۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

و خدا فلمینگ را ساخت


پسری بی اسم.

به پیروی از پدرش خودش را قلمینگ معرفی می کرد.

به خودش زحمت می داد و به جای وقت تلف کردن و خوابیدن و بلفنی حرف زدن انرژی ِ مغزیش رو توی آزمایشگاه و رو در در روی شخص ِ اول ِ طبیعت مصرف می کرد.

6 آگوست 1881 جیغ زد و به دنیا اومد. مثل همه ی بچه های دیگه. بزرگ شد مثل ِ همه. دوست پیدا کرد مثل ِ همه. درس خوند مثل ِ همه. ازدواج کرد مثل ِ همه. خونه خرید مثل ِ همه. میرقت سر ِ کار مثل ِ همه. دوچرخه خرید مثل ِ همه.

از دانشکده ی پزشکي دانشگاه لندن دکترا گرفته، مثل ِ هم اتاقی هاش. توی همون دانشگاه به تدريس و پژوهش پرداخت، مثل بعضی ها. وقتی سال 1928 شد، اروپا هم جنگی و پر شهید شده بود. فلمینگ که پسری 47 ساله بود داشت روي عوامل بيماري ها مطالعه مي کرد، که متوجه شد يک قطعه کپک (mould) که بر حسب اتفاق در تشتک ِ کشت افتاده بود در اطراف خود عوامل بيماري staphylococcus را کشته است. وي با مشاهده اين وضعيت، موفق به کشف پني سيلين شد که تاکنون صدها ميليون انسان را نجات داده است.

به همین راحتی و به خاطر ِ دقتش و دور نریختن ِ اون ماده و اصرار بر جدا شدن از "همه" و جرات ِ کار ِ جدید را پیدا کردن اين كشف بزرگ، دکتر فلمينک رو برنده ی جايزه نوبل كرد.


سخنرانیش بعد از اهدا نوبل بسیار جالبه. بخونیدش.

... محمد



Excerpt: On Fleming's life.