are and who we choose to be
خوب اگه قرار شد که یه روزی منم تو کتاب دوستم جمله ای را بنویسم ، حتما این جمله را خواهم نوشت ( تازه اونم با خودکار که دیگه نشه پاکش کرد ) : لطافت زیبای گل در زیر انگشت های تشریح می پژمرد ، آه که عقل این ها را نمی فهمد.


forever84_