۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه

ایوب نبی


امروز آیه ای از قرآن به چشمم خورد که باعث شد حسابی به فکر فرو برم. قطعا همه ما تا امروز داستان "ایوب و صبرش" رو شنیدیم. و نیز پاداشی که در برابر این صبر بهش داده شد!



" َو ایُّوُب ِاْذ نادٰی ربَّهُ اِنّی َمَّسِنیَ الٌضُّر َو اَْنتَ اَرحَمُ الٰراحِمینَ. َفاسْتَجْبنالَهُ فَکَشَفْنا مٰا بِِه ِمنْ ضٍُر وَ ٰاتَینهُ اهْلَهُ وَ مِْْثََلهُمْ مَعَهُمْ َرحْمۃً مِنْ عِْندِناٰ و ِذکْری ِللْعٰابِدینَ "



"و یاد آر حال ایوب را وقتی که دعا کرد که پروردگارا مرا بیماری و رنج سخت رسیده و تو از همه مهربانان عالم مهربانتری. پس ما دعای او را مستجاب کردیم و درد و رنجش را برطرف ساختیم و به لطف و مرحمت خود اهل و فرزندانش را با عده دیگر به مثل آنها باز به او عطا کردیم تا اهل عبادت متذکر لطف و احسان ما شوند."



داستان ایوب نبی اومد تو نظرم. وقتی دوباره به داستانش نگاه کردم پیش خودم گفتم : عجیب آدمی بوده این ایوب ! با وجود از دست دادن همه چیز، باز ایمانش رو از دست نداد. ایمان به این امر که: خداوند هرگز بنده هاش رو فراموش نمیکنه! و قطعا در پس هر حادثه حکمتی بسیار زیبا نهفته ست .
به نظر من یک نمونه از ایمان عاشقانه رو میشه تو ایمان ایوب دید. ایمانی که ریشه اش با هیچ تبر و تیر و اسید سولفوریکی خشک نمیشه. و ایمان به عشق! ایمان به قدرت این عشق، ... به قدرت معشوق.
خیییییلی باحاله این داستان(گرچه داستان که نیست، حقیقته!). به نظرم توش چیزهای زیادی برای یادگرفتن و تمرین کردن وجود داره.