۱۳۸۶ تیر ۱۹, سه‌شنبه

پاشو ، پاشو ببینم ، اینجوری نمیشه

نشستی یه گوشه ، مچاله ، و فکر میکنی وای خدا چرا هرچی سنگه ماله پای لنگه . بعدش هم یا چشمات تر میشن یا شروع میکنی به بد
و بیراه گفتن به در و دیوار . آغوشت رو باز کردی و میگی ، ای همهء غم های دنیا لطفا تشریف بیارید بغل من . آخه من خیلی خوب بلدم از شماها نگهداری کنم .
خداییش این چه وضعشه ! پاشو ، برو جلوی آینه وایسا ، این چه قیافه ای! خب حالا یه کاری پیش اومده ، این کارا رو بکنی درست میشه ؟
مثل نور و سایه است ، سایه ، تاریکی نیست . اگر یه موقع رفتی توی سایه به معنای افتادن توی تاریکی نیست ، خب گاهی اوقات یه پرده میکشی و نمیذاری به بعضی جاها نور برسه و اونوقت اونجاها میشن سایه .
پاشو پرده رو بزن کنار تا همه جا نور بشه .
.
مهزاد



Abstract in English: Pull back the curtain , Let the light come in .