۱۳۸۴ شهریور ۲۱, دوشنبه

فقط خوشگلا حق حيات ندارن كه !

من كمي انسانهاي كم توان ذهني رو مي شناسم و مي دونم كه «عقب مانده» واژه ي مناسبي براي اينا نيست. همونطور كه «بازنشسته» براي كسانيكه كوهي از سالها تجربه ي كارهاي اداري دارن مناسب نيست. مشكل واژه گزيني نيست. مشكل تفكريست كه باعث انتخاب چنين واژه هايي شده.

يادمه يه بار پدر و مادراي اين کودکان توي يه جلسه جمع شده بودن و از مشكلاتشون مي گفتن، يكي از مادرها بلند شد و گفت:

«من نمي تونم خودم رو ببخشم. وقتي نگاه به بچه ي عقب موندم مي كنم همش فكر مي كنم كه تقصير من بوده كه اين اينطوري شده. اگه من بدنيا نمي آوردمش، اگه من تو ايام بارداري مراقب خودم بودم كه بيمار نشم، الان همچين موجودي گوشه ي خونه نيفتاده بود. من نمي تونم خودم رو ببخشم و مي دونم كه خدا منو بخاطر اين گناه ميفرسته جهنم.» و بعد زد زير گريه...

استادي كه داشت به سؤالات جواب مي داد حرفايي زد که تا عمق روحم نفوذ کرد. گفت: «خانم محترم... هي خانم محترمي که داري گريه مي کني ... ما ديدمون از دين بيماره، ديدمون از خدا بيماره، ديدمون از بهشت و جهنم بيماره.

مگه پيامبر خودشون نگفتن كه بهشت و جهنم امتداد بهشت و جهنم اين دنياس. بهشت و جهنم همين الان و همينجا برپاست. اگه الان دنيا رو براي خودت و بقيه بهشت كني مي توني بهشت رو داشته باشي. آخه خانم، ببينين ميل به زندگي چقدر توي اين بچه ي شما زياد بوده كه وقتي توي شكمتون بوده، به شما اجازه نداده كه فكر كني به سقطش. ميخواسته زندگي كنه و اين حق رو تو مي خواستي ازش بگيري.

الان كه بدنيا اومده بازم داري حق زندگي رو با اشكات ازش مي گيري. اون بچه يه امانته برات و تو صاحبش نيستي. او خدا داره همونطور كه تو داري.»

«كي گفته اينا بي ارزشن؟ اصلا كي گفته كه اونايي كه كم توان نيستن بايد بيان دنيا؟

اگه يه كمي جلوتر برين كم كم ممكنه بگين كه فقط اونايي كه باهوشن بايد بيان دنيا؟ كم كم كه ادامه بدين ممكنه بگين كه فقط خوشگلا حق حيات دارن! ..

نه عزيز من، اين چه تفكريه كه شما داري.؟! ازم بازخواست مي كنن چي چيه؟ همه حق حيات دارن. اون درخت، اون حيوون گوشه ي خيابون هم حق حيات داره و روزيش رو مي گيره از خداش. خدا به بچه ي تو هم روزي ميده. در واقع اونه كه بهش نفس كشيدن رو ياد داده. اونه كه از تپش قلبش آگاهه و او از تو بهش نزديكتره. سؤال مي كنن چي چيه؟»

«چند روز پيش داشتم با اتوبوس يه مسيري رو مي رفتم، بارون زيادي ميومد. گفتم: ”خدا رو شكر كه اين روزا توي تابستون بارون خيلي خوبي دار مياد. ولي خب، متاسفانه شماليها از اين بارون ضرر زيادي ديدن و سيل مزرعه شون رو نابود كرد.“

ديدم يه آقايي از گوشه ي اتوبوس گفت: ”خانم، حقشونه. اونا مورد غضب خدا واقع شدن. دارن تقاص ِ گرونفروشيهاشون به مسافرا رو ميدن حقشونه و خدا داره تا ذره ي آخر پولهاي حرومي كه خوردن رو ازشون ميگيره...“.

بهش گفتم: «آقاي محترم، شما چه حقي داري كه بخدا چنين تهمتي ميزني؟ اون كشاورز فقيري كه داره زحمت ميكشه و نون حلال به زن و بچش ميده، چه گناهي كرده كه ماها نكرديم، كه حالا بايد تقاص پس بده؟ مگه بشما وحي ميشه كه اينقدر با اطمينان داري علت كارهاي خدا رو مي فهمي؟“ »

«خودتون رو محكوم نكنين. وقتي تو خودتو رو از صبح تا شب محكوم مي كني، داري روح اين بچه رو ميزني. جامعه داره تو سرش ميزنه، نظام آموزشي داره توي سر اين بچه ميزنه، تو هم داري با نگاهت، با اشكت روح اين بچه رو لگدمال مي كني و اين بچه فكر مي كنه گناهكاره و بده. با خيلياشون كه من اينجا حرف زدم ميگفتن كه خودتو دوست داري ميگفتن: «نه، من بدم».

او وقتي تو رو مي بينه كه داري از صبح تا شب گريه مي كني، بهش فشار مياد و هميشه خودش رو گناهكار مي دونه. خيلي از اين بچه ها بودن كه بعدا وقتي بزرگ شدن خودشون رو كشتن. اينا بد نيستن. بد اونه كه دزده. بد اونه كه آدم ميكشه. اين طفل معصوم چرا بايد بد باشه.

عزيز من، چشماتو پاك كن.... اتفاقي نيفتاده.... يه بچه بدنيا آوردي كه ميتوني بهش كمك كني تا بتونه يه مهارت كسب كنه... اشكاتو پاك كن و بهش بخند... براش تو خونه برقص و لباساي خوشگل تنش كن و هي نگو آخه براي چي، اين كه گيجه و نمي فهمه.

خدا كه مي بينه تو رو. او كسيه كه اين بچه رو آفريده و تو نمي دوني چه راضي پشت پرده ي اين ناتواني نهفته. پي به استعداد هاش ببر و كمكش كن تا بتونه مستقل زندگي كنه و ...»

«عقب مانده ي ذهني» اون آدمايي هستن که به ظاهر هوش دارن اما دنيا رو به اين روز انداختن. نه اون بچه ي بي گناه.

...محمد