۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

من پوچ نیستم



صحنه ي اول: اتوبوس شركت واحد، همين هفته، ساعت 12 ظهر، تنها.

راننده به ايستگاه رسيد. در را باز كرد. منتظر شد. كسي پياده نشد. در را بست و براه افتاد. مادري فرياد زد: آقا پياده ميشيم. راننده نگه داشت. كسي پياده نشد. باز در رو بست. باز همان صداي مضطرب بلند شد كه آقا پياده ميشيم. اين صداي يك مادر بود. مادر شروع به كشيدن دست پسرش كرد و و ناسزا مي گفت. ”پاشو ... پاشو اي ...“ ميدونين چرا؟ چون اون پسر عقب مونده بود و نمي تونست از روي صندلي پاشه و مدام مي افتاد. چقدر اين پسر مضطرب بود. چقدر درد داشت.

صحنه ي دوم: روي صندلي يك پارك، ديروز ظهر، همراه با يك دوست صميمي.

مادري كودك كم توان ذهني اش را روي صندلي چرخدار گذاشته بود و مي گرداند. برايش آواز مي خواند. چقدر پسر شاد بود. چقدر سبك بود. آيا او يك پسر عقب مانده بود که پوچه، يا يك فرشته ي تطهير كننده؟!

... محمد



Excerpt: Two scenes in bus and in a park, the way a mom treats her handicap child.


1 نظر:

Anonymous گفت...

gahi vaghta ke afradi ke az nemate didan ya shenidan mahrumano mibinam delam nemisuze delam az in misuze ke kheyli az una ba cheshme del mibinan vali kheyli az maha ba vujude barkhordariye zaheriye in aza hanuz dar nabinai va nashenavai be sar mibarim.labkhande khoda ro bacheha az in site bebinin.dust daram khodaro na be khatere beheshtesh na bekhatere jahanamesh faghat bekhatere khoda budanesh http://louzi.ir/clip/labkhand-khoda/ va dovomi http://louzi.ir/clip/ajayeb/