۱۳۸۷ بهمن ۲۰, یکشنبه

طرح من !



ميگم يادتونه قديما ، مهد كودك كه ميرفتيم يه دفتر ميدادن يه طرح و نقش توش بود و ما بايد رنگش ميكرديم و ما هم چقدرم قشنگ خط خطيش ميكرديم به جاي رنگ زدن ،
عجالتاً اين تيكه رو داشته باشين ...

يادم مياد يه بار ، يه جايي ، بهم گفت : اگه به خدا و عالم غيب ايمان داري و روزي كه ازت خيلي چيزا پرسيده ميشه ، بهتره بدوني كه خدا هيچ وقت ازت نميپرسه چرا مادام كوري يا املي ديكنسون يا عرفان نظر آهاري يا مادر ترزا ....نشدي ، اصلاً او هيچوقت اينو ازت نخواسته .ازت ميپرسه چرا پرنيان ايماني نشدي ؟ هموني كه من خلقش كردم ،‌چرا رشد نكردي دانه ي من و نه تنها رشد نكردي بلكه زير خاك موندي تا پوسيده شدي .
اوني كه من خلق كردم و تو بايد تكميلش ميكردي كو ؟ چي كارش كردي عزيز ِ من ؟

تو خيلي كتابا خونده بودم كه خودت باش و به درون خودت بازگرد و از اين حرفا ، ولي اين جمله ،نميدونم ،‌روي من خيلي اثر كرد .
مدام توي ذهنم ِ و هيچوقت بيرون نميره عميق درك كردم . فقط يكي تو دنيا هست از من، فقط يكي ،‌ هيچكس شبيه من نيست. روح و جسم و ذهن من تو جهان يگانه ست ،‌دچار نارسيسيسم نشدم باور كنيد از من فقط و فقط يه بار خلق شده از ابتداي آفرينش تا حالا ، از تو هم همينطور ،از اون يكي هم همين ، پس ديگه جايي براي حسادت و حسرت نيست ، فقط هر كس بايد طرح خودشو رو رنگ بزنه،‌خط خطيش نكنه،
آروم آروم رنگش كنيم ،‌يه رنگ قشنگ كه بهش بياد ،


2 نظر:

Hadi گفت...

نوشته شما من رو یاد یکی نوشته های قدیمی و فوق العاده زیبای محمد انداخت. نمیدونم کسی یادش هست یا نه...

وسط حياط سيخ وايساده بود. يه ربع!
http://shefa.blogspot.com/2005/10/blog-post.html

پندار گفت...

گاهی شده که نوشته ای آدم را اذیت می کند. یعنی وقتی خواندنش تمام میشود تازه در سر خواننده بازسازی می شود. این نوشته پرنیان هم از آن دسته است. نوشته های محمد هم همینطور. نوشته های محمد مثل قالیچه کاشان می مانند.