۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

کفشاتو در آر


موسی نوری توی تاریکی مطلق دید، به زن و بچه اش گفت شما اینجا بمونید من میرم اونجا شاید کنار اون نور کسی باشه که ازش راه رو بپرسم یا حداقل از اون آتش برای شما نور و گرمی بیارم.
تاریکی رو رد کرد از کوه بالا رفت رسید به نور اما نوری نبود کسی هم نبود . وقتی تاریکی رو رد کرد و از کوه بالا رفت حایی که نه نوری بود نه کسی که نوری بهش بده ، خدا رو دید.
کفشهات رو درآر که به وادی مقدس طوی قدم گذاشته ای . طه 12

توی اتوبوس نشستم ، بوی پرتقال همه جا پیچیده . روی شیشه اتوبوس بارون خورده ، داره با سرعت توی اتوبان میره. درختا با سرعت از جلوم رد میشن در حالیکه من بی حرکت نشستم یه گوشه.
یه چیزه ، یه باد شدید از روبرو میاد میچسبونه آدم رو میچسبونه به صندلی. پنجره ها بسته است ، چسبیده شدم به صندلی، باد شدید میاد.

بعضی اوقات،
که توصیفشون فقط همین عبارت بعضی اوقاته .
به قول صادق توی بوف کور اینجور موقعها شاعر شعر میگه نویسنده شاهکار خودش رو خلق میکنه عرقخور مست میکنه حجار سنگتراشی میکنه و یکی هم میره سراغ منقل وافور ، برای رها شدن از اون حس عظیم که یکهو و بی وقت آدم رو میچسبونه .

دارم سر به سر مامانم میذارم ، بهش میگم بیا بوست کنم بعد میپرم به سمتش ، هی میگه برو اونور تا صورتمو نزدیک میکنم روشو میکنه اونور بعد دمپاییش رو برمیداره میگه برو وگرنه میزنمت ها. منم باز سرمو از یه طرف دیگه به صورتش نزدیک میکنم . دستمو میندازم دور گردنش اونم هی سعی میکنه منو دور کنه . میدونم چه لذتی میبره وقتی این بازی بیا بوست کنم رو باهاش میکنم . از صداش از خندیدنهاش از نگاهش.
مست میکنم .

چسبیده شدم به صندلی، سرمو برمیگردونم خانمه داره انگشتای نارنجیش رو با دستمال کاغذی پاک میکنه، دستمال و پوستای پرتقالو ریخت توی یه کیسه.
کفشامو پام میکنم وقت پیاده شدنه.

نه نوری هست نه کسی کنار نور، ما همه توی وادی مقدس طوی داریم قدم میذاریم.