۱۳۸۶ آبان ۸, سه‌شنبه

یک روز با شکوه


امروز صبح زود از رختخواب بيرون آمده ام .


سراسر وجودم اكنده از انرژي است .
همه فكرو ذهنم مشغول كارهايي است كه بايد در طول روز انجام دهم

مروز مي تواند روز خوبي يا بر عكس روز بدي باشد . به خودم بستگي دارد !
امروز مي توانم از هواي باراني شكوه و شكايت كنم يا ...
مي توانم خداي مهربان را به خاطر آبياري گياهان و هواي تميز و پاك سپاس گويم
امروز مي توانم به خاطر سرماخوردگي و كسالت غرولند كنم يا ...
از زنده بودن و زندگي لذت ببرم

امروز مي توانم براي نداشتن دوست و همراه گوشه عزلت گزينم يا ...
براي ايجاد رابطه دوستانه و تازه با شوره هيجان اقدام كنم

امروز مي توانم از اين كه بايد در دفتر كارم حاضر شوم گله كنم يا ...
فرياد شادي بركشم كه از شغلي بهره مندم


امروز مي توانم دائما" به خاطر كارهاي تمام نشدني خانه زير لب غر بزنم يا ...
سرافراز باشم كه تقدير سرپناهي براي فكر و جسم و روح من قرار داده است

امروز با تمام زواياي خود در انتظار من ايستاده تا آن را بسازم .
و این منم
پیکر تراشی که
خواهان ساختن است

(جاتون خالی چه بارونی میاد اینجا)