۱۳۸۶ بهمن ۲۴, چهارشنبه

آفتاب ميشود




نگاه كن
كه غم درون ديده ام
چگونه قطره قطره آب ميشود
چگونه سايه سياه سركشم
اسير دست آفتاب ميشود
نگاه كن
تمام هستي ام خراب ميشود
شراره اي مرا به كام ميكشد
مرا به اوج ميبرد
مرا به دام ميكشد

نگاه كن
تمام آسمان من
پر از شهاب ميشود.
تو آمدي ز دورها
ز سرزمين عطرها و نورها
نشانده اي مرا كنون به زورقي
ز عاجها ، ز ابرها ، بلورها
مرا ببر اميد دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پر ستاره ميكشانيم
فراتر از ستاره مينشانيم
نگاه كن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چين بركه هاي شب شدم
چه دور بود پيش از اين زمين ما
به اين كبود غرفه هاي آسمان
كنون به گوش من دوباره ميرسد
صداي تو
صداي بال برفي فرشتگان
نگاه كن كه من كجا رسيده ام

به كهكشان ، به بيكران ، به جاودان
كنون كه آمديم تا به اوجها
مرا بشوي با شراب موجها
مرا بپيچ در حرير بو سه ات
مرا بخواه در شبان ديرپا
مرا دگر رها كن
مرا از اين ستاره ها جدا مكن
نگاه كن
كه موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب ميشود
صراحي سياه ديدگان من
به لاي لاي گرم تو
لبالب ز شراب ميشود
بروي گاهواره هاي شعر من
نگاه كن
تو ميدمي و آفتاب ميشود...
+