۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

بعد از یک سال: پادکست 51 شفا

4 نظر:

marZ116 گفت...

خیلی زیبا بود. من از این تکه اش خیلی خوشم میاد اما موسیقی گذاری شما بسیار هوشمندانه و دلنشین است. ممنون از همه زحمتهاتون :)

بهار گفت...

مرسی خیلی زیبا بود با موسیقی گذاری فوق العاده شما.به امید پادکستهای بیشتر در شفا

ناشناس گفت...

نمی دونم چطور بگم که من چه احساسی دارم نسبت به این حرف. وقتی پیرمرد میگه : (خوب ببین همه چیز را. خوش ببین همه چیز را). من در زندگیی که هر روز اتوبوس داره و گرما و بعد محل کار اداری با کلی پرونده منتظر امضا و بررسی و بعد دنبال بچه ها رفتن از مدرسه و منزل آمدن و غذا درست کردن و تمیزی و منتظر شوهرم مانده تا ساعت ده شب که بداخلاقیهاش رو خونه بیاره چطور خوب ببینم همه چیز را. داغ سفر دو ساعته با خانواده ام روز جمعه بر دل من مانده. شوهرم جمعه ها تا 2 ظهر خواب است و اگر هنر کنم و کلی زبانش بگیرم می توانیم برویم منزل فامیل. این رفت و آمدها هم کلی حرف و حدیث داره. خیلی بده زندگیم. گیر کردم بین وظیفه هایی که نمی توانم ازشون شانه خالی کنم.

بهار گفت...

راست می گی شونه خالی کردن از وظیفه ها برای خانمها خیلی سخته مخصوصا مادرها وقتی شب میری تورختخواب با خودت می کی خوب امروز برای خودم چیکار کردم؟
ولی میدونی کی حرصم در میاد اونموقع که میگن مردها موفق تر از خانمهان !اونها فقط رو یک چیز تمرکز میکنن اون هم کارشون تازه اگه توش موفق بشن!خلاصه من هم بعضی وقته احساس می کنم یک پل هستم برای موفقیت شوهرم و بچه ام و این احساس مادر انه و یا عشق اونقدر تو ما ها قویه که واقعا خودمون رو فراموشی میکنیم!ولی می دونی بنظرمن تنها راهش همین خوب دیدن و خوش بین بودن این که نجاتت میده و پیدا کردن راهی برای لذت بردن از جیزهایی که ازش غافلی.بازی کن بچه هات و با خندشون به اوج برو خیلی باحاله و بنظرمن بهترین قسمت زندگییه