موسی نوری توی تاریکی مطلق دید، به زن و بچه اش گفت شما اینجا بمونید من میرم اونجا شاید کنار اون نور کسی باشه که ازش راه رو بپرسم یا حداقل از اون آتش برای شما نور و گرمی بیارم.
تاریکی رو رد کرد از کوه بالا رفت رسید به نور اما نوری نبود کسی هم نبود . وقتی تاریکی رو رد کرد و از کوه بالا رفت حایی که نه نوری بود نه کسی که نوری بهش بده ، خدا رو دید.
کفشهات رو درآر که به وادی مقدس طوی قدم گذاشته ای . طه 12
توی اتوبوس نشستم ، بوی پرتقال همه جا پیچیده . روی شیشه اتوبوس بارون خورده ، داره با سرعت توی اتوبان میره. درختا با سرعت از جلوم رد میشن در حالیکه من بی حرکت نشستم یه گوشه.
یه چیزه ، یه باد شدید از روبرو میاد میچسبونه آدم رو میچسبونه به صندلی. پنجره ها بسته است ، چسبیده شدم به صندلی، باد شدید میاد.
تاریکی رو رد کرد از کوه بالا رفت رسید به نور اما نوری نبود کسی هم نبود . وقتی تاریکی رو رد کرد و از کوه بالا رفت حایی که نه نوری بود نه کسی که نوری بهش بده ، خدا رو دید.
کفشهات رو درآر که به وادی مقدس طوی قدم گذاشته ای . طه 12
توی اتوبوس نشستم ، بوی پرتقال همه جا پیچیده . روی شیشه اتوبوس بارون خورده ، داره با سرعت توی اتوبان میره. درختا با سرعت از جلوم رد میشن در حالیکه من بی حرکت نشستم یه گوشه.
یه چیزه ، یه باد شدید از روبرو میاد میچسبونه آدم رو میچسبونه به صندلی. پنجره ها بسته است ، چسبیده شدم به صندلی، باد شدید میاد.
بعضی اوقات،
که توصیفشون فقط همین عبارت بعضی اوقاته .
به قول صادق توی بوف کور اینجور موقعها شاعر شعر میگه نویسنده شاهکار خودش رو خلق میکنه عرقخور مست میکنه حجار سنگتراشی میکنه و یکی هم میره سراغ منقل وافور ، برای رها شدن از اون حس عظیم که یکهو و بی وقت آدم رو میچسبونه .
دارم سر به سر مامانم میذارم ، بهش میگم بیا بوست کنم بعد میپرم به سمتش ، هی میگه برو اونور تا صورتمو نزدیک میکنم روشو میکنه اونور بعد دمپاییش رو برمیداره میگه برو وگرنه میزنمت ها. منم باز سرمو از یه طرف دیگه به صورتش نزدیک میکنم . دستمو میندازم دور گردنش اونم هی سعی میکنه منو دور کنه . میدونم چه لذتی میبره وقتی این بازی بیا بوست کنم رو باهاش میکنم . از صداش از خندیدنهاش از نگاهش.
مست میکنم .
چسبیده شدم به صندلی، سرمو برمیگردونم خانمه داره انگشتای نارنجیش رو با دستمال کاغذی پاک میکنه، دستمال و پوستای پرتقالو ریخت توی یه کیسه.
کفشامو پام میکنم وقت پیاده شدنه.
به قول صادق توی بوف کور اینجور موقعها شاعر شعر میگه نویسنده شاهکار خودش رو خلق میکنه عرقخور مست میکنه حجار سنگتراشی میکنه و یکی هم میره سراغ منقل وافور ، برای رها شدن از اون حس عظیم که یکهو و بی وقت آدم رو میچسبونه .
دارم سر به سر مامانم میذارم ، بهش میگم بیا بوست کنم بعد میپرم به سمتش ، هی میگه برو اونور تا صورتمو نزدیک میکنم روشو میکنه اونور بعد دمپاییش رو برمیداره میگه برو وگرنه میزنمت ها. منم باز سرمو از یه طرف دیگه به صورتش نزدیک میکنم . دستمو میندازم دور گردنش اونم هی سعی میکنه منو دور کنه . میدونم چه لذتی میبره وقتی این بازی بیا بوست کنم رو باهاش میکنم . از صداش از خندیدنهاش از نگاهش.
مست میکنم .
چسبیده شدم به صندلی، سرمو برمیگردونم خانمه داره انگشتای نارنجیش رو با دستمال کاغذی پاک میکنه، دستمال و پوستای پرتقالو ریخت توی یه کیسه.
کفشامو پام میکنم وقت پیاده شدنه.
نه نوری هست نه کسی کنار نور، ما همه توی وادی مقدس طوی داریم قدم میذاریم.
0 نظر:
ارسال یک نظر