۱۳۸۶ تیر ۱۴, پنجشنبه

اردوی زنان و لبخند خدا

او زنی زیباست نه بسی برتر از زیبا او نفس زندگی در لطیف ترین درخشش صبحگاهی آن است .
شما او را نمی شناسید و هیچ یک از پرده هایی را که نقاشان از چهره او پرداخته اند ندیده اید ، با این همه زیبایی او پیداست ،
زیبایی سیمایش ، نور نشسته بر شانه هایش هنگا می که روی گهواره کودک خم می شود .

او زنی زیباست چون عشق خویش را به مانند جامه ای از تن به در می کند تا با آن عریانی کودک را بپوشاند .
او زنی زیباست چون هر بار که به اتاق کودک می رود خستگی را با گام هایی بلند پشت سر می گذارد .
تمامی مادران از این زیبایی برخوردارند. تمامی آنها از این تقدس ، درستی و حقیقت نصیب برده اند .
تمامی مادران از این لطافت بهره مندند که خدا نیز به آن غبطه می خورد ،
همان یگانه ای که در زیر درخت جاودانگی خود آرمیده است.

زیبایی مادران بی نهایت شکوهمند تر از عظمت طبیعت است . گونه ای زیبایی ست که به تصور در نمی آید ،
اگر چه مسیح هیچ گاه از زیبایی سخنی نمی گوید اما هرگز با چیزی غیر از آن دمساز نیست ،
زیبایی از عشق پدید می آید ، همانگونه که روز از خورشید و خورشید از خدا...
پدران به جنگ می روند ، بر سرکار می روند ، پیمان می بندند .
پدران بار جامعه را بر دوش دارند ، این کار آنهاست ، کار بزرگ آنها .
پدر کسی است که در برابر فرزندش تظاهر می کند و خویشتن را مظهر قانون و عقل و تجربه که جملگی بر ساخته جامعه هستند ، جلوه می دهد . مادران در برابر فرزند تظاهری نمی کند . او در برابر فرزند نیست ، گرداگرد آن درون آن بیرون او همه جای اوست . او فرزند را به دست می گیرد و به حیات جاودان معرفی می کند .
مادران بار خدا را بر دوش دارند .
این شور و شوقشان ، یگانه دلمشغولیشان ، زیانشان و تقدسشان است .
پدر بودن ایفای نقش پدریست .. مادر بودن رازیست مطلق .امر مطلقی که با هیچ چیز نسبت ندارد ،
وظیفه محالیست که با این حال انجام می پذیرد ، حتی به دست مادران بد ، مادران بد هم با این امر مطلق نزدیکی دارند و با خدا ما نوسند ، انسی که پدران هیچ گاه آن را در نمی یابند ، چرا که در هوس حفظ مقام و مرتبه ، سرگردانند . مادران مقام و مرتبه ای ندارند ، همزمان با فرزندانشان به دنیا می آیند و مانند پدران بر فرزندشان پیشی ندارند

هیچ تقدسی عظیمتر از تقدس مادرانی نیست که شستن کهنه ها و گرم کردن فرنی و حمام کردن کودک آنان را از رمق انداخته .
مردان دنیا را در دست دارند و مادران جاودانگی را که آن خود، دنیا را و مردان را .

حس مادر انه همان خستگی به زانو در آمده است ، همان مرگ بلعیده شده

مردها از زنان می ترسند ، این ترسی ست که از فاصله ای به دوری زندگی به آنها رسیده است.
ترسی است که از روز نخست در دلشان نهفته است و تنها ترس از تن ، چهره و قلب زن نیست ،
بلکه ترس از زندگی و ترس از خدا نیز هست . چرا که زن ، خدا و زندگی پیوندی نزدیک با هم دارند
زن چگونه موجودی است ؟
هیچ کس را توانایی پاسخ گفتن به این پرسش نیست ، اگر چه جمله آدمیان را زن به دنیا آورده و غذا داده و در گهواره پرورده و مراقبت کرده و تسلی داده ، زنان در مرتبه خدای گونگی نیستند .
زنان به تمامی در مرتبه خدای گونگی نیستد و برای رسیدن بدین شاءن ، مختصر چیزهایی کم دارند
و این بسیار اندکتر از آن چیزهاییست که مردان به آن نیازمندند
زنان نفس زندگی اند، چرا که زندگی نزدیکتر از هر چیز به لبخند خداست ، زنان به نیابت خدا پاسدار ساحت زندگی اند .
احساس زلالی که از زندگی گذرا در دل می نشیند و حس ریشه داری که از حیات جاودان در کنه وجود ماست ،
همه از وجود آنان بر می خیزد و مردان که نمی توانند بر هراس خود از زنان فایق آیند ، می پندارند که در فریب و جنگ و کار موفق به غلبه بر این احساس می شوند ، حال آنکه هیچ گاه به را ستی برآن چیرگی نمی یابند . مردان بدین خاطر تا ابد محکوم به آنند که به شناخت آنان راه نبرند و از زندگی و خدا نیز چیزی در نیابند

زن کسی ست که در هیچ جایگاهی قرار نمی گیرد و جایگاه خود را نیز نمی پذیرد
و در عشقی که پیوسته آن را می طلبد و می طلبد و می طلبد محو می گردد...

اگر این تفاوت همواره میان زن و مرد حایل باشد مایه ناامیدی می شود ، با این همه سرچشمه ای از نور و پاره ای از وجود خدا در نهاد مرد نهفته است ، چرا که سودای لبخند زن را در سر دارد و برای چهره او که نور دل آسودگی در آن می درخشد ،
چنان دلتنگ می شود که توان غلبه بر آن را از کف می دهد .برای مرد همواره این امکان هست که به اردوی زنان و لبخند خدا بپیوندد. برای این کار کافیست تنها یک حرکت انجام دهد ، حرکتی مانند آنگاه که کودکی خود را با تمات قوا به جلو پرتاب می کند و از زمین خوردن یا مردن هراسی به دل راه نمی دهد . مردی که بدین سان از خویشتن و از ترس خویش به در می شود و سنگینی نهفته در جدیت را که همانا سنگینی دنیاست به هیچ می شمارد ، چنین مردی به انسانی مبدل می شود که در هیچ جایگاهی قرار نمی گیرد و در برابر سرنوشت محتومی که جنسیت او رقم زده است و سلسله مراتب تحمیلی قانون و رسوم ، سر فرود نمی آورد ،
این زمان مانند کودک یا قدیسی می شود که در جوار لبخند خدا و زنان مقام می یابد