۱۳۸۲ اردیبهشت ۱, دوشنبه

بچه بمانيم و كنجكاو!



تو دنياي آدم بزرگا خبري نيس. هر چي خبره تو عالم كنجكاوي ِ بچه هاست. دنياي آدم بزرگا پره از شعراي نيم بند ِ افسرده، آدما مي نالن از بي وفايي.



خدا نكنه هيچوقت اونقدر بزرگ بشي كه يادت بره يه بچه ي بازيگوشي. اگه بچه باشي، بارون معني داره، ابر معني داره. آدما كه بزرگ ميشن يادشون ميره خاك چه بوي خوبي داره. بارون چقدر خيسه، ابر چقدر خوش صحبته. آدما يادشون ميره تو چاه حرف بزنن.



اگه تصميم بگيري به توصيه ي انشتين عمل كني كه گفت: «هيچوقت كنجكاوي ِ مقدس رو از دست نديد» اونوقته كه مي بيني اين پيرمرد ِسيبيلوي آروم اصلا اونايي كه در موردش ميگن و اون تعريف و تمجيدها نيس. ساده بگم، انشتين تو 25 سالگي تصميم مي گيره همون آلبرت كوچولو بمونه، چون تو عالم ِ آدم بزرگا چيزي پيدا نمي كنه. آدم وقتي بزرگ ميشه انگار يادش ميره بايد مثل يه بچه به طبيعت و پديده هاش نگاه كنه. خودش تو آخرين كتابش نوشته: «دلم مي خواهد بگويم در دنياي آدم بزرگهاي اطرافم چقدر تنهايم و چه كسي مي تواند درك كند كه چقدر دوست دارم كسي بمن بگويد: آلبرت كوچولو، تو اصلا تغيير نكردي.»



آدم بزرگاي زمان آلبرت كوچولو، جنگ ِ جهاني دوم رو راه انداخته بودن و داشتن بزرگ بزرگ حرف مي زدن و تو خيابونا رژه مي رفتن. انشتين از سربازي معاف ميشه چون كف ِ پاش صاف بوده و خودش ميگه: «خب خدا رو شكر كه كسي جلوي درب ِ دانشگاه كفشم را در نياورد!»



اگه به اكثر دانشمندا نگاه كني، همين بازيگوشي رو تو روحشون مي بيني، انگار اونا تصميم گرفتن كه هيچوقت بزرگ نشن. اگه نگاه كني مي بيني كه همه ي پيامبرها هم از ابر لذت مي بردن، از بارون لذت مي بردن، با درخت حرف مي زدن. به همين دليله كه پيامبر ميگه: «به طبيعت اطرافتان نگاه كنيد. چرا ايمان نمي آوريد؟!»



اصلا دستات بزرگ شدن كه شدن! بالغ شدي كه شدي! عينكي شدي كه شدي! ... اينا به «تو» مربوط نميشه. چرا بايد يه عمر بند بشي به اين چيزا. تو واقعا فكر مي كني بدنت مال ِ خودته؟ ميگن از لئوناردو داوينچي مي پرسن باهوشترين عضو آدم كدوم عضوه؟ ميگه: «مغز استخوان!» ميگن: «چرا؟» ميگه: «چون فقط اونه كه دور و برش رو خوب ديده و ميدونه ”آدم“ رو توي گوشت نميشه يافت.» اين مرد داره بهمون ميگه كه آدم نه لابلاي گوشته و نه حتا عميقتر، توي مغز ِ استخوان هم نيس.



گر بدرونت روي، ... سوي ته ِ كوي قلب،

بيش چه ببيني در آن؟ ... غير ِ دو صد ترس، ترس!

(كتلين رين)



در واقع ما هيچكدوم از اون چيزايي كه تومونه نيستيم. پس چرا بهشون بند شيم. ما مي تونيم فرمانده ملك ِ وجود خودمون باشيم و مثل يه ناخدا، بدنمون رو به هر چيزي عادت بديم. اين دست ِ ماس.



وقتي تصميم مي گيري كه با همون تازگي به طبيعت نگاه كني، شاداب مي موني. هي بدنت بزرگ ميشه، هي چيزاي تازه تر مي خوني و هي به مسائل پيچيده تر مي رسي، اما هي كنجكاو مي موني. به همين دليله كه هي مسائل دنيا رو بيشتر حل مي كني و بقيه هم طبق معمول فكر مي كنن تو نابغه زاده شدي! يا يوهو نابغه شدي! بذار هر چي دلشون ميخواد بگن.



شر و شور ِ دوران فكنند مستان ... سر ِ بي شراب، اثري ندارد.

(جامي)



نيوتن هم آخر عمرش هموني رو گفت كه انشتين گفت. يعني از بچه بودن و موندنش گفت. نيوتن گفت: «من همانند كودكي خردسال بودم كه در تمام اين سالها لب ِ دريا بازي مي كردم و گاه تكه سنگي صافتر از بقيه مي يافتم و به بقيه نشان مي دادم». همين جمله نشون ميده كه ”آدمي بچه اي“ مي تونه مثل ”پري“ شاداب باشه.



بباختم دل ِ ديوانه و ندانستم ... كه آدمي بچه اي، شيوه ي پري داند

هزار نكته ي باريكتر ز مو اينجاست ... نه هر كه سر بتراشد، قلندري داند

(حافظ)



... محمد