۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

نامه اي به تو

نامه اي به تو كه مهربانتريني

خدايا بعضي وقتها فكر مي كنم چقدر ما ادمها كوچك هستيم تو در آفرينش ما به خودت افرين گفتي و در ما زيباي خودت را گذاشتي ولي انسان با آمدن به اين دنيا همه چيز را فراموش كرد وخود را در زشتي غرور ،خودپسندي ، حسد،دروغ و.... پنهان كرد
خدايا حال زندگي شهري بر اين زشتي دامن زده و آدمها لبخند وعشق را فراموش كردند آنها حتي در اين شلوغي خودشان را هم گم كرده اند همه چيز از روي حساب و كتاب شده حتي لبخند ومحبت


خدايا تو خودت خوب مي داني كه چقدر اينها باعث دلتگي ما ادمها مي شود خداياكاش مي شد ادمها وقتي صبح از خواب بيدار مي شدند به جاي اينكه دنبال نقابشان بگردند به دنبال تو بودند و آن وقت جز زيبايي نمي ديدند از طلوع خورشيد تا غروب آن فقط زيبايي بود خدايا آن وقت با ديدن هر گلي به ياد مي آورديم كه تو دوستمان داري واين گلها يي كه سر راهمان روييده اند پيامي از عشق تو را به ارمغان دارند و ديگر كسي بي تفاوت از كنار اين همه دوستي تو رد نمي شد خداي مهربانم شكرت مي كنم كه تو با ديدن اين همه بي تفاوتي ما نسبت به خودت باز ما را دوست داري وهر روز آسمان و زمينت را برا يمان مي آرايي خدايا كمكمان كن كه شبيه خودت شويم بي ريا وسر شار از عشق و محبت ، عشق ومحبتي بي حساب وكتاب وبدون اينكه بدانيم چه چيز در منفعت ماست به هم عشق بورزيم به تمام مخلوقاتت