۱۳۸۱ بهمن ۳, پنجشنبه

يك روزي، پسري بود كه توانسته بود خودش را از يك تونل در حال ويراني نجات دهد.



او وقتي از تاريكي تونل بيرون آمد، ماه روشن را ديد و گفت: ”من ديگر به آن تاريك بر نمي گردم، من ماه درخشان و زيبا را دوست دارم“.



وقتي به آرامش رسيد.. از كوه لذت مي برد.. از نسيم آسمان آبي.. از سفيدي برف .. همه چيز مست كننده بود. همه چيز...



نگاه كرد .. شنيد كساني در تونل هستند كه نياز به كمك دارند. نمي شد ماند. مسؤوليت بصورت اختياري شكل گرفت. كمك. كمك. خدا ما را از اين تكانها و ترسها و شكستگيها نجات ده...



موسيقي را رها كرد و به آن جهنم برگشت. و اين عجيب ترين سفريست كه تا كنون كرده. سفري از آرامش به درد ِ عشق. خيلي جالب است كه انسان گاهي درد را از روي اختيار انتخاب مي كند تا همه را بسوي آرامش دعوت كند.



به درون تونل كه رسيد، نيازمندان را بيشمار ديد. همه چيز در حال فرو ريختن. دود و سرفه. تاريكي و ناله. وحشت و دعا..



با دست راه خروج را نشانشان داد.. كسي آنرا نمي ديد. هر چه به وضوح نوري كه از بيرون مي تابيد اشاره كرد، به عقلش بيشتر شك كردند.



پسر باز گشت و از دريچه بيرون آمد تا خود مطمئن شود و همان سرزمين آرام را ديد. دنيايي پر از نغمه و آسمان آبي. نسيم و بوي خوش گلهاي زميني. سفري از شك به اطمينان. پيش خود گفت: «به درك راه نمي برند به آرامش». اما دلش مي خواست همه در اين زيبايي سهيم باشند. حيف بود. اين همه ارامش و آنهمه نياز به ارامش. پس سعي كرد اطوار آرامش را خوب ببيند و سپس به آن تونل باز گشت. همه جا دود و لرزش و وحشت. سفري از اطمينان به تشويق.



اينبار براي مردم تونل موسيقي آسماني نواخت. آواز خواند. آسمان شد. آبي شد. آرام شد.. ماه شد و تابيد، اما حرف نزد و نصيحتي نكرد. همه مي پرسيدند: از اين فضاهاي آبي رنگ باز هم در جايي سراغ داري؟ از اين موسيقي هاي آرامش افزا كجا دارد؟ سازنده اش كيست و قيمت سي ديش چند است؟ از اين دايره هاي پـُر نور گنده كه بما نشان دادي كجا دارد؟ ...



جواب همه ي آن سؤالها يك اشاره بود. اشاره اي بسمت آن .......دريچه.

...محمد