۱۳۸۰ آذر ۲۹, پنجشنبه

در عشق زنــده بايد كز مرده هيچ نايد

داني كه كيست زنده؟ آن كو ز عشق ، زايد

هرگز چنيـــــن دلي را غصه فرو نگيرد

غمــــــــهاي عالم او را شادي دل فزايد

در عشق جوي ما را، در ما بجوي او را

گاهي منش ستايــــــم، گاه او مرا ستايــــــد

تا چون صدف ز دريا، بگشـايد او دهاني

درياي ما و من را چون قطره در ربايـــــــد

..........(مولانا)



چگونه با مسايل برخورد كنيم؟ چگونه مسايل را حل كنيم؟

اصل اول: تغيير در واژگان. بجاي اينكه بگويي من شكست خوردم ، اگر بگويي من تجربه ي مهم و ارزشمندي دارم ، اين كلام بتو روحيه مي دهد. منتظر تشويق و روحيه دادن ديگران نباش. خودت دم دست ترين كسي هستي كه دور و بر خودت پيدا مي شي. از خودت استفاده كن. نگو ‹من مشكل دارم›. بگو ‹به پاي يك پله رسيدم.› (بجاي سشوار بگوييم: دمش گرم فقط براي اينكه مسايل را خيلي جدي نگيريم!)



اصل دوم: نگاه كنجكاوانه به مسأله از بالاتر از افقهاي كوچك. بچه اي بادكنكش تركيد. زار ميزد كه واي دنياي من به پايان رسيد و خوشيهايم تمام شد. هرچه بهش ميگفتم بيا اين پول برو يكي ديگه قشنگترش رو بخر ميگفت: ‹ نه، اون بادكنك خودم بود. با گريه ميگفت: آخه چرا تركيد..هــــه..ه...ه...چرا تركي ي ي ي د....› ديدم دايره ي نگاهش كوچك است. همان لحظه به خودم نگاه كردم و گفتم : ‹ نكنه مسايل من به ديد ديگري تا اين حد كوچك و قابل حل است؟ نكنه افق نگاهم را بتوانم گسترش بيشتري بدهم. نكنه انسانهاي بزرگ دائما در حال گسترش نگاهشان هستند؟›



اصل سوم: اعتماد بنفس. يعني بدانيم كه در لابلاي مردم، ما هم كسي هستيم براي خودمان. لزومي ندارد هر كاري كه ديگران مي كنند ما تبعيت كنيم يا اگر كاري را كرديم هي با ديد حقيرانه نگاهش كنيم و بگوييم كه : ‹ ببين ملت چي ميسازن، ما چي ساختيم!› و خودمون رو تحقير كنيم. بدانيم كه خدا نگاهي ويژه بما دارد.



اصل چهارم: من يك وكيل مدافع خوب دارم كه اسمش خداست. البته بعضيها بهش ميگن طبيعت. اما براي من اسمها خيلي جدا كننده نيستند. بزرگترين فرق تو با ديگري اينست كه تو خدا را بگونه اي ديگر باور كرده اي. باور كن گزندي از او بسوي تو نمي رسد زيرا او پروردگاري عقده اي نيست. همه مي دانند كه مهربان است. خدا ترا در مقابل هر گزندي محافظت مي كند. انسانهايي لذت مي برند كه بتوانند بگونه اي ديگر اعتماد كنند.



اصل پنجم: احساس شخصيت. وقتي جواب سوالي را ميگيري و مساله اي را حل كني احساس شخصيت در خود تقويت كرده اي. براي حل مسايل هرگز نگو: ‹چرا اين مساله پيش آمد؟›. بجاي اين سوال عادت كن كه بگويي:‌ ‹چگونه اين مساله را حل كنم؟› تنها در اينصورت است كه ضمير ناخودآگاهت در كائنات براي حل سوال تو راههاي متفاوتي را بنزد تو مي آورد آنهم از انواع بهترين راههاي موجود براي شرايط خاص تو. اما اگر سوال اولي را بپرسي كه «چرا اين مساله برايم پيش آمد؟»، ضميرناخودآگاهت ميگردد اما چون به جوابي نميرسد و نقصي در كارهايت نمي يابد بالاخره پاسخ مزخرفي برايت مي آورد كه : ‹ خر تو از كره گي دُم نداشت بدبخت! ›. و خدا نكند چنين مزخرفاتي را باور كني!



