۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

سهمِ ساده ی همین زندگی



به خدا اگر به قدرِ سر سوزنی
از سکوتِ باد بترسم!
سنجاقک های خسته از خوابِ درخت کناره گرفته اند
رفته اند پشتِ پرچینِ باغ هلو
دگمه بر پیراهنِ شب و شکوفه می دوزند.
دارد دیر می شود
تو هم بیا برویم خانه ی خودمان،
بالش های کهنه ی این مسافرخانه
پُر از زوزه های باد وُ
اضطرابِ بلدرچین است،
ما هم می توانیم شبِ تبکرده ی دریا را تحمل کنیم
عطرِ عجیبِ همین شکوفه ها
خواه ناخواه ... راه را بر عبور بادِ بی سواد خواهد بست.
بیا برویم خانه ی خودمان
هر چه باشد بهتر از بوی باد وُ
بالش های کهنه ی این مسافرخانه است.
روی زمین می خوابیم
دفترِ ترانه های حافظ را زیر سر خواهیم گذاشت،
صبح که از خوابِ فال و پیاله برمی خیزیم
خانه پُر از بوی می و عطرِ شکوفه خواهد شد.
این همان مطلبیست
که از سهمِ ساده ی همین زندگی به ما خواهد رسید.
حالا دست از دوختن این دگمه های شکسته بردار،
برایت پیراهنِ خوشرنگِ قشنگی خریده ام،
وِل کن بیا برویم رو به نورِ چراغ بنشینیم
اینجا دعای روشن هیچ دختری برآورده نمی شود
به خدا خانه ی خودمان خوب است،
خانه ی خودمان خوب است


سید علی صالحی

3 نظر:

شتر گفت...

ممنون ، انتخاب خوبی بود چون باعث شد من یک شاعر که تا به حال اسمش رو هم نشنیده بودم ، بشناسم.

ناشناس گفت...

vaaaay mesle hamishe del neshin baram ajibe enghadr neveshte hato dost daram .man motmaenam shoma rohe bozorg va latifi darid ghadre khodetono bedonid

پریسا گفت...

خواهش می‌‌کنم (: . . .