۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

خیلی دیر شده دیگه.

فرض کنین از اون چیزی که دوست دارید باشید عقب تر هستین.

مثلا باید دکتر باشین، لبسانسید. مثلا باید دانشجوی فوق لیسانس باشید، اما هنوز از به دلیلی که دست ِ شما نیست دیِپلمه هستید، باید مادر یا پدر باشید اما هنوز ازدواج نکردید، باید حقوق داشتید اما هنوز پول تو جیبی می گیرید. باید بتونید با تسلط و بزرگانه برخورد کنید اما بچه گانه و با لرزش برخورد می کنید. و یا هر چیزی شبیه به این.

در دوازده ساعت آینده و حتا ماه های آینده چه می کردین؟

1- کاری نمی شه کرد، باید بی خیال شد.
2- ....

اگه میشه نظرتون رو بگید



Excerpt: Think you are behind your dreams, schedule and your expectations. What do you do in 12 hours from now.


10 نظر:

ناشناس گفت...

به نظر من کسی که از چیزی جامانده است باید تلاش کند که آن چیز را به دست بیاورد. دیر و زودش مهم نیست اما سوخت و سوزش مهم است. به نظر من برای هیچ چیزی سن خاصی نیست. خیلی از آدم های موفق را می شناسم که صبور بوده اند. مهدی

شتر گفت...

:) خب به نظر من هر کسی برای رسیدن به اون موردی که تو ذهنشه تلاش می کنه... حالا تفاوت ها توی اون میزان تلاشه و پشتکار آدماست، مثلا یکی دنبال کاره یه آگهی می بینه و تماس می گیره ، یهو تلفن خونشون قطع میشه ،1- یکی دیگه بیخیال می شه که دنبال کار بگرده ، حالا یا دوباره فردا کارشو دنبال میکنه یا اینکه می مونه تا اینکه بخواد بره خواستگاری پس برای این هدف جدیده باید خواسته ی 3 سال قیل رو یه جوری جامه ی عمل بپوشونه ، شاید اونجا هم یه جوری از زیر کار در بره ولی دوباره دوست داره بچه داشته باشه پس دوباره باید دنبال کار بگرده ، 2- یکی دیگه همون موقع پا میشه میره تلفن عمومی سر کوچشون و زنگ می زنه و به تلاشش برای یافتن کار همچنان ادامه میده تا اینکه همون زمان ها یه کار گیرش بیاد ، بعضی موقع ها آدم یه جایی یکی از هدف های مورد علاقشو برای رسیدن به یه موقعیت بهتر که حالا همچین هم رضایت بخش نیست رها میکنه که خب این اقتضای زندگی بشریته.... در این مسیر بعضی کارای انسان ها و بعضی وقایع انسان و از رسیدن به مقصدش دور می کنند ممکنه ادمو در حد 2،3 سال هم از زندگی عادیش عقب بندازن که اون وقت بحث امید پیش میاد ، اینکه آدم چقدر اومده که زندگی کنه ؟ آیا ارزش تلاش کردنو داره؟ این برمیگرده به تو که بدونی برای چی اومدی؟ اگه اومدی زندگی کنی بسم الله... اگه اومدی که همین جوری گذر کنی خب بازم بد نیست بین گذرت یه دستی تکون بدی.... ما اینو خیلی خوب یاد گرفتیم که به خاطر مشکلات و ناراحتی هایی که برامون پیش میاد ، به زبون عامیانه می گم ، خودمونو ول می کنیم ، مثلا می گیم اوه چون من این عمل سخت رو انجام دادم دیگه فعلا همین دیپلم بسمه و بعدا هم یادشون میره گفتن فعلا، مشکل اینجاست که برای این فعلنه زمان منطقی تعیین نمی کنیم ، یا مثلا یکی میگه چون من بچه ی طلاق هستم بایدم وضعم این باشه .... نامجو تو یکی از آهنگاش می خونه : " اینکه زاده ی آسیایی رو بهش میگن جبر جغرافیایی... " ولی دیگه خودتو در حد آسیا حفظ کن ؛ جهان سومی نباش ، ژاپن باش ؛ خودتو بکش بالا...
ببخشید که خیلی حرف زدم تازه خیلی خلاصه کردم :)

ناشناس 1 گفت...

