۱۳۸۱ دی ۲۲, یکشنبه

الهى !

الهى! همه آتش‏ها تن سوزد و آتشِ دوستى، جان. به آتشِ جانسوز، شكيبايى نتوان.

الهى! گر زارم، در تو زاريدنْ خوش است، ور نازم، به تو نازيدنْ خوش است.

الهى! اى سزاى كـَرَم و اى نوازنده عالَم! نه با جز تو شادى است، و نه با ياد تو غم.

الهى! نسيمى دميد از باغ دوستى، دل را فدا كرديم. بويى‏يافتيم از خزينه دوستى، به پادشاهى بر سرِ عالمْ ندا كرديم. برقى تافت از مشرق حقيقت، آب و گِل، كم انگاشتيم و دو گيتى بگذاشتيم. يك نظر كردى، در آن نظر بسوختيم و بگداختيم. بيفزاى نظرى و اين سوخته را مرهم ساز و غرق شده را درياب!

الهى! كارْ آن دارد كه با تو كارى دارد. يارْ آن دارد كه چون تو يارى دارد. او كه در دو جهانْ تو را دارد، هرگز، كى تو را بگذارد؟



بى تو اى آرامِ جانم، زندگانى چون كنم؟

چون نباشى در كنارم، شادمانى چون كنم؟

+ زهرا