۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

نگران نباش

نشسته بودم کنار پنجره. گرفتار فکر و در هم ریخته . لحظه ای که بیرون را
دیدم پرنده ای قرمز نشست روی درخت. وول خورد. نمی دانست که وسیله ای برای
آرامش ِ من شد. شاید من هم روزی وسیله ای برای آرامش ِ بی اختیار ِ کسی
باشم. به او می گویم: نگران نباش.

... محمد

-----------------------------------
پست شده توسط سرویس ایمیل بلاگر

3 نظر:

مهدی گفت...

(:

ناشناس گفت...

چه باحال!

بهار گفت...

قشنگ بود