۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه


جوجه طلایی من راه افتاده فکر کنم این جزئ شیرینترین لحظه های زندگی باشه وقتی توو همسرت دوطرف اتاق نشستین وکوچولوتون برای رسیدن بهتون تلاش میکنه

اولش 3 قدم میادبعدش یک کم عقب و جلو میشه اگه جیغ نزنی و هولش نکنی نمی افته پنجه هاشو به سمت داخل می کشه و جای خودشو محکم میکنه وبرای خودش دست میزنه دوباره 4 قدم دیگه میاد و قتی دیگه مطمئن شده بهت نزدیک شده 2 قدم اخر رو بیخیال میشه و خودشو میندازه تو بغلت وبدون صبر دوباره شروع میکنه

اگه تو حالش رو داشته باشی اون تا اخرش هست 10بار 20بار. شادی وتو چشماش موج میزنه وقتی میبینه می تونه برسه به اون چیزهایی که میخواد بدون کمک دیگران

همه ما از اینجا شروع کردیم زمین خوردیم و دوباره ایستادیم و ذوق ایستادن نترسوند مارو از افتادن

بزرگ کردن بچه خیلی چیزها بهت یاد میده ، بزرگت می کنه از نو،خیلی چیزها رو که ز یادت رفته به یادت میاره



Excerpt: Your Text Here


1 نظر:

امیر گفت...

سلام ،
مبارک باشه ،
من تجربه ی پدر بودن ندارم، یعنی هنوز اصلن ازدواج هم نکردم !
اما اینقدری با این فرشته های کوچولو دوست هستم که وقتی بادیدنم ذوق می کنن و دستها و بازوان کوچولوشون رو واسه پریدن به آغوشم باز می کنن انگاری دنیا رو بخشیدن بهم ...
این روزها اتفاقن سپهر کوچولو پسر ِ دوستم هم شروع کرده به راه رفتن ،
تماشای ذوق کردن اش واسه پیمودن ِ مسافت تا جا و چیزی که دوست داره برسه بهش خیلی لذت بخش و دوست داشتنیه.
من هم شدیدن باهاتون موافقم که آدم از بچه ها خیلی یاد می گیره و انگاری دوباره قد می کشه باهاشون .
و چه رحمتی هستند این فرشته های کوچولوی روی زمین ...
ممنون از اینهمه ای از خوبی که ما رو شریک می کنید