ای خدای من
بگذار روح من در رودخانه عشق تو که پیوسته جاریست غرق شود
و همچنان چون ماهی سرگردان و تشنه باشد
روح من از خستگی در زمین های خشک خواهد مرد
من سالها روح خود را به تباهی کشاندم
آینه جانم را لایه ای از زنگار ناپاکی پوشانده است
شاید اشک های من آن آئینه را پاک کند و من بار دیگر ماه را ببینم
من مروارید لطف تو را در یاوه بازار خیالاتم فروختم
و کیسه دلم را از سنگهای سیاه و سنگین پر کردم
سنگ های غرور
سنگ های تعصب
سنگ های حسادت
سنگهای نفرت
سنگ های جهالت
آه ای خدای من
چگونه می توانم با چنین سنگهای گران که مرا به قعر دره
می کشاند پرواز کنم
ای بخشنده آزادی
مرا از دام گناهانم رهایی بخش
و این بار گران را از دوش من بردار
بگذار روح من با شتاب به سوی دروازه های نعمت تو بتازد
بگذار شاخه های خشک جان من بار دیگر
در بهار لطف تو بشکفد و بخندد
بگذار این کودک ِ یتیم بار دیگر آغوش مادر را احساس کند
بگذار این کویر تشنه بار دیگر رنگین کمان را در آغوش گیرد
ای رب من
ای رحمان
ای رحیم ...
متن بالا قسمتی از داستان بسیار زیبای طلب است به نگارش دکتر مرتضی محی الدین الهی قمشه ای
و ترجمه برادر گرانقدرشان دکتر حسین الهی قمشه ای . متن اصلی به زبان انگلیسی نوشته شده و الهامی است از حکایت ابراهیم ادهم به روایت عطار .
بر اساس آن نمایشنامه ای تنظیم شد و در شهر ونکوور کانادا در سال 1996 اجرا شد
و تماشاگران را آکنده از شور و حال کرد و بسیاری را بر سر ِ وادی طلب آورد .
در طلب زن دائماً تو هر دو دست
چون طلب در راه نیکو رهبر است
این طلب همچون خروسی در صباح
می زند نعره که می آید صباح
این طلب در تو گروگان خداست
زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او می قیژ و او را می طلب
اگر این کلمات شما را به میهمانی دل برد، مرا نیز به دعایی از دل مهمان کنید
0 نظر:
ارسال یک نظر