۱۳۸۰ اسفند ۴, شنبه

ابراهيم رفت تا تازه تر برگردد



” شما رهبر اركستر سمفونيك افكار و احساسات خويشيد. اگر مسؤوليت كامل اين اركستر را مي پذيريد، نبايد قدمهاي خود را با صداي طبل و شيپور ديگران ميزان كنيد. بلكه بايد گوش به ساز و نواي اركستر باطني خود بسپاريد؛ به صداي وجدانتان، به آواي كودكي كه در درون شماست و به تمام نواهايي كه از باطن شما بر مي خيزند و شما افتخار رهبري و هدايت آنها داريد.“.......



” گدايان خيابان دهلي نو،

قايقرانان مالزي،

اشراف زادگان قصر بوكينگهام،

كارگران كارخانه هاي ديترويت و شما (هر كه و در هر جا كه مي خواهيد باشيد)

سلولهاي همانند و جداناپذير تن واحد بشريت هستيد“........

- (دكتر وين داير)



” ابراهيم چه كرد؟ او نه بسيار زود و نه بسيار دير آمد. او سوار بر الاغ شد و راه را به آرامي تا پاي كوه همراه با فرزندش طي كرد. در تمام مدت راه، او از ايمان برخوردار بود. او معتقد بود كه خداوند فرزندش را از او نخواهد خواست و حال آنكه او مي خواست كه اگر خواسته خقيقتا اين باشد، فرزندش را ارزاني كند... اگر خداوند كه فرزند او را از او خواسته بود در لحظه ي بعد از اين خواسته، عقب نشيني كند، او باز هم فرمان جديدش را اطاعت خواهد كرد. زيرا او يك مطيع فرمان خدا بود. او در برابر خدا بي اراده بود. او از كوه بالا رفت، حتا در آن لحظه وقتي چاقو درخشيد او معتقد بود كه خداوند فرزند او را نخواهد خواست. و خدا نخواست كه اسماعيل بميرد ... محققا او از اين نتيجه شگفت زده بود، اما به واسطه ي اين حركت، او به موضع اصلي خويش رسيد و بنابراين اسماعيل را با شادماني و خرسندي بيش از وهله ي اول دريافت كرد. عشق را بايد دوباره يافت. بياييد پيشتر رويم، بگذاريم اسماعيل واقعا قرباني شود. اگر چنين ميشد چه اتفاقي براي ابراهيم مي افتاد؟ ابراهيم از ايمان برخوردار بود. ايمان او اينگونه نبود كه بايد زماني در روز واپسين خرسند و شاد باشد، بلكه اين بود كه او بايد به خوشبختي و شاديِ خجسته و مباركي در همين جهان دست يابد. خداوند مي توانست به او اسماعيلي نو و تازه عطا كند، و قرباني را حياتي نوين بخشد. ... آري، اي كاش ابراهيم لحظه اي كه پاي خود را بر پشت الاغ نهاد، به خود گفته بود: اينك، اسماعيل از بين رفته است، چه او را در خانه همين جا قرباني كنم چه در راه طولاني به روم و او را در آنجا قرباني كنم هيچ تفاوتي نمي كند مي توانم او را همين جا قرباني كنم. در اينصورت، من ديگر به ابراهيم نيازمند نبودم، و حال آنكه اينك در مقابل نام او هفت بار و در مقابل عملش، هفتاد بار تعظيم مي كنم...“ ... ترس و لرز اثر كي ير كگا آرد



اسماعيل دوم با اسماعيل اول تفاوت داشت. اسماعيل دوم تازه تر بود. دنيا ما رو تازه تر مي خواد. تازه باشيم... ابراهيم دوم هم بعد از اين آزمايش ابراهيم تازه تر و شادتري شد. عده ي زيادي ميگن فلسفه ي اين امتحان چيست؟ اينو بايد از خودِ اين بزرگان پرسيد. اما من يك چيز رو مي دونم. تو اون سه روز و نيمي كه ابراهيم و اسماعيل در راه بودند سوار بر الاغ تا به كوه برسند خيلي ها از عشقِ ابراهيم و اسماعيل جدا مي شن. دور ميشن و ترسو مي مونن. ترس و لرز از آنِ كسيست كه مي ترسه در مسير آرزوهاش گام برداره. اين ترس از اعتماد نكردن به خدا مياد. نبايد به بخشندگي كسي كه بما قلب داده شك كرد. نبايد فكر كرد كه خدا بديِ ما رو مي خواد. او مهربانه. مثل مامانمون. مثل بابامون. مثل همسرمون. مثل داداشمون. مثل خواهرمون.

زندگي ابراهيم به همه ثابت مي كنه كه خدا براي انسانهايي كه به دنبال آرزوشون و خوابشون مي رن، هميشه ”فرصتهاي بهتر از قبل“ و ”نشانه هاي بزرگتر“ خلق مي كنه.

ابراهيم مي دانست كه خدا از او خون اسماعيل رو نمي خواد. اين حرف بزرگيست. خدا رنج را و خون دل خوردن را براي ما نمي خواد. اگه در رنجيم، حتما از آرزو و خواب خود دوريم... بريم به همون سمت.... محكم ... و با اعتماد به خدا.... او ما را شادتر دوست داره....



از ماهي سياه كوچولو ممنون بخاطر اين شعر اميدوار كننده و قشنگ:

قفلگر گه قفل سازد گه كليد ... قبض و گاهي بسط آيد، مشو نوميد



عيدتون مبارك ..... محمد