۱۳۸۵ آذر ۱۰, جمعه

جشنواره ی شفا - روز دوم

روز دوم: وقتی حلوا تو کمده نگیر بخواب.

میگن زن ِ ملا نصرالدین حلوا درست کرد و گذاشت تو کمد. ملا نصف ِ شب زنش رو بیدار کرد و گفت پاشو یه راز مهمی بهن بگم. زنه گفت بگو. ملا گفت: پاشو حلوا رو اول بیار بخوریم. حلوا رو خورد و بعد گفت راز اینه که تا حلوا تو کمده نگیر بخواب! حالا ما هم تا وقتی شیرینی ِ رسیدن به بسیاری از آرزوهامون رو هنوز حس نکردیم نمیریم.

راز ِ دوم: تا وقتی درونت موسیقی ای برای نواخته شدن هست نمیر.
Don’t die with your music still in you

اینجایی که یه سرنوشت بسازی برای خودت. سرنوشت ِ شکوهمند بساز. می تونی کشش ِ درونت رو برای اجرای یه موسیقی ِ شکوهمند روی سکوت ِ زندگیت حس کنی. اون تمایل مثل ِ چوب دستی رهبر ِ ارکستره. می تونی بذاریش زمین که هدفهای دیگه ای مثل ثروت اندوزی رو پیگیری کنی.
یادمون نره که ثروت بسیار خوبه. پول چیز ِ خوبه. اما زندگی برای ثروت اندوزی یه بیماریه.

صدای درونت اون چیزیه که تو اومدی اینجا تا اون صدا رو به گوش ِ همه برسونی. وقتی از اون صدا دوری زندگی زیاد شاد نمیشه. شادی ِ زندگی برات کم میشه.
امیدوارم با صدایی خفه شده نمیری. هر گامی که می تونی بردار تا زندگی ای که دوست داری رو بکنی. زندگی ای که هزاران هزار اتاق و موقع داره برای تحقق ِ آرزویی که فقط تو اون رو در خودت حس می کنی.

امروز سعی کن بیش از نیم ساعت وقت بذاری و چشمها رو ببندی و اون کسی که از ته ِ دل آرزو داری بشی در خیال باشی. تصویر ِ خودت رو شفاف ببین در حالی که به آرزوت رسیدی. ابدا به موانع فکر نکنیم. نذار مشکلات و غیر ممکن ها به خیالت حمله کنن.

... محمد