۱۳۹۳ دی ۲۸, یکشنبه

شکر کن خانم ِ سین


دانشمندی را می شناسم  بنام خانم سین که مثل همه در بچگی در محرومیت  بزرگ شد. مثل همه ی ما ها.

اما پدر و مادرش مدام دعوا می کردند. این دعوا ها البته بسیار بد و وخیم می شد. البته این جور دعواها همه جا نبود اما در هر فامیلی بالاخره کسی اینگونه بود.

خانم سین اما در حسرت ِ آرامش بزرگ شد و همیشه حس ِ کم بودن داشت. همیشه همه خوشبحت بودند غیر از او. همه بسیار زیبا بودند غیر از او. همه پولدار بودند غیر از او.

او قناعت پیشه می کرد. می رفت تو مغازه و می پرسید این چند. مغازه دار عددی می گفت. هر دفعه چیزی. گاهی خیلی خیلی ارزان می گفت گاهی زیاد گران. هر بار واکنش خانم سین این بود: واااای  چه گرون! و از مغازه میومد بیرون و به عروسکش می گفت خیلی گرونه ما نمی تونیم بخریم.

این نمی تونیم بخریم ها ادامه پیدا کرد. تا اینکه خانم سین بزرگ شد. شوهر کرد. دانشمند شد. طوری که حسرت برانگیز شد برای بقیه. مشکلات هنوز داشت. مشکلات زندگی و ... اما همگی درست بشو به نظر می آمدند.

خانم سین فکر می کرد که خوشبختی را باید با پول خرید. برای بهترین دوست هاش هر چیزی که می خواستند می خرید و این از روی دلسوزی بود که اونا در حسرت نباشن. برای خودش هم چیزهای عوضی می خرید و همه چیز را با پول خرید.

کم کم از قناعت برگشت. انقلابی بر علیه همه ی نداشته هاش کرد و وحشی شد. این شد که زد زندگی اشن رو خراب کرد. زندگی ای که رشک برانگیز  بود.

او شکر ِ داشته هاش رو نکرد.  مثل راننده ای که تمرکزش روی آینه ای باشه که پشت سرش رو نشون میده از رانندگی وا ماند. گذشته را شکر نکرد.

او شکر نکرد. Thankful نبود.  شکر که می کنی چیز هایی که داری را اول لیست می کنی و می بینیشون. اینطور تمرکزت روی «هست» می افته. از جنس ِ «هست» می شی. از نیستی فاصله می گیری.

و حتا شاید هدایت شدن هم از آن ِ خداوند باشد...

... محمد   

Excerpt: ...

لطفا اگر از مطلبی خوشتون اومد با دوستانتون در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید..

1 نظر:

Mehdi گفت...

گوش بده خانم سین...!