جدیدا نمی دونم چرا سوال هایی از این دست تو وبلاگها زیاد شده ، ولی سوال خوبیه مثل یک تلنگر.
چیزی که این وسط مهمه به نظر من طرز فکر آدمها و دیدشون به زندگی .
این که با شور و شوق و انرژی به زندگی نگاه می کنند یا نه ، یک مثال کوجیک من با وجودی که الان دانشجو هستم ولی کار هم می کنم ، ههیچ وقت نشده واسه کار لنگ بزنم، همیشه خواستم و همیشه هم یک جوری برام پیش اومده که واقعا جالب بوده ،منظورم از مطرح کردن این موضوع اینه که " همه چیز شدنیه پس بی خیال " زندگی رو زیاد سخت نگیر و فقط زندگی کن با تمام وجود، و لذت ببر ازش.

ناشناس1 گفت...

می بینم که ناشناس ها هم زیاد شدن ، برای اینکه گم نشم میون این همه ناشناس ، شدم ناشناس 1

Hoda گفت...

من تجربه جالبی دارم از این دست "خیلی دیر شده ها". اولین فکر که در سرم میاد برای متوقف کردنم از انجام کاری همین حرف است : "خیلی دیر شده"

با تجربه چند ساله فهمیدم آن موقع که چیزی را میخواهم و در سوگ نداشتن اش هستم و این عبارت "خیلی دیر شده" دایم در ذهنم چرخ می خورد، آن زمان بهترین زمان برای شروع تغییر است.

یادم نمیره که8 سالم که بود فکر می کردم خیلی دیر شده برای یادگرفتن زیمناستیک. فکر می کردم حتما باید از 6 سالگی شروع می میکردم. 15 سالم که بودم فکر می گردم خیلی دیر شده برای یادگیری زبان انگلیسی ، دیر جنبیدم، دیگه یاد نمی گیرم. معدل دانشگاه ترم های اولم افتضاح شده بود و فکر می کردم خیلی دیر شده برای جبران.

الان هم از این "خیلی دیر شده ها" زیاد دارم. اما دیگه بهشون توجه نمی کنم و نمی زارم ذهنم رو اسیر کنن.
به نظر من بهترین کار اینه که آدم سریع وارد عمل بشه و به سوی هدف پیش بره. تا زمانی که نفس هست، فرصت هست برای تغییر.

ناشناس گفت...

اگه براي دل خودت زندگي ميكني،‌ ماهي رو هر وقت از آب بگيري تازه است
اما اگه براي دل ديگران زندگي ميكني،‌ ماهي رو هر وقت از آب بگيري مي ميره

هادي

محمد رضا گفت...

محمد جان دقیقا حرف دل منو زدی-الان 2ساله همیشه با خودم کلنجار میرم که من اینجا نباید باشم-ونتیجه ای غیر ازپریشانی واحساس بدو ریزش موهای نازنین نداشتم -اما آنچه باید باشم رو دقیق انتخاب می کنم اینم یادم باشه فکر و خواستن فقط 10% بقیه اش تلاشه -فکر و خیال بدون تلاش هم خریدار نداره
مرسی

محمد رضا گفت...

محمد جان دقیقا حرف دل منو زدی-الان 2ساله همیشه با خودم کلنجار میرم که من اینجا نباید باشم-ونتیجه ای غیر ازپریشانی واحساس بدو ریزش موهای نازنین نداشتم -اما آنچه باید باشم رو دقیق انتخاب می کنم اینم یادم باشه فکر و خواستن فقط 10% بقیه اش تلاشه -فکر و خیال بدون تلاش هم خریدار نداره
مرسی

محمد گفت...

سلام به همه. اولا از همه ی بچه ها ممنون. اما چند سوال:

شتر جان، بالاخره میگی دلایلت رو که آیا زندگی ارزش تلاش کردنو داره یا نه؟

ناشناس 1 جان، میشه بگی چطور میشه آدم به حدی که تو میگی برسه. چطور میشه سخت نگرفت؟

هدی جان، تجربه ی ژیمناستیکت خیلی خیلی با مزه بود. منو یاد ِ کلی از این دست استدلال های خودم انداختی. اما یه سوال: چطور موفق شدی که کاری کنی که باورهای امیدوارانه به جای باورهای نومیدانه ی سابق بشینه توی نورون هات؟

هادی جان، آفرین و ممنون بابت چیز ِ جالبی که به من یاد دادی. عالی بود.

محمد رضا جان، درست زدی توی هدف. 90% تلاشه. اما تلاش به معنی ِ دویدن نیست. گاهی دویدن و گاهی حتا نشستن و خوابیدن و هر کاری (غیر از نومید شدن) می تونه تلاش باشه!

ممنون از همه.

محمد گفت...

مهدی جان، ممنون. تکه ی صبرش رو خوب اومدی!