۱۳۸۶ مرداد ۵, جمعه

آرزوهای ویکتور هوگو

اول از همه برایت آرزو میکنم که عاشق شوی. اگر هستی، کسی به تو هم عشق بورزد. اگر اینگونه نیست، تنهایی ات کوتاه باشد و پس از آن تنهایی، نفرت از کسی پیدا مکنی. آرزومندم اینطور نشود، اما اگر شد، بفهمی چگونه دور از نا امیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار. برخی نامرد و برخی مرد. که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد. برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی. نه کم و نه زیاد. درست به اندازه. تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهند و اینکه دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد که تا زیاده به خود غره نشوی.

آرزومندم مفید باشی، نه خیلی غیر ضروری. در لحظات سخت، وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است، همین مفید بودن کافیست تا تورا سرپا نگاه دارد.

همچنین برایت آرزومندم صبور باشی، البته نه با آنهایی که اشتباهات کوچک میکنند، چون این کار درستی نیست. بلکه با کسانی صبور باشی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند و با کاربرد درست صبرت برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوارم اگر جوان هستی، خیلی زود پخته نشوی. و اگر رسیده ای، به جوان نما بودن اصرار نورزی. اگر پیری تسلیم نا امیدی نشوی. چراکه هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است بگذاریم در ما جریان یابد.

و امیدوارم سگی را نوازش دهی، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک سهره گوش کنی، وقتی آواز سحرگاییش را سر میدهد. چراکه بدین طریق احساس زیبایی خواهی یافت آنهم به رایگان.

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی. هر چند خرد بوده باشد و با روییدنش همراه شوی، تا دریابی که چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

به علاوه امیدوارم که پول داشته باشی، زیرا در عمل به آن نیازمندی. وسالی یکبار پولت را جلویت بگذاری و بگویی: "این مال من است". فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است!

ودر پایان اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی. و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی. که اگر فردا خسته باشید یا پس فردا شادمان، باز هم از عشق حرف برانید تا ازنو بی آغازید.

منبع

Excerpt: Victor Hugo's advices.