وقتی یه گردو شکستم متوجه ِ جای گاز روی مغزش شدم. هیچ جا خبری از سوراخ ِ کرم نبود.
وقتی گردو کوچولو یه قلنبه ی کوچولو ی سبز روی شاخه بود، کلاغها هی میومدن به گردو های نورسیده نوک می زدن. گردو کوچولو هم از گازشون بی نصیب نبود. اما نشد که از بین بره و موند. موند و یادگرفت که دور ِ خودش پوسته ی سفته ببنده تا به راحتی ضربه نخوره.
این پوسته رو، به دلیل ِ خاطره ی درد، هی سفت تر کرد. اما یه جا دیگه وایساد و نذاشت که همه ی درونش چوب بشه. اون خاطره باعث نشد که مثل ِ سنگ بشه.
... محمد
Excerpt: A walnut taught me how much do I need to strengthen my outer shell.
2 نظر:
مرسی درس جالبی بود .یک طور دیگه نگاه کردن برای یاد گرفتن از هرچیز حتی گردو.امیدوارم بازم بتونیم زود به زود نوشته هات رو بخونیم
"این پوسته رو، به دلیل ِ خاطره ی درد، هی سفت تر کرد. اما یه جا دیگه وایساد و نذاشت که همه ی درونش چوب بشه. اون خاطره باعث نشد که مثل ِ سنگ بشه."
چه تیزبینانه و ظریف! این تیکه اش خیلی مهمه که گردو دیگه کی وایسه تا سراسر چوب نشه. ممنون از این تیزبینی
ارسال یک نظر