اصل ششم: سوالات طلايي.



............سوال 1: اين رخداد چه پيام مثبتي براي من دارد؟ (مثلا جنازه ي عزيزي وسط اتاقه. تو نبايد احساس بدبختي كني. بگو اين رخداد چه پيام مثبتي براي من دارد؟ جواب اين سوال يكبار براي خودم اين بود: اين مرگ بمن ثابت مي كند كه من زنده هستم. پويا هستم و هنوز اميد دارم كه به آرزوهاي اصلي ام برسم. چون هنوز قلب من بسيار گرم است و در حال تپش.



............سؤال 2: چه نكته ي خوب و مثبتي در آنچه دارم هست؟ خواهرزاده ي من 5 سالش بود. جالب اينه كه بچه ها اين نكات را مي دانند و اجرا مي كنند ولي در بزرگسالي از ياد مي برند. او ماشين زرد كوچولويي داشت كه از آن خوشش نمي آمد و هميشه پرتش ميكرد. يه روز بچه اي از اقوام بهمراه خانواده ميهمان خواهرم بود و من هم آنجا بودم. اون بچه از همان ماشين زرد رنگ خواهرزاده ام داشت. نتيجه را خوب ميدانيد. خواهرزاده ام فورا رفت و از توي سطل آشغال ماشينشو آورد و شست و خشك كرد و بلند به همه ي مهمانها و من جمله اون بچه گفت: «من بهترشو دارم!» باور نمي كنيد ولي اين ماشين عزيزترين ماشين زندگي او شده. الان چند وقته كه در ايام تب، فقط با اون ماشين بازي ميكنه و واقعا لذت ميبره. اين ناشي از احساس شخصيتيست كه در پس اين ماجرا به او دست داده. نمي گويم كه چيزهاي اطرافمان را نگه داريم و هيچ چيز را از منزل بيرون نبريم وم با چيزهاي بهتر معاوضه نكنيم. نمي توانيم همه چيز را در منزلي شلوغ دوست داشته باشيم. منظور اين كلام اينست كه : بعضي چيزها را داريم كه دور جهان دنبالش مي گرديم.

سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد........آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد.

از وجود چيزهايي كه بدنبالشان ميگرديم اطلاع پيدا كنيم. حتما بعضي مواقع ديديد كه نمكدان جلوي چشمتان است، ولي داريد داد ميزنيد كه « مامان نمكدون كجاس؟»

اتفاقا بعضي مواقع بايد بخشيد . مثلا دكتر وين داير مي گويد: « در كمد لباس تو لباسهايي هست كه سالهاست نپوشيده اي و عملا متعلق به تو نيست! آنها موانع رسيدن انعام جديدي از جانب طبيعت به كمد لباس تو هستند. اين لباسها را به نياز مندان بدهيد تا خدا به شما لباسهاي زيباتر عطا كند. كمد لباس خود را از چيزهايي كه متعلق به خودت است پر كن.»



...........سؤال 3: بگو: با يك سوال مي توانم بفهمم كه فورا بايد چه كنم تا اين مساله كه حل ميشود هيچ، به بهترين نحو حل شود. پس از خود ميپرسم: ‹ من فورا چه بايد بكنم كه اين مساله آنطور كه دلم ميخواهد حل شود؟



...........سؤال 4: چه اقداماتي در ضمن حل اين مساله بايد انجام دهم تا ضمن حل اين مساله از عمليات حل لذت هم ببرم؟



« وقتي چيزي را از خداي خود مي خواهي، اينگونه باور كن كه خدا آنرا بتو داد. توي پاشنه ي در است. بايد تا پاشنه ي در بروي و آنرا بياوري. اگر بروي به آن ميرسي، در صورتي كه كاهلي كني آن هديه را نخواهي يافت.» امام جعفر صادق





من ميان جسمها جان ديده ام .........درد را افكنده درمان ديده ام

گر تو را نور يقين پيدا شود...........ميتواند زشت هم زيبا شود

زندگي يعني اين پروازها.............صبحها، لبخندها، آوازها

حرفهايم مرده را جان ميدهد..........واژه هايم بوي باران ميدهد



(سر فصلها برگرفته از تعليمات دكتر عليرضا آزمنديان است و توضيحات از محمد)



دوستتون دارم .....................محمد