۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

عاشیق حسن


شاید جالب باشد بدانید که مرحوم خسرو شکیبایی یک برادر بزرگتردارد . ساکن منطقه ی باغشمال تبریز . یکی از مدیران دانشگاه آزاد . چند سال پیش به همراه عمو خسرو یک شب مهمان خانه شان بودیم . خانواده ای مهربان و صمیمی هستند . خیلی از اقوام برای دید و بازدید آمده بودند


همگی دور سفره تشستیم و دست پخت بی نظیر همسر محترم آقای شکیبایی را نوش جان کردیم ! عمو خسرو هم کلی از غذا تعریف کرد .... آقای شکیبایی خبر داد که بعد از شام یک مهمان ویژه دارد . استکان چای را نصفه خورده بودیم که در زدند


آن مهمان ویژه عاشیق حسن بود - آذریها به نوازنده ها و خواننده های فولکلور عاشیق می گویند - با نجابت فراوان به سمت عمو خسرو آمد و با او روبوسی کرد و رفت یک گوشه ی اتاق نشست . به خواهش صاحبخانه ساز دلنوازش را کوک کرد و آماده ی هنرنمایی شد . همه مان برایش دست زدیم و به انگشتان جادوگرش خیره شدیم . صدای ساز او روح را نوازش می داد و مخمل آوازش آرامش می بخشید .... نیم ساعتی در گوشه ی آسمانی هنر اصیل جاخوش کردیم و تازه شدیم


حالا عاشیق حسن ساز را کنار گذاشت و ما همه با اشتیاق تشویقش کردیم


عمو خسرو کنار من نشسته بود . ناگهان از صندلی برخاست . رفت و درست روبروی عاشیق حسن به زانو نشست . خم شد و دستهای اورا بوسید . از این حرکت خسرو خان شگفت زده شدم . برگشت و کنارم نشست . کنجکاوی را در نگاه من فهمید . با آن صدای بی نظیر به آرامی در گوشم این جمله را زمزمه کرد , من دست خدا رو بوسیدم که روی انگشتهای این مرد غلتیده بود.....
.
.
.
.
.


از وبلاگ فقط چند خط