۱۳۹۴ شهریور ۱۱, چهارشنبه

گرته برداری موبه مو از یک روایت تاریخی!



دختر جوانی که از خارج برگشته راهش به امام زاده ای می افتد. پسر معصومی که علم دین خوانده! و در میان اهالی به پاک سرشتی و
 ایمان مشهور است،متولی امامزاده است. این آقا عمری با تقوا و پاکی زیسته و چشمش با هیچ نامحرمی تلاقی نکرده، پاک پاک است همچون یک چشمه زلال!
دختر بی دین و ایمان غرب زده از او می خواهد تا اجازه دهد او شب را در امامزاده بماند! پسر پاک قبول می کند! دختر دستش را دراز می کند ، جناب پاک! دست پس می کشد و حیا و متانتش را در چشم مخاطب فرو می کند! خلاصه ... دختر بی دین غرب زده با خیال آرام می رود و می خسبد! در کمال آرامش و بدن هیچ وسوسه شیطانی! حتی از مرد جوان می خواهد او نیز در گوشه دیگر اتاق بخوابد!
اما جوان پاک و با تقوی که الگوی جوانان محل است ،آشفته و سردرگم است! تقوای چندین ساله اش به یاری ذهن ناآرامش نمی شتابد!
چندین بار به اتاق دخترک سر می کشد ، اما در جنگ با نفسش بر آن غلبه می کند! و بازمی گردد.برای حفظ ایمانش در برابر وسوسه شیطان تا صبح نوک انگشتانش را در آتش می سوزاند! آتشی که گویا قرار است او را به یاد آتش دوزخ بیندازد!
صبح می شود!دخترک بی تقوا بی هیچ دغدغه ای از خواب برمی خیزد ،چرا که شب آرامی داشته! اما پسر جوان باتقوی شب را زیر باران مانده و انگشتانش را در آتش سوزانده است.
در نهایت اهالی با تقوای محل که همه ایمان پسر را می ستایند،دخترک را مسئول وقایع پیش آمده می دانند و او را سرزنش می کنند! و دخترک نادم و پشیمان از مزاحمتی که برای جوان پاک ایجاد کرده در صدد جبران برمی آید!
این بخش از سریال تنهایی لیلا گرته برداری از روایت تاریخی مربوط به زمان شاه عباس صفوی است که یکی از شاهزاده ها از قصر می گریزد و به حجره میرداماد ،فیلسوف و متکلم برجسته دوران صفویه می رود! و جناب میرداماد او را پناه می دهد! اما برای غلبه بر وساوس شیطان تا صبح انگشتانش را در آتش می سوزاند!
من قصد ندارم وارد جزئیات و صحت و سقم روایت تاریخی در خصوص جناب میرداماد شوم!
بحثم در نحوه الگوسازی دین داری برای جوان امروزی آن هم از رسانه ملی است.
این نحوه دینداری احتمالا برای چند صد سال پیش قابل تجویز بود اما در عصر حاضر قادر به اقناع ذهن پرسش گر جوان امروز نیست.
ذهن مخاطب ناخودآگاه بسوی این پرسش هدایت می شود که چندین سال پارسایی و تقوای پسر جوان نمی توانست در یک شب پرمخاطره او را از بند وسوسه رها سازد؟
مگر نه اینکه تقوی یک سپر دفاعی در برابر تمنیات نفس است،چرا در لحظات رویارویی پسر جوان با شیطان نفس به یاری اش نیامد!؟ اگر پارسایی و عبادت و تقوی کمک حال روزهای شداد نخواهد بود حکمت التزام به آنها چیست؟
معضل مطرح دیگر نحوه نگرش به زن است .گویا زن یک عروسک کوکی است که تنها وظیفه اش برآشفتن ذهن آرام مردان است! آشفتگی که یک زن بر روان مرد جوان تحمیل می کند آنقدر شدید است که ایمان و عبادات چندین ساله مرد جوان منجی او نمی شود و او مجبور است برای فرار از وسوسه انگشتانش را بسوزاند!یعنی جسمش را شکنجه کند تا روانش از قید و بند شهوت رها شود! و تمام این مصائب تنها به جهت حضور یک زن است.
در سوی دیگر ماجرا دختر جوان از آمریکا برگشته که خودش مدعی است نصف بیابانهای آمریکا را رانندگی کرده! با آرامش و اعتماد بنفس شب را صبح می کند!! بدون داشتن هیچگونه صبغه دینی و اعتقاد و التزام پارسایی!
و آنچه از نحوه رفتار دختر جوان دریافت می شود استعلای تفکر غیردینی در برابر تفکر دینی است!به نحوی که دختر حتی خیال وسوسه انگیز نیز در ذهن نمی پروراند هرچند پروای چنین خیالی و حتی چنین عملی را نیز ندارد!
به نظر می رسد آنچه این بخش از سریال تنهایی لیلا بر ذهن مخاطب القا کرد چیزی جز ضعف و تزلزل و پریشانی و خودآزاری در زیست دیندارانه نیست! و مخاطب می تواند چنین نتیجه گیری کند که زیست غیر دیندارانه و حتی ملحدانه می تواند یک زیست اخلاقی و در عین حال متمدنانه و آرام و شاد باشد بدون نیاز به مولفه هایی که نهاد دین ارائه می کند.

از فیس بوک دیگران

مهدی

Excerpt: ...

لطفا اگر از مطلبی خوشتون اومد با دوستانتون در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید..