۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

اصفهان - 8 امرداد 88 - چهلم شهدا


اصفهان

شهر من

سرزمین مشروطه، سرزمین آزادی

شهر سرداران، شهر جان برکفان، شهر بزرگان، به یاد می آورم که شهدای شهرم را مردان رهسپار جبهه ها به خاک می سپردند،

اصفهان، شهر بیداران،

امروز از کمی بعد از پنج بعدظهر بین سی و سه پل و پل آذر در رفت و آمد بودم. شهر، شهر همیشه گی بود. یک بعد از ظهر آشنا در شهری آشنا. کمی بعد که با دوستم به کنار سی و سه پل، سمت هتل پل رسیدیم دیدیم که ده دوازده نفری یک کناری شنسته اند. ما هم آن سوتر روی نیمکتی نشستیم. نیروی انتظامی سر رسید. آن ها هم ده دوازده نفر بیشتر نبودند. افسری بود در میانشان که نامش را از سینه اش برداشته بود. یک نظامی با افتخار هرگز چنین نمی کند. چه بعدتر که شلوغ تر شد، بعدتر که مردم را کتک زدند افسرانی بودند که نامشان همچنان پر افتخار بر سینه شان می درخشید، افسرانی که صمیمانه از مردم می خواستند که از خطر دوری کنند و متفرق شوند. باری آن افسر در همان آغاز آنچنان می کرد و با باتومش مردم را چنان تهدید می کرد و جو را بر می انگیخت که شک کردم که او چه می خواهد بکند. از دوستم پرسیدم که آیا به نظرش او عامدا قصد بر هم زدن نظم و تحریک مردم را ندارد؟ چرا که رفتارش باعث می شد که رهگذارن بی خبر بپرسند که مگر چه شده است که نیروی انتظامی (در این جا یعنی همان یک نفر) چنین می کند و البته پاسخ می شنیدند که چهلم شهدا است.

اندک اندک جمعیت زیاد شد. زیاد شد. زیاد شد. هر جا نگاه می کردی مردم بودند. تعداد نیروها هم زیاد شد. گاهی ما را از شرق به غرب و گاهی از غرب به شرق می راندند. معلوم نبود که آیا خودشان می دانند چه می خواهند؟ ما هم به ناچار از این سو به آن سو می رفتیم. چه خوب، این درست همان کاری بود که باید می کردیم. گاهی کسی را می گرفتند که با اعتراض هماهنگ مردم رو به رو می شدند. من در چشمان سربازها و افسر ها می دیدم که دلشان با ماست. و در چشم و نگاه بعضی شان هم می دیدم که چه ها که نمی خواهند بکنند. و چه کارها که که از دستشان بر نمی آید. لباس شخصی هایی هم بودند که خیلی عصبی بودند. اما تعداشان زیاد نبودند. نیروی انتظامی گیج شده بود. خودش نظم را بیشتر در هم می ریخت. نمی توانست اوضاع را کنترل کند. گاهی حمله می کردند و می زدند. اسلحه ی مخصوص پرتاب گاز اشک آور هم داشتند. اما این سوی رودخانه که ما بودیم گاز اشک آور نزدند. حمله ها شان هم بی اثر بود. معلوم بود که اراده ی کاری را ندارند. معلوم بود که اتفاق بدی نخواهد افتاد. دلیلش هر چه بود حضورشان بی اثر بود.

زیباترین و بدترین صحنه یک جا و در فاصله ی زمانی کوتاهی از هم برایم اتفاق افتاد. یکی از قهرمانان جنگ را دیدم که بر صندلی چرخدارش نشسته بود و در حالیکه جوان رعنایی در کنارش ایستاده بود دستش را به نشان پیروزی بلند کرده بود و به ما که راه می رفتیم نشان می داد. از کنارش که رد شدم من هم با همان علامت پاسخ دادم. به من نگاه کرد. با یک چشم. با آن یک چشم روش بینش به من نگاه کرد. چه لبخندی بر لبش داشت. چه استوار بود این مرد. ناگهان دلم گرم شد. هیچ وقت چنین حسی نداشتم. او مردی بود که با دشمن جنگیده بود. او به من نوید پیروزی نمی داد. او خود پیروزی بود. او قهرمان بود. قهرمان جنگ که با آن شکوه و آن اطمینان با آن لبخند زیبا و عمیق با یک چشم بر آن صندلی چرخ دار آمده بود که به من بگوید که تو هم می توانی مثل من پیروز باشی. گام هایم استوار شد دلم قوی شد. همان وقت نیروی انتظامی حمله کرد. مردم گریختند. اما مادرم که پای گریختن نداشت. پس من هم از جایم تکان نخوردم. فقط مادرم را در بر گرفتم که ضربه ای به او نخورد. چشمانم را بستم و به مادرم فکر کردم. چشمم را باز کردم. سربازها از ما گذشته بودند. مادرم فریاد کشید. سربازها قهرمان را دوره کرده بودند. جوان رعنایش را از او جدا کرده بودند. سعی می کرد با دست تعادل صندلی چرخ دارش را حفظ کند. مادرم را رها کردم. بی اختیار به سوی قهرمان شتافتم. نباید تنهایش می گذاشتم. قهرمان دوباره نگاهم کرد. از لابه لای باتون ها دیدمش. لبخندش بر لبش بود. همچنان باشکوه. قهرمان، قهرمان بود. به کمک من نیاز نداشت. او هم نگریخته بود. نه، او نمی گریخت. مرتبه ی پیش هم نگریخته بود. ایستاده بود. حتی وقتی پاهایش یاری اش نکرده بودند. حتی وقتی که یک چشمش بسته شده بود. من برگشتم. همراه مادرم به راه مان ادامه دادیم. فقط به آن سربازهایی اندیشیدم که با کلاه ایمنی و باتون قهرمان را دوره کرده بودند. به حقارتشان که حتی در پناه تعداد و لباس و کلاه و سلاحشان در درخشش شکوه مردی که بر صندلی چرخ دار نشسته بود پنهان کردنی نبود.

اوضاع کم کم آرام شد. نیروهای مجهز به نقطه ی دیگری عازم شدند. آن جا فقط مردمی بودند که با آرامش دستهایشان به نشان پیروزی افراشته بود. اتومبیل سوارانی که بوق می زدند و دسته ی جدیدی از نیروی انتظامی که مسلح و پوشیده نبود. سربازهایی در لباس های معمولی که با آرامش ایستاده بودند. و افسران راهنمایی-راننده گی که می کوشیدند بر آن آشوب و ترافیک سنگین نظمی بدهند. کسانی از آن سوی رودخانه می آمدند. می گفتند آن طرف گاز اشک آور هم زده اند. نمی دانم. نشستیم. خانمی نفرین می کرد. از او خواستم سربازها را نفرین نکند. گفت من سربازها را نفرین نمی کنم. پسر خودم هم سرباز نیروی انتظامی است و الان او و همقطارانش در نقطه ای از شهر مستقرند. گفت آن ها را نفرین می کنم که مردم را می زنند.

من هم همیشه برایم سوال بوده که خب قبول که اینها سربازند یا کادر هستند و دستور دارند. اما چرا می زنند؟ چرا محکم می زنند؟ امروز چند بار شاهد بود که مردم از افراد مسن تا جوان ها و نوجوانها سعی می کردند با سربازها و افسران حرف بزنند و متقاعدشان کنند که لازم نیست خیلی هم محکم بزنند. حالا شعار نیروی انتظامی حمایت حمایت که جای خودش را داشت.

به سمت شرق خانه که باز می گشتیم مردمی را دیدم که خیلی منسجم از سمت پل خواجو به سمت سی و سه پل در خیابان راه پیمایی می کردند و شعار می دادند. حرکتشان خیلی منسجم بود. شعارهایشان هم مرتب و روشن بود. نیروی انتظامی هم همراه شان می آمد. درگیری ای در کار نبود. بعدش چه شد را نمی دانم.

یکی از استادان دانشگاه

5 نظر:

ناشناس گفت...

امشب باز هم مصاحبه‌ی جديدی با همان دو زندانی سياسی حاضر در مصاحبه‌ی قبلی از تلويزيون پخش شد که از جهات متعددی رسواتر و مفتضح‌تر از آن مصاحبه بود. در مصاحبه‌ی امشب، محمد عطريانفر چنان کدهای دقيق و واضحی را جلوی دوربين بيان کرد که ديگر هيچ‌کس در مهارت او برای فريب طرف روبه‌رو، شک نمی‌کند.

کسانی که ديروز مصاحبه‌ی يک مقام سابق سياسی با «موج سبز آزادی» را خوانده بودند، وقتی امشب مصاحبه‌ی ابطحی و عطريانفر با بخش خبری بيست و سی را ديدند، اين بار به طور ملموس فهميدند که اين دو زندانی سياسی و به خصوص عطريانفر تا چه حد ماهرانه بازجويان را دور زده‌اند.
آن صاحبنظر مسائل امنيتی گفته بود: «بازجويان و مسئولان امنيتی متوجه نيستند که آقايان عطريان و ابطحی مسخره‌شان کرده‌اند و سرکارشان گذاشته‌اند.»

به گزارش «موج سبز آزادی» مصاحبه‌ی امشب حاوی نکات صريح‌تری بود که دال بر همين واقعيت تلخ برای بازجويان بود؛ از جمله مرتب شدن موهای ابطحی که در دادگاه به شدت آشفته بود و اين بار او را به شکلی گريم‌شده درآورده بودند، يا حرکات عطريانفر که وقتی مجری بيست و سی برای القای صميميت روی پای او می‌زد، پايش را به شکل مشخصی جمع می‌کرد و عقب می‌کشيد.

اين گزارش حاکی است اين دو زندانی سياسی در لابه‌لای صحبت‌هايشان اشاره‌های مستقيمی به حضور در زندان و شرايط روحی خود در آن داشتند؛ آنجا که عطريانفر بين صحبت‌هايش گفت: «در همين اوين که هستيم ... » و يا جای ديگری که ابطحی خطاب به خبرنگار بيست و سی گفت: «اگر شما بگذاريد آن ورقه‌هايی که در زندان نوشته‌ام را بيرون ببرم ...»؛ گويی که مجری برنامه را هم در قامت يکی از مسئولان زندان می‌ديد.

به گزارش «موج سبز آزادی» عطريانفر در دو جای ديگر اين مصاحبه هم کدهای واضحی را مبنی بر تحت فشار بودن اعترافات ارائه داد.

او وقتی تلويزيون بخشی از سخنان عطاءالله مهاجرانی در مصاحبه با بی‌بی‌سی را پخش کرد که گفت: «اين آقای ابطحی و اين آقای عطريانفر، آن ابطحی و عطريانفری که من می‌شناختم نيستند»، ظاهرا در پاسخ به خبرنگار (سؤال خبرنگار از فيلم بريده شده بود) گفت: «اين حرفها روی يکسری اصول مشترک بوده و من مطمئنم اگر مهاجرانی هم در ايران بود و جای من بود، همين حرفها را می گفت» و وقتی می‌گفت جای من، با دست خود با زيرکی به همان جايی که نشسته بودند (يعنی محل زندان اوين) اشاره کرد. وی پس از گفتن اين جملات هم ديگر هيچ سخنی نگفت و برای چند لحظه با لبخندی زيرکانه سکوت کرد.

عطريانفر همچنين وقتی مجری برنامه گفت: «می‌گويند شما در شرايط غير عادی اعتراف کرده‌ايد»، تلويحا و بدون بيان مستقيم، اين موضوع را تاييد کرد. او به حديثی از امام علی اشاره کرد و گفت: مردم می‌گويند فلانی‌ها قاطی کرده‌اند، امام هم تاييد می‌کند که: بله، قاطی کرده‌اند، چون با واقعيت مهيبی مواجه شده‌اند. ما هم اينجا در اين يک ماه همين اتفاق برايمان افتاده و متحول شده‌ايم.

ناشناس گفت...

داستان اعتراف گالیله را تو بودی که برایم خواندی. همان داستانی که همه ی آنان که کمی فیزیک یا تاریخ علم خوانده اند، می دانند: او اعتراف کرد زمین ثابت است و خورشید و دیگر اختران به گرد آن می گردند، اما هنگامی که پای خود را بر زمین می فشرد، در دل زمزمه می کرد:«اما حقیقت این است که تو می گردی!» عبداله عزیز! تو نیز اعتراف کن! که پس از پنجاه روز دوری، دلمان برای دیدن روی زیبایت که حالا دیگر تکیده و شکسته شده است و شنیدن صدا و کلامت، هرچه که می خواهد باشد، سخت تنگ شده است.

ناشناس گفت...

"تن آدمی شريف است به جان آدميت"
نه همان نوار سبز است نشان آدميت

اگر آدمی به رنگ است و لباس و کله‌ی گچ
چه ميان مانکن ها و ميان آدميت

نه به پرچمی بده گير و نه رنگ را جدا کن
و بدان که رنگرنگست روان آدميت

تو نگو در اين شرايط همگان شوند يکسان
که به قالبی نگنجد همگان آدميت

تو که پشت هم بگوئی سخن از دموکراسی
مگذار چيره گردد خفقان آدميت

همه يکصدا وليکن مشو غافل از حقيقت
که هزار لهجه باشد به زبان آدميت

نه بگير خرده بر آن که به خود نبسته سبزی
نه هر آنکه بسته بنشان سر خوان آدميت

تو نه مبصر کلاسی و نه ناظم دبستان
تو نه ژاندارم سبزی نه آجان آدميت

چه خوشست سبز بودن به ميان جمع و جنبش
که گشاده سبزه‌زاريست جهان آدميت

چو نشان سبز بينی به ميان آستينی
نه يقين کنی همانست نشان آدميت

چه بسا که بدنهادی به لباس سبز اندر
نه که آدمش بگيری به گمان آدميت

کاتالوگ نگير در کف که بيابی آدمی را
چه خوشست گر بگيری پی‌ ِ آن آدميت

ناشناس گفت...

صدا و سيما در اقدامي بي سابقه طي گزارشي درباره حضور زنان در پست هاي مديريتي، تصوير کابينه رژيم صهيونيستي را به عنوان يکي از دولتهايي که حضور زنان در آن طبيعي است، پخش کرد.

به گزارش ايرنا، بخش خبري ساعت 21 در گزارشي با عنوان "وزير زن؟" تصوير "تيزبي ليوني" وزير خارجه سابق رژيم کابينه در کنار "اولمرت" را براي لحظاتي به نمايش گذاشت.
بنا بر اين گزارش، به صورت دقيق، در هنگام پخش تصوير کابينه رژيم صهيونيستي که در کنار تصوير حضور زنان در چند دولت غربي به نمايش در آمد، گزارشگر واحد مرکزي خبر بيان مي کرد: "انتخاب وزير زن امري عادي و جا افتاده در دولتهاي دنيا است".

به نظر مي رسد صدا و سيما بايد در استفاده از تصاوير آرشيوي در گزارش هاي خبري خود دقت بيشتري به خرج دهد، تا رژيمي مجعول ميان دولتهاي به رسميت شناخته شده جاي نگيرد.

ناشناس گفت...

مصباح یزدی: اطاعت از ریس جمهور اطاعت از خداست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فاطمه رجبی خطاب به احمدی نژاد: بحث های «ریاست جمهوری زن» و «رهبری زنان» بحث های اندیشه های منحرف است
يکشنبه، ۱۸ مرداد، ۱۳۸۸

جناب آقای دكتر احمدي‌ن‍ژاد، رئیس‌جمهور محبوب ایران اسلامی


با سلام و عرض تبریك اعیاد مبارك شعبانیه، به ویژه نیمه‌شعبان،‌ میلاد مبارك حضرت صاحب الامر عجل‌‌الله تعالی فرجه الشریف، مطالبی را خدمتتان عرض مي‌كنم:


الف.
اگر انتخابات نهم را «معجزه هزاره سوم» نامیدم، به آن دلیل بود كه خداوند منّان، ایدئولوژی دمكراسی مردم‌فریب و چهره‌های فریب‌كار سیاسی را در آن افشا كرد و «آرای فاطمی» برای نجات كشور امام زمان عجل‌الله تعالی فرجه الشریف از چنگال مافیای قدرت و ثروت برای شما به صندوق‌ها ریخته شد. اینكه با صراحت و قاطعیت، انتخابات دهم را «تكرار معجزه هزاره سوم» ‌مي‌نامم، از آن روی است كه علاوه بر دستاوردهای پیشین، موجب رسوایی بیشتر پلیدي‌های نهفته گشت و طیف خبیث و برانداز را به سركردگی هاشمی، خاتمی و موسوی افشا نمود. این انتخابات بیش از انتخابات نهم، نمایانگر امدادهای الهی بود و عنایات بارزتر امام عصر عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف را متوجه حال كشور اسلامی و ملت مسلمان ایران كرد. بدین جهت، قدرت‌مداران به یغمابرده ثروت ملی، در فاسدترین و شوم‌ترین روش‌ها، «تا كشتار» و «به كشتن دادن مردم» پیش رفتند. با این هدف كه «ركن ركین ولایت فقیه» را نشانه روند، و «غده چركین بغض و حسد و قدرت‌طلبی» خود را با «غصب این جایگاه رفیع» مرهم نهند. اما امام عصر عجل‌الله تعالی فرجه الشریف حافظ جایگاهی گردید كه جز فقیه وارسته، حافظ نفس، مخالف هوی، و نگهبان دین... در آن نمي‌تواند جای گیرد!