۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه

تشنه ی یه مشت ِ محکم به پشت

صحنه ای همیشه توی ذهنمه. بچه که بودم و شهرمون که بمبارون شد یه مردی خیلی وضعش بد بود روی زمین. تقریبا مرده بود دیگه. توی اون دود و شلوغی دو تا آقا با روپوش سفید و یه پتو و برانکارد دست ِ می دویدن بین مریض ها. یکی شون که چاق بود دنبال ِ مریض های سالم تر می گشت.

توی این معطلی ها اون یکی که جوون تر بود اولین زخمی ای که دید همین بابایی بود که روی زمین وضعش بد بود. اونو انداخت تو برانکارد. یکی از اهالی محل اومد و کمک کرد به جوان و با هم بردن سر ِ کوچه.

مردم هم هر کسی رو می دیدن زخمیه مینداختن توی پتو یا پرده یا حتا روی تکه های کارتن و می بردن سر ِ کوچه. بعدا فهمیدم که اون یکی آقا چاقه دنبال ِ کسایی می گشت که فوری کمک بخوان مثل ِ نفس مصنوعی چیزی. هر دوی اینها لازم بود برای اون موقعیت. هر دو زحمت ِ زیادی کشیدن. آمبولانس های دیگری هم سر رسیده بودن و سر ِ کوچه توی اون دود ِ خاکستری نور ِ قرمز ِ گرفته بود.

فرض کنید که کسی بیماریی داره که فعلا دوا نداره. این فرد اگه امروز غذا پرت بشه تو گلوش تو وامیستی نگاه کنی؟ چرا چون که یه بیماریی داره که دوا نداره. مهم اینه که ببینی خود ِ بیمار می خواد بمونه یا نه؟ ازش پرسیدی؟ تا روزی که خدا قلب ِ او رو می تپانه و بهش امید میده، تو نباید این قلب رو سیخ بکنی توش.

آیا کوبیدن پشت ِ بچه ای که غذا توی گلوش گیر کرده جنگ با تقدیره؟ دعای تو پس کو؟ مگه نمی گن وقتی دعا می کنی این تیر ِ دعا میره خارج از این زمان و مکان و دست ِ تقدیر نویس رو به تقدیری دیگه وادار می کنه. خدایا حتا دوست دارم در لحظه ی رفتن هم "امیدوار" برم.

ما تهمت به خدا زیاد می زنیم. یکیش هم اینه که اگه نومید باشیم بهتره تا با تقدیر ِ خدا بجنگیم. این تهمته به خدایی که میگه خدا سرنوشت ِ کسی رو عوض نمی کنه مگر اینکه طرف بخواد!

پاشو. پاشو. خودتو جمع و جور کن. چشم هات رو پاک کن. گریه دیگه بسه. برو دنبال ِ دوا درمان. خدا دکترها رو آفریده برای این روزهای سختی. یه فکری هم به حال ِ نومیدی ِ خودت بکن. تو نه گناهکاری نه مقصر. اگه امید نبود که کسی روی زمین زنده نبود. بود؟ خدا هست. این دنیا هم دنیای "ما" نیست. حتا اگه دوا درمان اثر نگذاره. جان بده به خودت و اون بدن ِ تشنه ی جراحی.

... محمد



Excerpt: َ A thirsty fish fell on the ground. Bow to save it.


1 نظر:

saghar گفت...

خدايا

دلم را چون نی لبکی چوبين بر لبان خود بگذار

و زيباترين نغمه هايت را در فضای زندگی مردمان مترنم کن

چنان بنواز دلم را که

هر جا نفرتی هست ، عشق باشم من

هر جا زخمی هست ، مرهم باشم من

هر جا ترديدی هست ، ايمان باشم من

هر جا نا اميدی هست ، اميد باشم من

هر جا تاريکی هست ، روشنايی باشم من

هر جا غمی هست ، شادمانی باشم من

...