مردي مست با كله به يك علامت توقف مي خورد.سرگشته و گم كرده راه،باز ميگردد و بار ديگر در همان مسير پيش ميرود،و تصادمي ديگر حاصل مي ايد.چند گامي پس ميكشد ،زماني در انتظار مي ماند و آنگاه پيشروي مي كند.بار ديگر كه به تير برخورد ميكند آن را در اغوش مي كشد و مي گويد:”سودي ندارد.گرفتارم،گرفتار.همه ي راه ها به رويم بسته است.“
از كتاب هايم گينات
...هدي
0 نظر:
ارسال یک نظر