۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

اصلا روز ِ غیر ِ عادی ای نبود.



شکاف دهنده ها زیادند. گاهی حتا دندانی هم شکافنده میشه و درز ِ کیسه ای را شکاف می ده.

خورشید؛ 45 دقیقه است فکر کنم که نشستم جلوی پنجره تا شکاف بدی.

دارم می نویسم هم اینجا هم در لیتکس LaTeX. اینجا از شکاف و اونجا هم از شکاف؛ که صبح ها باهوش ترم. صبح ها شکافنده ترم. فرقی هست بین انتظار ِ چیزی را داشتن و بیخواب شدن برایش، و خواب ِ آن چیز را دیدن.

دلی امیدوار دارم که خوشبختم نه از تمجیدی نا به جا و نه از جایزه ای. دل ِ من فقط برای دریدن ِ نومیدی غش می ره.

چند سالی میشه که از خوابی برخواستم که برخاستنش را خودم و با اراده ی خودم انجام دادم و هنوز برخاسته ام. از زندگی می ترسیدم چون می دیدیم کارمندها 5 صبح چه جانی می کنند تا با این همه نارضایتی در مغز روانه ی کار شوند. عصر ها هم با نارضایتی برمیگردند. آخه راستش رو نمی گفتن که این همه نارضایتی از نداشتن ِ توانایی خریدن ِ دی وی دی پلیر ِ جدید تره. وگرنه روزی که، خدا رو شکر، هست. چه گناهیه ترساندن از چیزی که وجود نداره! یا ترسیدن از درختی که میوه اش گوسفند باشه. ترسانده شده بودم. دور و برم دلها گرفتار ِ چیزی نبود و نیست. پرسه می زنند دور و بر ِ گوشی مبایل های جدیدتر تا شاید یکیشون روزی تخفیفی بخوره. اما من پیرمردی هم دیدم که با همون موبایل قدیمی ِ رنگ و رو رفته و بی دوربینش که خوشبخت زندگی می کرد. نه اینجا که اینجا رضایت داشتن خنگی به حساب میاد. جایی دیگر.

گاهی نشانه ها رو با دلقک بازی عوضی می گرفتم. اینکه خورشید ِ هر روز توی راه باشه و تو دنبال ِ نشانه ای از سمت ِ باد باشی حماقته.

اصلا روز ِ غیر ِ عادی ای نبود. لبخند ها هم مثل همیشه بود. نمره های دانشگاه هم همونطور بود. نه کسوفی و نه خسوفی. نه چیزی به دلم نشسته بود و نه دلم حس می کرد که اتفاقی و تغییری در راه است. این من بودم که در روزی کاملا عادی و از دل ِ حوادثی کاملا عادی برخاستم.

من از اینکه بگن این مردم این فرهنگشونه راضی نیستم. خودم برای خودم فرهنگ می سازم. مثلا الان دو روزه فرهنگم این شده که صبح ِ زود بنویسم. من با فرهنگ ِ کره گرفتن از شیر ِ پر چربی غریب نیستم. اما از آب، شرمنده! اگه روز سومی فرهنگم عوض بشه لزوما غربزده نیستم.

مهم شکافنده شدنه. در لایه های بی تحرک ِ سیاه سیاه ِ ذهن ِ ناامیدت.


... محمد



Excerpt: On the energy of splitting and tearing lonliness.



3 نظر:

مراد گفت...

کاش برخواستنی رو بتونیم پیدا کنیم موقع بلند شدن مجبور نباشیم چیزی جز یک و شایدچندین رخوت رو زیر دستمون بذاریم

هدی گفت...

مطلبت رو چندین و چند بار خوندم و هر بار بهتر از قبل فهمیدمش.

شور و شوق نوشته‌هات رو دوست دارم.

شکافنده باشی‌ :)

محمد علی گفت...

سلام
متن رو خوندم .
اینکه به دنبال خلاقیت وچیز های نو هستید واضح بود
اما غلط های املایی تو متن خیلی تو چشم می زد
کاش می تونستم منم براتون بنویسم.