۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

خدایا از تو می‌خواهم که از تو بخواهم


نمی‌دونم این داستانی رو که می‌خوام بنویسم چقدر مستند باشه، اما شنیدنش خالی از لطف نیست

زمانی که حضرت یوسف در زندان بود، روزی یکی از هم سلولی‌هاش آزاد می‌شه. در آن هنگام حضرت یوسف بهش میگه که وقتی آزاد شدی و رفتی پیش پادشاه، سفارش ما رو هم بکن و بگو که فلانی بلده تعبیر خواب کنه و خلاصه یه جوری دل ِ پادشاه رو بدست بیار تا من رو هم آزاد کنه
خداوند به خاطر همین رفتار ِ یوسف، اون رو چند ماه بیشتر توی زندان نگه می‌داره تا بهش این نکته رو یادآوری کنه که اراده‌ی همه چیز در دست خداست و اون تنها کسی هست که ما باید مشکلاتمون رو ببریم پیشش

در زندگی روزانه‌مون چقدر خداهای مختلف برای خودمون درست کردیم، اون وقت میایم اعراب زمان جاهلیت رو مسخره می‌کنیم که شصت جور خدا داشتند
فکر کنم ما هم یه شصت هفتادتا خدایی در طول روز داشته باشیم. یکی از خداها، همون رییس محل کارمون هست که حاضریم برای اینکه دلش رو بدست بیاریم، از هیچ کاری دریغ نکنیم حتی مسخره کردن و ریختن آبروی دوست و همکارمون. خدای دوم، همون استاد دانشگاهمون هست و خدای سوم و خدای چهارم و و و

وقتی هم که حس می‌کنیم کاری از دست این خدایان ساختگی‌مون بر نمیاد، اون وقت تازه به یاد خدای واحد می‌افتیم و اون چه مهربانانه جوابمون رو میده، انگار نه انگار که این بنده‌اش تا حالا شصت تا خدا عوض کرده


خدایا به حق این ماه عزیزت و به حق این وقت ِ عزیزت از تو می‌خواهم که فقط و فقط و فقط از تو بخواهم

1 نظر:

marjan گفت...

دیروز به یه دوست می گفتم که ......نمی تونم دعا کنم!
چشمم به کمک دیگرانه!
به امکاناتی که هست و نیست!
و....

امروز از ته دل میخوام که
خدایا از تو می خوام که از تو بخوام


ممنون محمد